kayhan.ir

کد خبر: ۸۸۸۷۳
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۲
ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرق‌شناس»

شیطان بریتانی، درویش مراغه‌ای شد!






اما درباره اين كه چرا شيخيه به نسبت عراق شيعه‌، در ايران شيعي با اقبال بيشتري روبرو شد؟ بايد گفت كه در دوره فتحعلي شاه جنگ‌هاي بين ايران و روسيه كه با شكست ايران همراه بود، آثار تخريبي مادي و معنوي بسياري بر جاي گذاشت‌، روحيه شكست و نااميدي و فقري كه از بابت جنگ از سويي و تمول درباريان از طرف ديگر بر مردم حاكم شد، زمينه رواني را فراهم كرد تا مردم به انديشه‌هاي شيخ احمد احسايي توجه نشان دهند و در دوره محمد شاه كه خود و صدراعظمش به نوعي به تصوف گرايش داشتند، نيز اين زمينه تشديد شد، ضمن اين كه عراق نسبت به ايران چندان اهميتي نداشت كه انگليسي‌ها و روس‌ها بخواهند بر مسايل فرقه‌اي در آن دامن بزنند.
در دوران قاجار- بعد از فتحعلي شاه‌- عمده‌ترين دولت‌هاي ذي‌نفوذ در ايران‌، روسيه و انگلستان بودند. روسيه پس از انعقاد عهدنامه تركمانچاي سفارتخانه دائمي در ايران تأسيس كرد و انگلستان نيز پس از آن به اين امر مبادرت ورزيد. به علت شكست ايران در جنگ‌هاي بين اين كشور با روسيه‌، روس‌ها به نسبت انگلستان از امتيازات بيشتري برخوردار بودند اما انگليسي‌ها هم بيكار ننشسته و پيوسته در فكر گرفتن امتياز بودند.
با اشغال جزيره خارك توسط انگليسي‌ها و حمله به بندر بوشهر، تنگستاني‌ها با آن‌ها مبارزه كردند اما پس از شكست آن‌ها و يأس و سستي حاكم بر دربار ناصرالدين شاه‌، عهدنامه‌اي در پاريس بين ايران و انگلستان امضا و به موجب آن افغانستان از ايران جدا شد. دولت انگلستان امتيازات ديگري هم گرفت كه از آن جمله امتياز تأسيس بانك شاهنشاهي و نيز كشتيراني روي رود كارون بود.
قرارداد رويتر در همين دوره منعقد شد كه البته با فشار علما (ملاعلي كني و شيخ صالح عرب‌) و نيز روسيه فسخ شد. اما امتياز بانك شاهنشاهي و اكتشاف معادن ايران به غير از معادن سنگ‌هاي قيمتي به انگلستان واگذار شد.
حاصل اين كه‌، روسيه و انگلستان در گرفتن امتيازات متعدد از دربار شاهان قاجار با هدف به اصطلاح ايجاد توازن سياسي - اقتصادي رقابت تنگاتنگي را با هم داشتند. وقتي كه انگلستان امتياز بانك شاهنشاهي را گرفت‌، روس‌ها درخواست بانك استقراضي روسيه را كردند، قراردادهاي نفتي انگلستان با ايران در جنوب كشور با گرفتن امتيازات متعدد روس‌ها در درياي خزر جبران شد، هر جا روس‌ها كنسولگري و تلگرافخانه و... تأسيس كردند، انگليسي‌ها هم شعبه‌اي داير كردند و اين رقابت با اعزام مستشار و جهانگرد و جاسوس همچنان ادامه داشت‌. مدارك بسياري در سازمان جاسوسي انگلستان  «MI6» و سرويس امنيتي روسيه وجود دارد كه هر كدام از اين سازمان‌ها در اين دوران‌، جاسوساني را براي نفوذ به دربار ايران و نيز نفوذ در دستگاه‌هاي جاسوسي و امنيتي رقيب تربيت كردند كه هدف تمامي آن‌ها دستيابي به اخبار و اطلاعات كشور رقيب در روابط با ايران بود.
در مقابل زياده‌خواهي دولت‌هاي روسيه و انگلستان‌، دربار در عمل به نوعي ذلت افتاده بود و توان مقاومت را نداشت‌. برخي از اين قراردادها هم خود به خود به علت همين عدم توانايي دولت فسخ مي‌شد.
در مقابل دربار و دولت‌هاي استعمارگر، مردم ايران وجود داشتند كه در عمل از دولت بسيار فاصله داشتند و چون حكومت را هم حامي منافع خود نمي‌ديدند; مگر در موارد خاص و به حكم علما به ميدان نمي‌آمدند.
قدرت علما هم در حكومت به نسبت شاهان قاجار; فتحعلي شاه‌، ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه‌، متفاوت بود. آن‌ها بيشترين قدرت را در زمان فتحعلي شاه داشتند كه به روحانيت علاقه نشان مي‌داد. حضور مجتهدين در مركز، جلب استعدادهاي ادبي در انجمن خاقان‌، ساختن مساجد و بقاع متبركه و كندن نقش برجسته شاه به سبك دوره ساساني در كمركوهي در حوالي شهر ري از جلوه‌هاي آن بود.
با وجود فراز و نشيب قدرت روحانيت در حكومت‌، آن‌ها در ميان مردم داراي نفوذي غير قابل انكار بودند; چنان كه نمونه‌هاي بارز آن فتواي جهاد توسط علما و بسيج مردم در جنگ ايران و روس‌، دعوت به مبارزه در نهضت تنگستان بر عليه نيروهاي نظامي انگليس‌، مخالفت با امتياز رويتر، مخالفت با امتياز لاتاري توسط ملاعلي كني و در زمان ناصرالدين شاه جريان نهضت تنباكو به رهبري علما بود. بنابراين دو كشور روسيه و انگلستان مي‌دانستند كه در گرفتن امتيازات از ايران مسئله و مشكل اصلي آنها دربار و شاه نيست‌; بلكه مردم و ايدئولوژي آن‌ها بود كه نظام يكدست و قدرتمندي را در مواقعي مقابل دو كشور به وجود مي‌آورد. در واقع عنصر اساسي اتحاد مردم كه رهبري‌، تشكيلات و اقتدار سياسي هم داشت مذهب شيعه بود.(۱)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
-۱ در سال 1953 خبر فوت يك ژنرال پير انگليسي در روزنامه‌هاي لندن به چاپ رسيد. هيچ‌كس تا زمان مرگ او نمي‌دانست كه او نه يك ژنرال معمولي‌، بلكه يكي از افراد مهم و تأثيرگذار در زمان وقايع اشغال ايران بود. او را كه نامش ژنرال ادوارد بود، در مشرق زمين با نام‌هاي گرگ زرد مو، شيطان بريتاني‌، سياه‌پوش غدار، روباه سفيد، كشيش كاذب‌، جديدالاسلام‌، مستشار اقتصادي‌، سياح دانشمند هندوستان و درويش مراغه مي‌شناختند كه اين آخري با اوضاع و احوال آن زمان ايران تناسب بسياري داشت‌. درويش مراغه كه لباس ژنده بر تن داشت و ميان قبايل و طايفه‌هاي مختلف رفت و آمد مي‌كرد، چنان به زبان‌هاي مختلف مسلط بود كه در طول سال‌ها خدمتش در كشورهاي ايران‌، افغانستان‌، هندوستان‌، بين‌النهرين و قفقاز كسي به هويت حقيقي‌اش پي نبرد. او را استاد صدها جاسوس زبردست از جمله كلنل لورانس و كلنل لچمن دو جاسوس بزرگ انگلستان ذكر مي‌كنند. كاري كه ادوارد انجام مي‌داد، نه تنها جمع‌آوري اطلاعات از اين كشورها براي شبكه جاسوسي انگلستان بود، بلكه رسوخ به جامعه مذهبي ايران و تزريق برخي از عقايد خرافي به مردم بود. چاپ خاطرات اين ژنرال انگليسي در روزنامه‌هاي لندن با عنوان مجموعه «خاطرات سياه‌»، پس از مرگ وي مورد توجه بسياري از مردم قرار گرفت‌. حقايقي كه نشان مي‌داد چگونه بخش اعظمي از خرافه‌هاي رايج در ميان مردم از طريق درويش مراغه و شبكه‌اي كه او تربيت مي‌كرد، وارد عقايد مردم شده است‌. او با تسلطي كه به زبان فارسي‌، ارمني‌، عربي‌، روسي و تركي داشت‌، در كرمانشاه و كردستان بر استر سوار مي‌شد و لباس درويشي بر تن مي‌كرد و در ميان مردم و به خصوص عشاير و قبايل مي‌گشت‌. در تبريز لباس كشيش‌ها را مي‌پوشيد و به توصيه كشيش بزرگ ارمني كه رابط دوستان انگليسي‌اش بود خودش را كشيش آشوري مي‌خواند. او علاوه بر آشوري‌ها و ارمني‌ها افراد مختلفي را حتي از بين قشر به ظاهر روحاني در استخدام خود داشت و به اين طريق اخبار را از نقاط مختلف كشور جمع‌آوري و به هر كجا كه اراده مي‌كرد، مي‌فرستاد. از جمله افرادي كه در خاطرات ادوارد از او نام برده مي‌شود، يك پيك عرب است كه ادوارد در خاطراتش به چگونگي هدايت او اشاره مي‌كند:
«در آن هنگام پيك عربي از خوزستان رسيد. به صورت گدا درآمده چند نشان حضرت عباس هم بر سينه داشت‌، حامل دستورهاي سخت ديگر بود. از وجود او هم استفاده نموديم و چند سفر اين خادم حضرت عباس به آساني از حدود و مناطق گذشت‌.
براي استخدام عده ديگر غير ارمني و آشوري بدون اطلاع كشيش خودمان سعي بليغ نمودم‌، تا يكي از روحانيون كردستان و ديگري از اهل اروميه و چند تن ديگر از مردم مختلف را براي انجام مقاصد خود استخدام نمودم‌.
البته با احتياط بسيار و پس از تجربه و اطمينان اين كار انجام گرفت و هيچ دسته از دسته ديگر آگاه نبوده و همه خود را منفرد مي‌پنداشتند و با دريافت مزد گزاف خدمات خود را محض رضاي خدا مي‌دانستند خصوصاً روحانيون كه به عكس خادم حضرت عباس كه صريحاً مي‌گفت پول خونم را مي‌گيرم‌.[...] اين خادم باوفا را براي تسلط بر كار و جلب اطمينان كشيش خودمان طوري تعليم دادم كه با مقدمات بسيار بدون اطلاع كشيش او را وادار كردم كه اولاً تغيير لباس دهد، ثانياً تمايل به دين مسيح نمايد و پس از قبول‌، از كشيش درخواست شغل كند، كشيش او را با من آشنا نمايد تا بتوانيم با ظاهر كردن كار او از تجسس استفاده كنيم و او هم چنين كرد و غسل تعميد نمود و نام خود را به اختيار خود او جبوري گذاشتند.
اين جبوري خادم حضرت عباس كه قديم‌الاسلام و تازه مسيحي بود يكي از عجايب روزگار شده بود. بعد از مدتي به يك مناسبتي باو گفتم‌:
تو تازه مسيحي و من جديد الاسلام هستيم هر دو ديانت را آباد مي‌كنيم‌. ديانت كه فداي سياست مي‌شود بسيار گرانمايه است‌. بسياري از متدينين در مذاهب مختلفه و در همه جا چنين حالي دارند كه دين فروش هستند.
خادم حضرت عباس يا جبوري تازه مسيحي براي من يك دستور سخت آورده كه در نظرم مانند حكم اعدام بود و آن عبارت از اين است كه خواه و ناخواه بايد به ممالك جمهوري شوروي مسافرت كرده از دور و نزديك واقف بر اوضاع و احوال مردم و حكومت آن سرزمين بشويم‌...»
 منبع‌: مجله خواندني‌ها، سال 13، (1331)، شماره 47، صص 22-21.