kayhan.ir

کد خبر: ۸۸۷۶۰
تاریخ انتشار : ۰۵ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۴

هدف و ماهیت مذاکرات امام حسین(ع)


یکی از وظایف و تکالیف امام معصوم در مقام امامت، دعوت مردم به راه راست اسلام و پرهیز از کژروی و اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر است. از آن‌جا که فلسفه بعثت پیامبران از جمله پیامبر اکرم(ص) تعلیم و تزکیه در راستای برقراری عدالت در جامعه براساس کتاب قانون است (بقره، آیه 151؛ حدید، آیه 25)، از وظایف امام(ع) استمرار این حرکت در ساختار نظام ولایی است. از این رو امام حسین(ع) پس از برعهده گرفتن مسئولیت امامت به این وظیفه و تکلیف الهی عمل کرد. دعوت امت اسلام به بازگشت به سنت و سیره پیامبر(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) در چارچوب مذاکره یادآورانه در همه زمان‌ها و مکان‌ها از جمله کربلا، در راستای اتمام حجت انجام می‌گیرد تا کسی را عذر و بهانه‌ای نباشد. در این مذاکرات هرگز کوششی انجام نشد تا از مواضع اصولی عقب‌نشینی شود، بلکه با حدت و شدت تمام بر پایه مواضع اصولی، دیگران را به بازگشت در مسیر راست و درست می‌خواند و حتی جان خویش و فرزندان و بستگان و دوستان را بر سر حفظ و حفاظت از مواضع اصولی اسلام می‌گذارد و مرگ خود و اسارت زنان و کودکان را خوشتر از آن می‌دارد که از مواضع اصولی عقب‌نشینی و عدول کند. در مطلب پیش‌رو اهداف و ماهیت و چرایی مذاکرات امام حسین(ع) تبیین شده است.

دعوت به حق و عدل در همه حال
از مهم‌ترین وظایف رهبران اسلامی، دعوت مردم به اسلام، حقانیت و عدالت است تا جایی که مردم خود برای عدالت و مطالبات حق خویش قیام کنند و با زور شمشیر در چارچوب کتاب قانون اسلام و حدود و احکام آن، سهم خویش را از هر چیزی مطالبه کنند و از مستکبران بگیرند. (حدید، آیه 25)
از نظر آموزه‌های اسلامی، مردم باید به اموری دعوت شوند که دانستن آنها زمینه تغییر اساسی در فلسفه و سبک زندگی آنان ایجاد کند. لذا آموزه‌های وحیانی قرآن مملو از معارف و احکامی است که این مهم را تأمین می‌کند و دانستن و عمل به آنها موجب تغییر در سرنوشت انسان و زندگی او در دنیا و آخرت می‌شود. اسلام هرگز به زوائد علمی و عملی نپرداخته است و هر سخنی از آن حاوی پیامی تغییرساز در فلسفه و سبک زندگی انسان است. توصیه اسلام به مردم آن است تا علم نافع و عمل سودمند را همراه هم مد نظر قرار دهند و از علم و عملی که تغییر مثبت در زندگی ایجاد نمی‌کند پرهیز کنند.
از نظر اسلام، پیش از آنکه خداوند از جاهل و نادان بخواهد بیاموزد و دانا شود، از عالم و دانا پیمان گرفته تا بیاموزاند و تعلیم دهد؛ زیرا دانا می‌داند چه بگوید و چه بخواهد و نادان نمی‌داند و انگیزه‌ای برای یادگیری و عمل ندارد. از این رو پیامبر(ص) به عنوان دانا و توانای مطلق و کل، مأمور می‌شود تا دیگران را تعلیم دهد و درون آنان را با تصرف تکوینی تزکیه کند.
مذاکرات در راستای دعوت به اصول اسلام
امام حسین(ع) در راستای همین مسئولیت پیامبری به عنوان امام‌المسلمین، پس از به عهده گرفتن مسئولیت امامت، در اشکال گوناگون مردم را به اصول اساسی اسلام فرا می‌خواند. ایشان در مجالس گوناگون به مذاکره با دوست و دشمن از مخالفان می‌نشیند و با استناد به آیات و روایات و سنت و سیره پیامبر(ص) مردم را به حقانیت و مبارزه با فسق و فجور فرا می‌خواند. از آنجا که واژه مذاکره از ریشه ذکر به معنای یادآوری است، ایشان در همه این مذاکرات سنت و سیره عملی و رفتای پیامبر(ص) را گوشزد و بر اصول اساسی اسلام تأکید می‌کند.
مذاکرات آن حضرت(ع) هرگز در قالب بده و بستان و عقب‌نشینی از اصول نبوده است. ایشان زمین نمی‌داد تا وقت بخرد یا زمان نمی‌داد تا دشمن نفوذ کند و فرصت برای بازسازی پیدا کند. هر چند که در زمان معاویه، به سبب شرایطی همچون شعب ابی‌طالب(ع)، اهل بیت(ع) کاملاً در محاصره فکری و فرهنگی و اقتصادی و مانند آن بودند، ایشان باز از بیان حقیقت باز نمی‌ماند و سخنانشان با معاویه خود گواه روشنی بر این معنا و حقیقت است.
تزویرگری و تقدس نمایی معاویه از سویی و خشونت و کشتار بی‌امان انسانها از سوی دیگر، چنان روح و جان و قلب مردم را تسخیر کرده بود که هیچ کس نمی‌توانست سخنی علیه او بر زبان آورد. با این همه امام حسین(ع) در جلساتی که گاه با حضور معاویه بود، حقایق را بر زبان می‌راند و شاخ استکباری او را می‌شکست و بینی غرورش را به خاک می‌مالید.
پس از مرگ معاویه و خلافت وراثتی یزید که برخلاف پیمان نامه صلح با امام حسن مجتبی(ع) انجام شد، امام حسین(ع) فرصتی می‌یابد تا در یک فضای مناسب، در مقام اجرای وظیفه اسلامی امر به معروف و نهی از منکر، علیه امام الکفر قیام کند و مردم را به سمت و سویی هدایت کند که پیامبر(ص) بنیاد گذاشته بود. اگر این اقدام در این دوره انجام نمی‌گرفت، پیران امت که دوران پیامبر(ص) و امیر مؤمنان علی(ع) را دیده بودند می‌مردند و جوانان گمان می‌کردند که آنچه در جامعه در قالب اسلام خلافتی انجام می‌گیرد همان سنت و سیره رسول‌الله(ص) است. بنابراین، امت اسلام می‌مرد؛ زیرا با اسلامی خو می‌گرفت که زاده خلافت معاویه و افکار و رفتار پلید ضد اسلامی معاویه و امویان بود. از نظر آن حضرت(ع) با ساختاری که معاویه برای نظام اسلامی تعریف و ایجاد کرده و یزید با آن ویژگی‌های شخصیتی فاسقانه و فاجرانه مسئولیت رهبری امت را به دست گرفته بود، دیگر باید فاتحه اسلام خوانده می‌شد. ایشان می‌فرماید: «و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامه  براع مثل یزید؛ زمانی که امت اسلامی گرفتار زمامداری مثل یزید شود، باید با اسلام خداحافظی کرد.» (لهوف، ص 11؛ بحارالانوار، ج 1 ص 184)
امام حسین(ع) در نامه‌ای به جمعی از بزرگان بصره، هدف از قیام بر ضد حکومت یزید را احیای سنت پیامبر(ص) بیان می‌فرماید: «و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنهًْ نبیه(ص) فان السنهًْ قد امیتت؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می‌خوانم؛ چرا که (این گروه) سنت پیامبر را از بین برده‌اند». (تاریخ طبری، ج 4 ص 265)
در وصیت‌نامه آن حضرت آمده است: انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسداً و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امهًْ جدی، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن‌المنکر؛ من برای خود سری و خوش‌گذرانی، فساد و ستمگری، از مدینه خارج نشدم، بلکه برای اصلاح امت جدم قیام نمودم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. (مقتل مقرم، ص 156)
در حقیقت معاویه بدعت‌ها آفرید و یزید بر آن افزود تا جایی که در رفتار عملی خویش بدعت را فرهنگ‌سازی کرد و مردم را در دربار خویش به بیهودگی و لهو و لعب ترغیب می‌کرد. از همین رو امام حسین(ع) در همان نامه‌ای که به بزرگان بصره نوشته بود، فرموده است: «و ان البدعه قد احییت؛ این گروه بدعت (در دین) را احیا کردند».
همچنین امام حسین(ع) در مسیر کربلا، با فرزدق ملاقات می‌کند و از خلافکاری‌های حاکمان شام و قیام برای نصرت دین خدا سخن می‌گوید و می‌فرماید: «ای فرزدق! اینان گروهی هستند که پیروی شیطان را پذیرفتند و اطاعت خدای رحمان را رها کردند و در زمین فساد را آشکارا ساختند و حدود الهی را از میان بردند و باده‌ها نوشیدند و دارایی‌های فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و من از هر کس به یاری دین خدا و سربلندی آیینش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آئین خدا پیروز و برتر باشد». (تذکر الخواص، ص 217)
مذاکرات امام حسین(ع) در مدینه و مکه و کربلا
امام حسین(ع) براساس همان مبانی اسلام، اصل را بر روشنگری می‌گذارد و تلاش می‌کند تا مردم را به حق و حقانیت دعوت کرده و آنان را به قیام عمومی علیه ظلم و ستم ترغیب نماید؛ زیرا اسلام نمی‌خواهد با معجزه یا زور، عدالت و حقانیت را بر جامعه حاکم سازد، بلکه می‌خواهد مردم خودشان با قدرت، عدالت و حق را بخواهند و اجرا کنند و علیه ظالم و مستکبر قیام کنند. (نساء، آیه 79؛ حدید، آیه 25)
در همه مذاکراتی که امام حسین(ع) در نزد حاکم مدینه و جاهای دیگر انجام می‌دهد، هدف از مذاکره، کوتاه آمدن از اصول و مواضع اصولی اسلام و خودش به عنوان امام و نماینده حقیقی خدا و مردم نیست، بلکه تأکید و یادآوری اصول به مخالفان و دشمنان است تا به مسیر راست در آیند و از ظلم و ستم و تباهی و فساد پرهیز کنند. در حقیقت هدف از این مذاکرات اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر در برابر سلطان ظالم و جائر و طاعت خدا است نه معصیت خدا برای رضایت سلطان.
حضرت سیدالشهداء(ع) بعد از هلاکت معاویه، زمانی که از سوی والی مدینه به بیعت با یزید فراخوانده شد، به شدت برآشفت و آن را مردود شمرد و شبانگاه به سوی قبر پیامبر(ص) رفت و در نیایش با خداوند چنین عرضه داشت: «خداوندا! این قبر پیامبر تو محمد(ص) است و من هم فرزند دختر اویم. از آنچه برای من پیش آمده، تو آگاهی. خداوندا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم». (بحارالانوار، ج 44 ص 328)
آن حضرت خطبه‌ای دیگر دارد که به گفته برخی علما، این خطبه در منا ایراد شده است. در این خطبه امام، ثمره امر به معروف و نهی از منکر را چنین بیان می‌فرماید: «خدا از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان تکلیف واجبی از سوی خود، آغاز کرده است؛ زیرا می‌دانست که اگر این دو فریضه ادا و برپا شود، همه فرایض از آسان و دشوار، برپا شوند و این از آن‌رو است که امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است و توأم است با رد مظالم، مخالفت با ظالم، تقسیم بیت‌المال و غنایم، گرفتن زکات از جای خود و صرف آن در موردی که شایسته آن است». (تحف العقول، ص 237)
آن حضرت(ع) در مذاکراتی که با لشکر دشمن دارد به اصول خویش تأکید می‌کند و هرگز از مواضع اصولی خود یک گام نیز عقب‌نشینی نمی‌کند، بلکه تنها از باب یادآوری به دشمن و مخالفان و اتمام‌حجت است که در قالب دعوت دیگران به حق و عدالت به انجام آن مبادرت می‌ورزد. امام حسین(ع) در خطبه‌ای دیگر که در مسیر کربلا در جمع لشکریان حر ایراد کرد، فرمود: «الا ترون الی الحق لا یعمل به، و الی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المومن فی لقاء ربه حفا حقا؛ آیا نمی‌بینید به حق عمل و از باطل جلوگیری نمی‌شود. در چنین شرایطی بر مؤمن لازم است که به دیدار پروردگارش راغب باشد». (بحارالانوار، ج 44 ص 381)
امام(ع) با این کلمات هم هدف خویش را از قیام و حرکتش بیان می‌کند و هم آمادگی‌اش را برای شهادت در راه مبارزه با باطل و احیای دین خدا اعلام می‌دارد.
اتمام‌حجت و بستن راه بهانه بر مخالفان و دشمنان
یکی از اقدامات امام حسین(ع) در راستای اتمام‌حجت و بستن راه بهانه بر دشمنان، استفاده از راهکارهایی است که ضمن حفظ مواضع اصولی، فرصت بهانه‌جویی را از آنان می‌گیرد. آن حضرت(ع) می‌دانست که دشمن بر آن است که ایشان را حذف فیزیکی کند. خارج شدن ایشان از مدینه و نیز رها کردن حج در زمانی که دانسته شد دشمن می‌خواهد در مراسم حج خون ایشان را بریزد بی‌آنکه تأثیر مثبتی برای تغییر در جامعه بگذارد، خود گواهی روشن از این آگاهی است.
آن حضرت(ع) برای آنکه بهانه‌های واهی دشمن را از میان بردارد و حجت را بر آنان تمام کند، به مذاکرات در کربلا می‌پیوندد همان طوری که پیش از این در مدینه در نزد حاکم وقت عمل کرده بود تا بدین صورت فرصتی به دست آورد و مواضع اصولی خویش را تبیین کرده و ناآگاهان را آگاه و آگاهان را رسوا سازد.
بازخوانی مذاکرات امام حسین(ع) می‌تواند نشان دهد که مذاکره آن حضرت(ع) برای بده و بستان‌ها و عقب‌نشینی از مواضع اصولی نیست، بلکه از باب اتمام‌حجت و دعوت و آگاهی‌بخشی و نیز بهانه‌سوزی است.
در روایت است وقتی عمرسعد با لشکر عظیمی به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود امام حسین(ع) ایستاد. فرستاده عمرسعد نزد امام آمد. سلام کرد و نامه ابن‌سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: مولای من! چرا به دیار ما آمده‌ای؟ امام در پاسخ فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردند و اگر از آمدن من ناخشنودند بازخواهم گشت! (تاریخ طبری، ج 4، ص 311؛ ارشاد مفید، ص 435 و بحارالانوار، ج 44، ص 383).
آن حضرت(ع) در حقیقت در این گفت‌وگوی کوتاه مطالبی را یادآور می‌شود. اینکه به دعوت مردم آمده و مهمان است؛ دیگر آنکه اگر مردم ناخوش دارند بازمی‌گردد؛ زیرا اگر حضور حاضر و خواست مردم نباشد نمی‌توان بر آنان حکومت و خلافت کرد و خلافت غیر از امامت است. هر چند که امام همان خلیفه واقعی است، ولی اگر مردم نخواستند نمی‌توان به زور آنان را مجبور به پذیرش کرد. امامت در مقام خلافت الهی به عنوان مجرای فیض الهی برماسوی‌الله است، اما خلافت ظاهری، حکومتی است که مشروط به پذیرش مردم است و اگر آنها نپذیرند به خود ظلم کرده و باید در قیامت پاسخگو باشند. امام وظیفه ندارد که خود را به زور شمشیر حاکم و خلیفه کند.
از این عبارت فهمیده نمی‌شود که امام (ع) از مواضع اصولی یعنی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر عدول کرده است بلکه از خلافت ظاهری دست می‌شوید که به دعوت مردم کوفه انجام گرفته و اینک بر خلاف پیمان و دعوت خویش رفتار می‌کنند.
همچنین خوارزمی روایت کرده است: امام(ع) به فرستاده عمرسعد فرمود: از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده‌ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاری‌ام کنند، پس اگر ناخشنودند از راهی که آمده‌ام بازمی‌گردم (مقتل‌الحسین خوارزمی، ج 1، ص 241).
این عبارت نیز همانند روایت پیشین است و هرگز به معنای عدول از مواضع اصولی نیست، بلکه اتمام‌حجت و بازستادن بهانه‌جویی دشمن و مخالفان است.
راویان اخبار نقل کرده‌اند: وقتی فرستاده عمرسعد بازگشت و او را از جریان امر باخبر ساخت، ابن‌سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین(ع) برهاند. آنگاه این خواسته امام را به اطلاع «ابن زیاد» رساند ولی او در پاسخ نوشت: «از حسین‌بن‌علی» بخواه، تا او و تمانم یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظرخود را خواهیم نوشت...!».
چون نامه ابن‌زیاد به دست ابن‌سعد رسید، گفت: «تصور من این است که عبیدالله‌بن‌زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست».
عمرسعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین(ع) فرستاد.
امام(ع) فرمود: «لا اجیب ابن زیاد بذلک ابداً، فهل هو الا الموت، فمرحبا به»؛ من هرگز به این نامه ابن‌زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامی خواهد بود؟! خوشا چنین مرگی! (اخبار الطوال، ص 253).
بر این اساس امام حسین(ع) هرگز از مواضع اصولی خود کوتاه نیامده و عقب‌نشینی نکرده است و مذاکرات به معنای عقب‌نشینی از مواضع اصولی نبوده است که برخی همواره دنبال آن بوده و توجیه‌گر آن هستند.
خداوند به پیامبر(ص) هشدار می‌دهد که اگر از مواضع اصولی و علمی خود کوتاه بیاید، باید آماده مجازات و غضب الهی باشد و همچنین باید بپذیرد که از گفتمان اسلامی به طور کامل دست بشویید؛ زیرا دشمن جز به تغییر گفتمان و آیین اسلام رضایت نمی‌دهد. خداوند می‌فرماید: هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‌های آنها شوی و) از آیین (تحریف‌یافته) آنان، پیروی کنی. بگو؛ «هدایت، تنها هدایت الهی است!» و اگر از هوی و هوسهای آنان پیروی کنی، بعد از آنکه آگاه شده‌ای، هیچ سرپرست و یاوری از سوی خدا برای تو نخواهد بود. (بقره، آیه 120)
در جایی دیگر می‌فرماید: اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان می‌کنند؛ یا شما را به آیین خویش باز می‌گردانند؛ در آن صورت، هرگز روی رستگاری را نخواهید دید!» (کهف، آیه 20)
بنابراین، امام حسین(ع) که قرآن مجسم و ناطق است و فلسفه و سبک زندگی خود را از آن و سنت و سیره پیامبر(ص) و امیر مؤمنان علی(ع) گرفته است، هرگز تن به عقب‌نشینی از مواضع اصولی نمی‌دهد و به این هدف و قصد مذاکره نمی‌کند.
در روایت است که درعصر تاسوعا، امام‌حسین(ع) قاصدی نزد عمرسعد روانه ساخت که می‌خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشیم. چون شب فرا رسید ابن‌سعد با بیست نفر از یارانش و امام حسین(ع) نیز با بیست تن از یاران خود در محل موعود حضور یافتند.
امام به یاران خود دستور داد تا دور شوند و تنها عباس، برادرش و علی اکبر، فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور ابن‌سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه دستور داد دور شوند.
ابتدا امام حسین(ع) آغاز سخن کرد و فرمود: وای بر تو، ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، هراس نداری؟ آیا با من می‌جنگی در حالی که می‌دانی من پسر چه کسی هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکی تو به خداست.
ابن‌سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم می‌ترسم خانه‌ام را ویران کنند. امام فرمود: من آن را برای تو می‌سازم. ابن‌سعد گفت: من بیمناکم که اموالم مصادره گردد. امام حسین(ع) فرمود: من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو می‌دهم.
ابن‌سعد گفت: من از جان خانواده‌ام بیمناکم ]می‌ترسم ابن‌زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند[.
امام هنگامی که مشاهده کرد ابن‌سعد از تصمیم خود بازنمی‌گردد، سکوت کرد و پاسخی نداد و از وی روبرگرداند و در حالی که از جا برمی‌خاست، فرمود: تو را چه می‌شود! خداوند به‌زودی در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزی، نخوری.
ابن‌سعد گستاخانه به استهزاء گفت: جو عراق مرا کافی است! (فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 166-164 و بحارالانوار، ج 44، ص 389-388).
بدین ترتیب امام حسین(ع) در هر گام به اتمام حجت می‌پردازد تا هیچ کس فردا، ادعای بی‌اطلاعی نکند و بهانه‌ای نداشته باشد. بهانه‌جویی‌های ابن‌سعد را پاسخی درخور می‌دهد. جالب اینکه فرمانده لشکر دشمن نیز تلویحاً حقانیت امام(ع) و ناحق بودن دشمن او را تصدیق می‌کند، تنها عذرش ترس از بی‌رحمی و قساوت آنهاست و این اعتراف جالبی است!
از سوی دیگر تمام تلاش امام حسین خاموش کردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن این آتش است، غافل از این که این آتش سرانجام شعله می‌کشد و تمام حکومت دودمان بنی‌امیه را در کام خود فرو می‌برد (عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، زیرنظر آیت‌الله مکارم شیرازی، ص 386).
امام حسین(ع) اهل مذاکره به معنای یادآوری اصول و مبانی برای مخالفان است نه مذاکره به معنای بده و بستان. از این رو پس از مذاکره و دعوت به حقیقت و عدالت براساس کتاب و سنت و سیره پیامبر(ص)، شمشیر برمی‌گیرد و علیه مدافعان و حافظان نظام جور و ظلم قیام می‌کند و با شدت تمام بر آن می‌شود تا ریشه ظلم را با فریاد «هیهات مناالذله» برکند و انسان‌های گمراه را با خون بر زمین ریخته خویش و اهل‌بیت(ع) بیدار کند؛ زیرا این مردمان چنان در خواب شهوت و بدعت خفته‌اند که جز خون سرور جوانان اهل بهشت آنان را بیدار نمی‌کند.