یاد داشت های یک مستند ساز - بخش اول
سفرنامه بلوچستان
تازه از شمال غرب آمده ام، اصلا ارتفاعات جاسوسان رفته بودم تا از فضای مضحک جشنواره فجر و حواشی اش دور باشم. تماشای فیلم «خانه پدری» و «عصبانی نیستم» برای هفت پشت جشنواره فجر رفتن آدمی کفایت می کند. اینکه مثل بیانیه های مضحک شبکه های درِ پیت سلطنت طلبانه فیلم ساخته شود و تازه کاندیدای آن همه جایزه هم بشود نشان از فاصله عمیق این به اصطلاح سینما با مردم 75 میلیونی دارد. برای همین عطای جشنواره را به لقایش بخشیدم و به شمال غرب رفتم.جاسوسانی که در یادداشت بعدی فلاش بکی به آن خواهم زد، خود داستانی است شنیدنی.
داوود مرادیان
تازه از شمال غرب آمده ام و راهی بلوچستان شده ام.سفر زیاد می روم و در میان توده مردم بسیار می گردم. به همین علت وقتی می بینم جریان به اصطلاح ارزشی سینما هم در پی ساخت فیلم هایی مثل "پایان نامه" و "استرداد" و... است کلاً مرض تهران زدگی مزمن را بسیار بیش از انقلابی نبودن می دانم. مشکل از "مدیریت زیر کولر گازی" است. این است که عطایش را به لقایش بخشیده ام و دائما سفرهای مختلف مرزی می روم.
در پرواز تهران به کرمان، حسب اتفاق همنشین فرمانده بهداری رزمی نیروی زمینی سپاه شده ام که برای سر کشی به یکی از بیمارستان های صحرایی این نیرو در منطقه "بزمان" می رود و همین آشنایی قدیمی سبب می شود مسیر سفرم را به سوی بزمان کج کنم.خسته است اما شرم دارد مانند دیگر مسافران این پرواز سحرگاهی سر روی صندلی بخوابد. دست ها را روی چشم ها می فشارد تا پرواز یک ساعت و چهل دقیقه ای به مقصد برسد و سپس با ماشین حدود پنج ساعت دیگر باید طی طریق کرد تا به "بزمان" رسید. نیازی نیست چندان چشم بدوانی، سیل جمعیت که مقابل مدرسه شبانه روزی جمع شده اند محل بیمارستان صحرایی را نشانت می دهد. اینجا بزمان است. 100 کیلومتری ایرانشهر که زمانی میزبان رهبر معظم انقلاب نیز در روزگار تبعید بوده است. محلی ها خانه ای را نشان می دهند که دیگر ویرانه ای است. این خانه را دو هفته ای در آغاز تبعید به ایرانشهر محل اقامت آقا می دانند. جایی که مردم محلی میثاق می بندند با سید لاغر اندامی که برایشان تفسیر می گوید و قرآن می خواند.آن قدر که یکی از مردم خود را پیشمرگ سید می داند و هر غذایی را زود تر از او لب می زند. این حکایت مردمی است که وقتی هنوز رنگ و بوی انقلاب بر چهره کشور نخورده با این نظام میثاق بسته اند و امروز که 30 سال از آن میثاق گذشته هنوز آبادانی و فرهنگ آن فاصله زیادی تا شانشان دارد.
بهداری رزمی نیروی زمینی سپاه مجهزترین و بهترین سامانه های صحرایی را در غرب آسیا دارد و تا کنون در کمتر از چهار سال 60 بیمارستان صحرایی کاملا مجهز آماده کرده است. اما چرا این سامانه ها به رایگان به مناطق محروم می روند؟ این از آن اتفاقات ناب و ثمره یک درخواست شهید شوشتری است. فرمانده بهداری می گوید:« روزی در همین منطقه با شهید شوشتری جلسه ای داشتیم، ایشان از درد مردم گله مند بودند و خواستند اگر می توانیم یکی دو دکتر به منطقه بفرستیم تا به بررسی وضعیت مردم بپردازند. ما عرض کردیم بیمارستان صحرایی می فرستیم با همه تجهیزات. مگر این تجهیزات قرار است خاک بخورد تا روز جنگ احتمالی؟ اموال مردم است برای همین مردم» و این گونه شد که از آن روز تا کنون بیش از 15 بیمارستان صحرایی در دل منطقه بلوچستان برقرار شده و میزان استقبال از آن باور نکردنی است.
دل جمعیت را می شکافم و وارد می شوم. دو نیروی رزمی بلوچ که وظیفه تامین امنیت را دارند بر بالای دو دیوار منتهی به در خروجی مدرسه شبانه روزی ایستاده اند. از برکات شهید شوشتری یکی همین بومی سازی امنیت منطقه است. حالا خود مردم بلوچ هستند که در قالب بسیجیان ویژه امنیت منطقه را تامین می کنند. در بدو ورود دو چادر برپاست. پذیرش آقایان و پذیرش بانوان. از این جاست که بیمارستان صحرایی شروع می شود. بلافاصله بعد از پذیرش داروخانه است. انبوهی جمعیت مقابل در آن ایستاده اند، بلندگو به اسم صدا می زند و داروهای رایگان تحویل فرد می گردد.کمی بیشتر جلو که بروی وارد حریم اصلی بیمارستان می شویم. سمت چپ اتوبوسی پارک شده که مقابلش زن و مرد صف کشیده اند،این اتوبوس دندانپزشکی است با دو یونیت مجهز و سمت راست اتاق عمل و اورژانس است. پشت یک چادر برزنتی قهوه ای رنگ، اتوبوسی پارک شده که داخلش به اندازه بهترین بیمارستان های تهران امکانات وجود دارد. اتاق عمل سیار که عمده جراحی های متوسط به بالا را در داخلش انجام می دهند. روبروی این اتوبوس، اتوبوس رادیولوژی است و... کافی است برای شوکه شدن داخل اتاق های مسقف مدرسه شبانه روزی بشوی که حالا موقتا بیمارستان صحرایی است. از فوق تخصص مغز و اعصاب تا دستگاه های فوق پیشرفته سیار آندوسکوپی ویدیویی و اکوی موبایل، این تازه اول راه است. سپاه با این وسیله یک نقشه بهداشتی وفهرست بیماری های رایج منطقه ای نیز تهیه می کند.این نقشه ها راه را برای ایجاد بیمارستان در مناطق درست به دولت ها نشان می دهند تا اگر روزی بازی های سیاسی گذاشت فکری هم برای این مناطق کنند.
پزشک اطفال اما جوان رعنایی است خوش سیما، 33 روز در ارتفاعات بالای سه هزار متر میان رزمندگان محافظ مرز در سرمای زیر 30 درجه حضور داشته و حالا داوطلبانه به بلوچستان آمده. از خودم می پرسم چرا این پزشک "عصبانی نیست؟" او که مثل بعضی ها سال ها انحصار یک برنامه تلویزیونی را در اختیار نداشته و بعد از 30 سال نان جمهوری اسلامی خوردن، فیلم روشنفکری علیه نظام نساخته. یا چرا این مردم مانند آن "نامردم" کنار عکس مصدق نمی ایستند و فتوا نمی دهند:"ما چرا از کشور برویم؟ اینها باید بروند!" و از خودم می پرسم اینها اگر بروند چه کسی در مناطق صعب و دشوار حراست مرز می کند؟ چه کسی به امداد مردم محروم می رود؟ راستی اگر اینها بروند تهران می شود ایران. بد هم نیست!
القصه، تا به خودت بیایی شب شده و حالا می بینی زن و دو دختر نوجوان محجبه همراه رئیس بیمارستان گوشه ای ایستاده اند تا فرمانده بهداری رزمی بیاید. رئیس بیمارستان کمی مِن و مِن می کند. چیزی می خواهد که گویا از دست خودش ساخته نیست.دخترک حافظ چند جزء قرآن است امابه جراحی نیاز دارد که بیش از 20 میلیون هزینه بر می دارد و این امکان در بیمارستان صحرایی نیست و سپاه باید تقبل هزینه کند. همین هم می شود؛ حالا دخترک به تهران اعزام و در بیمارستان بقیه الله الاعظم (عج) بستری می گردد.
شب است و باید به سمت زاهدان حرکت کنم تا در مسیر اصلی سفرم قرار گیرم. بهداری رزمی و بیمارستان های صحرایی کاری کرده اند که سپاه در قلب مردم نشسته باشد. این بخشی از برنامه "امنیت پایدار و بومی" شهید شوشتری است. مردی که روزی به بزرگ ایل بخشی های منطقه بزمان وقتی عازم سراوان بود و منطقه تا حد زیادی نا امن گفته بود: من هشت سال در دفاع مقدس بودم و شهید نشدم. از خدا خواستم همین جا شهید شوم و هشت روز بعد زمین تفتیده بلوچستان تا ابد شرمسار گرمی خون "مسیح بلوچستان" شد.