kayhan.ir

کد خبر: ۸۵۱۴۵
تاریخ انتشار : ۲۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۳

قاب



برای روستا...
رفته بود کویر برا جلوگیری از رفت و آمد قاچاقچیان‌. همونجا بود که با مشکل آب مردم روستا آشنا شد. قنات‌های روستا خشکیده بود و باید لایه‌روبی می‌شد. سردار ماشینش رو فروخت و با پولش امکانات لازم رو خرید. قنات‌ها رو تعمیر کرد و آب روستا راه افتاد.
- خاطره‌ای از زندگی سردار شهید علی معمار
 منبع: کتاب خدمت از ماست 82 ، صفحه 65
برات شهادت
چند ماه بود می‌خواست برود جبهه، نمی‌گذاشتند. می‌گفتند: اینجا (پادگان) به تو خیلی بیشتر احتیاج داریم.
این مسئله خیلی رنجش می‌داد. یک بار از باب دلداری به او گفتم: «داداش جان! تو اگر بخوای پادگان رو ول کنی، کسی مثل خودت پیدا نمی‌شه که جای تو رو پر کنه؛ ولی جبهه اگر نری، خیلی‌ها هستن که جای تو رو پر کنن.»
گفت: «من یک چیزی رو فهمیدم، اونم این که عمل هر کسی رو تو نامه اعمال خودش می‌نویسن، ما این همه بچه‌های مردم رو تشویق می‌کنیم بِرَن جبهه، اون وقت اگر خودمون نخوایم بریم، می‌شیم حکایت زنبور بی‌عسل.»
سال شصت و دو، ایام عید، یک روز از خواب که بیدار شدم، دیدم سید رفیع هنوز سر سجاده‌اش نشسته. از همان لحظه‌های اول متوجه شدم حال و هوای دیگری دارد. یکی ـ دو ساعت مانده به ظهر، می‌خواست برود جایی. موتور را برداشتم و همراهش رفتم. مقصدش ستاد اعزام نیروی لشکر سی و یک عاشورا بود.
می‌دانستم که بازهم فرم درخواست اعزام را پر کرده و انتظار امضا شدن آن را از طرف مسئول مربوطه‌اش دارد. حسب تجربه‌ای که از دفعه‌های قبل داشتم، مطمئن بودم این بار هم برگه‌اش امضا نخواهد شد.
حدود نیم ساعت بعد، پیدایش شد. تا دیدمش، دلم هری ریخت پایین؛ حال و هوای تشنه‌‌ای را داشت که بعد از مدت‌ها به آب رسیده باشد. برگه را دستش گرفته بود. با خوشحالی نشانم داد و گفت: «بالاخره بهم حکم مأموریت دادند.»
چند روز بعد از شهادتش، رفقایی که آن روز در ستاد اعزام نیرو او را دیده بودند، می‌گفتند: «حکمش رو با خوشحالی به ما نشون داد و گفت: من برات شهادتم رو از خود آقا امام زمان رحمه‌ًْالله گرفتم.»
منبع: ماهنامه امتداد، شماره22