بررسی نقش حوزههای علمیه در حفظ و صیانت از گفتمان انقلاب اسلامی
اخباریگری تهدید امروز برای حوزهها
* خلیل منصوری
گفتمان جهانی انقلاب اسلامی بر اساس مبانیای سامان یافته که شناخت و تقویت هر یک میتواند در جهت حفظ و مانایی و پایایی این گفتمان بسیار مفید باشد. هر یک از این مبانی، دارای الگووارههایی است که در تطور علمی جامعه نخبگانی و عملی جامعه اسلامی به بلوغ و کمال رسیده است. این مبانی، براساس روش خاص، استنباط علمی و در ساختار عملی زندگی و سبک زیست امت شکل گرفته است. توجه به حوزه روششناسی برای شناخت چگونگی استنباط علمی و ورود به حوزه عملی میتواند برای بقا و نیز تطور و پویایی آن بسیار مهم باشد؛ زیرا اگر این روشها و مبانی شناخته نشود، حساسیتی روی آن اعمال نخواهد شد و در نهایت انقلاب اسلامی دچار همان افت و آفتی میشود که در عصر نخست اسلام و سپس در دوره سربداران و صفویان و مشروطهخواهان دچار شده است.
***
فلسفه هستی و انسانشناختی گفتمان انقلاب اسلامی
شاید مهمترین و اساسیترین عنصر و مولفه در گفتمان انقلاب اسلامی، فلسفه هستی شناختی و انسانشناختی آن است؛ زیرا سبک زندگی در گفتمان انقلاب اسلامی در قالب نظام سازی، دولتسازی و امتسازی در چارچوب آن انجام گرفته و میشود.
برخی به سادگی از این مسئله عبور کرده و بر این باورند که فلسفه هستی شناختی گفتمان انقلاب اسلامی همان فلسفه قرآنی است: اما باید توجه داشت که قرآن کتابی دارای بطون بسیاری است که قابل حمل بر احتمالات و وجوه متعدد و متنوعی است. امیرمومنان علی(ع) به عبدالله بن عباس مینویسد: «لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه، تقول و یقولون، و لکن حاججهم بالسنهًْ، فانهم لن یجدوا عنها محیصا؛ با آنان با قرآن به «مناظره خصمانه» برنخیز، چرا که قرآن وجوه گوناگونی را حمل میکند، تو چیزی از قرآن میگویی، آنان چیز دیگر، ولی با سنت (پیامبر اکرم(ص)) با آنان احتجاج کن، که در برابر آن جز پذیرش گزیری ندارند. (نهجالبلاغه، نامه 77)
بر همین اساس، در طول تاریخ هر کسی با مراجعه به قرآن، مکتب گفتمانی ساخته و مذاهب و طوائف و مدارس فکری راه انداخته که به سادگی حتی میتوان دیگری را تکفیر کرده و کافرش دانست و خون و مال و عرضش را مباح ساخت. همه کسانی که به جبرگرایی یا تفویضگرایی گرویدهاند به آیات قرآن استدلال و استناد میکنند. بنابراین، باید فلسفه گفتمان انقلاب اسلامی را به درستی شناخت و از آن صیانت نمود و برای تقویت و تحکیم و استواری آن تلاش کرد.
با نگاهی به مجموعه سخنان امام خمینی(ره) به عنوان بنیانگذار گفتمان انقلاب اسلامی میتوان فلسفه گفتمان انقلاب اسلامی را دریافت. ایشان بارها بر مکتب ملاصدرایی و حکمت متعالیه تاکید کرده و آن را فلسفه هستی شناختی خود و گفتمان انقلاب اسلامی معرفی میکنند. حکمت متعالیه برآیند همه آن چیزی است که عقل مشایی، عرفان اشراقی و فلسفه قرآنی به آن توجه داده است. حکمت متعالیه بر آن است تا فلسفه قرآنی را که اهل بیت(ع) به تبیین آن پس از پیامبر(ص) به حکم ولایت و وصایت مامورند (نحل، آیات 44 و 64؛ آل عمران، آیه 61؛ نساء، آیه 59)، تبیین فلسفی عقلانی و عرفانی شهودی کند و نظام فلسفی قرآنی اسلامی را در قالب علمی نوین ارائه دهد. بیگمان ملاصدرا و سپس ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی و مانند آنها از عهده این کار به خوبی برآمدهاند.
فلسفه و حکمت متعالیه براساس اصالت وجود با نفی اصالت ماهیت، جایگاه انسان را در منظومه هستی چنان بالا و بلند داشته که انسان مظهر تام کمال خداوند، شایسته و بایسته مقام خلافت الهی است. هرچه خداوند هستی را تفویض به او نکرده، ولی به انسان توانایی تصرفاتی خالقانه و مالکانه به عنوان مظهر و خلیفهًًْْالله در چارچوب حکمت حکیمانه و مشیت جبری داده است.
البته حکمت متعالیه پس از ملاصدرا به بلوغ و کمالی دست یافت و توانایی آن را به دست آورد تا فلسفه هستی شناختی و انسان شناختی گفتمان انقلاب اسلامی قرار گیرد.
حکمت متعالیه بازتابی از عرفان قرآنی با تفسیر ابن عربی، فلسفه مشایی- عرفانی نمط نهم اشارات سیناوی، کلام شیعی با تفسیر خواجه نصیرالدین طوسی و اشراق افلاطونی- پهلوانی شیخ شهابالدین سهروردی است. البته مکاشفات و اشراقات شخصی ملاصدرا و سپس دیگران در تطور و تحول و بلوغ این حکمت بسیار نقش کلیدی داشته است، به طوری که در نهایت به دست علامه طباطبایی و شاگردان ایشان به ویژه شهید مطهری(ره) و شهید بهشتی و علامه حسن زاده آملی و آیتالله جوادی آملی و آیتالله مصباح یزدی در ایران و مرحوم مظفر و شهید محمدباقر صدر در عراق به بلوغی رسید که توانایی قرار گرفتن به عنوان فلسفه گفتمان انقلاب اسلامی را دارا شد.
فلسفه سیاسی- اجتماعی گفتمان انقلاب اسلامی
چنانکه گفته شد فلسفه هستی شناختی و انسانشناختی گفتمان انقلاب اسلامی صورت تکامل یافته همان حکمت متعالیه ملاصدرایی است. از درون این فلسفه هستی شناختی و انسانشناختی، فلسفه سیاسی اجتماعی گفتمان انقلاب اسلامی زاده شده است.
برآیند طبیعی حکمت متعالیه، حاکمیت ولایت با عقلانیت اشراقی در نظام سیاسی اجتماعی بشر است. این ولایت عقلانیت اشراقی در برابر ولایت عاطفی و احساسی قرار میگیرد که اخباریگری مدافع آن است و در دوره صفویه به اوج خودش میرسد و شاه به عنوان ولایت خویشی و عاطفی و احساسی از خاندان نبوت، ولایت حاکمیت سیاسی دنیوی را به عهده میگیرد؛ زیرا شاهان صفوی برای خود نسبت به سیادت و شرافت میسازند و خود را منسوب به خاندان رسالت(ص) قرار میدهند و از آن بهره میگیرند.
گفتمان ولایت محبت محور، در دوره صفویه با قدرتگیری مکتب اخباریگری در حوزه کلامی و فقه زندگی در برابر گفتمان ولایت عقلانیت محور اشراقی، اجازه نمیدهد تا اصولگرایی در این حوزه رشدی داشته باشد. مخالفت فقیهان و محدثان و متکلمین این دوره با حکمت متعالیه و شخص ملاصدرا که شاگرد شیخ بهایی و میرداماد است، در همین چارچوب معنا مییابد.
پیش از این، مکتب کلامی خواجه نصیرطوسی و نیز علامه و محقق حلی با گرایش عقلانی و فلسفی توانسته بود تا تاثیرات و تغییراتی را در مکتب فقهی و نز فقه زندگی ایجاد کند. برآیند آن را میتوان در فقه زندگی شهید اول و ثانی به ویژه در رساله لمعه دمشقیه و شرح آن یافت. این رساله که به عنوان قانون اساسی دولت سربداران تدوین شده است، گرایشی شگفت به فقه اجتماعی دارد و تفسیری روشن از اسلام اجتماعی و سبک زندگی اجتماعی ارائه میدهد در این رساله تلاش شده تا حاکمیت ولایتی در قالب «ولایت فقیه» ادامه یابد و حاکم اسلامی همان فقیه دارای شرایطی است که مسئولیت اصلی حکومت و حاکمیت را برعهده دارد و نقش دیگران به عنوان بازوان اجرایی در مقام اجرای آن است. در حقیقت دوره غیبت به دوران طالوت تشبیه شده که حاکمیت و ولایت در دست پیامبری بوده و طالوت به عنوان پادشاه در مقام اجرا رفتار میکرده است. به سخن دیگر در این رساله تلاش شده تا با نگاهی به حکومت طالوت و حضرت یوسف(ع) نقش رهبری از نقش اجرایی جدا شود و مسئولیت رهبری به فقیهان و اجرا به دیگران سپرده شود. این در حالی است که حضور، نظام سیاسی ولایی، همانند حکومت داود نبی(ع) و سلیمان نبی(ع) خواهد بود که قوههای تقنینی و قضایی و اجرایی در اختیار ولیالله است؛ چنانکه در زمان پیامبر(ص) و مقطعی از تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی(ع) و امام حسن مجتبی(ع) اینگونه بوده است.
البته در عصر صفویه جریان اخباریگری علیه اصولگرایی، تفسیر کلامی- عقلی خواجه نصیر را برنمیتابید و به جای «ولایت فقیه»، ولایت محبتی سادات را ترویج میکرد که صفویه خود را نماد آن میدانستند. هرچند که در این زمان، کسانی بودند که علیه این جریان فعالیت میکردند و تلاش داشتند تفکر اصولی را همچنان حفظ کنند و ولایت فقیه را به عنوان ولایت سیاسی و اجتماعی حاکم سازند که میتوان به تلاشهای محقق کرکی، صاحب معالم و محقق اردبیلی اشاره کرد اما جریان اخباریگری با حر عاملی همچنان پیشتاز در عرصه گفتمانی بود و گفتمان اخباریگری و ولایت محبت محور بر ولایت فقاهت محور چیرگی داشت. بازتاب آن، حاکمیت استبداد سیاسی و اجتماعی و نوعی جبرگرایی در حوزه کلامی و گوشه نشینی و اعتزال اجتماعی از سوی نخبگان و تودههای مردم است. شاه در این زمان به سبب پذیرش اصل ولایت محبت محور خویشاوندی از سوی جامعه، ظلالله و سایه خدا در زمین است و مظهریت او از خداوند تنها در اعمال خشونت و خشم و انتقام.
باید توجه داشت که برآیند طبیعی حکمت متعالیه، حاکمیت عقل اشراقی بر عقل استعلایی ارسطویی است. در این تفسیر عقل اشراقی فراتر ازعقل استعلایی قرار میگیرد. این گونه است که عقلانیت اشراقی توان این را مییابد تا درک درستی از معاد جسمانی و دیگر مباحث عرفان شهودی ارائه دهد و برخلاف عقل مشایی که چوبین است، این عقل همراه و همگام با قلب و شهود بالا میرود و در تفسیر و تبیین هستی باز نمیماند؛ زیرا عقلی است که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛ بدان خداوند رحمان عبادت و بهشت به دست میآید.» (الکافی، ثقهًْالاسلام کلینی ج 1 ص 11)
این عقل اشراقی با عقل عرفی میتواند کنار بیاید؛زیرا عقل عرفی در حوزه عبادت و رفتارهای زندگی مرتبهای از همان عقل اشراقی است. عقل عرفی برای حفظ نظام اجتماعی انسان، مسئولیتی دارد که باید از عهده آن برآید.
پس از آشوبهای سیاسی و اجتماعی سقوط صفویان، کمکم اخباریگری با غلبه اصولگرایی به همت و تلاش وحید بهبهانی عقبنشینی کرد.
در این دوره حکمت متعالیه با ظهور ملا هادی سبزواری جانی تازه گرفت و در حوزههای علمیه به عنوان فلسفه هستی شناختی و انسان شناختی مطرح شد و بازتاب آن تقویت اصولگرایی بود که میتوانست در برابر تحولات عظیم سیاسی و اجتماعی و تغییراتی که به سبب نهضت بیداری در اروپا در عرصههای فرهنگی و تمدنی ایجاد شده بود، تاب بیاورد و دین اسلام و شریعت را همچنان در فلسفه و سبک زندگی مردم نگه دارد.
اصولگرایی با بهرهگیری از اصول عملیه به فقیهان این امکان را میداد تا در منطقه الفراغ فقه و نیز موضوعات جدید و مستحدث و موضوعات متغیر وارد شده و راهنمای مردم بر اساس حکمالله و شریعت باشد؛ در حالی است که اخباریگرایی فاقد چنین استطاعت ذاتی است.
جنگ اصولگرایی و اخباریگری در یک امر، بیشتر خودنمایی کرد: اشتغال ذمه یا برائت ذمه. اصولگرایی بر برائت ذمه به عنوان یک اصل عملی تاکید داشت. به این معنا که اگر دلیل اجتهادی از قرآن و سنت معتبر وجود ندارد، در مقام عمل باید اصل را برائت ذمه از اشتغال به چیزی دانست. غلبه اصولگرایی بر اساس اصل برائت در حوزه عمل به انسان این آزادی را میبخشد که در جایی که حکم شرعی نیست به اختیار خویش عمل کند و بر اساس عقل رفتار نماید.
این تامینکننده و تضمینکننده آزادی عمل انسان و پذیرش عقل عرفی در زندگی و رفتار اجتماعی بود.
همچنین اخباریگری با نفی اعتماد کردن به ظواهر قرآن و ارجاع تفسیر قرآن به عترت(ع) در عمل، منابع اجتهادی را به روایت محدود کرده بود؛ در حقیقت منابع اجتهاد از کتاب و سنت و عقل و اجماع به دو منبع سنت و اجماع محدود میشد که محدودیتهای بسیاری را برای محدث اخباری به عنوان فقیه و نیز مردم به عنوان مکلفان ایجاد میکرد؛ زیرا منطقه فراغ بسیار و موضوعات جدید نیز مردم را در عمل از انجام فعالیت بر اساس شریعتباز میداشت. شخص با فشار احتیاطات در هر مسئله در عمل از انجام عمل باز میماند. پس مکلف یا باید از خیر شریعتمداری میگذشت یا اینکه از خیر عمل و انجام آن باز میماند؛ و این هر دو، برای جامعه اسلامی زیانبار بود.
غلبه اصولگرایی در فقه به فقیهان و جامعه اسلامی این امکان را داد تا در منطقه فراغ و موضوعات جدید بر اساس اصول عملی بویژه اصل برائت عمل کنند.
چیرگی اصولگرایی به معنای چیرگی عقلگرایی عرفی علیه اخباریگری و احساسگرایان معرفتی و محبت محوران ولایتی است. بازتاب آن نه تنها در عرصه فقه زندگی عام، خود را نشان داد و فقیهان توانستند در قالب توضیح المسایل مدیریت فقه زندگی مردم را در چارچوب شریعت همچنان حفظ کنند، بلکه در عرصه فقه زندگی خاص یعنی عرصه سیاسی و اجتماعی نیز بازتاب مفید و سازندهای داشته است؛ زیرا فقیهان در مقام ولایت فقیه حضور خود را در عرصه سیاسی و اجتماعی تثبیت کردند و حتی چون حجهالاسلام شفتی در اصفهان ولایت فقاهت را در دوره قاجاریه اجرا میکرد. آنان در گام نخست مرجعیت را برای فقیهان تثبیت کرده و سپس مرجعیت عامه و در نهایت رهبری و قیادت و زعامت را در قالب نائب امامزمان(ع) در ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه رسوخ دادند. اینگونه است که زعامت میرزای شیرازی جهانی میشود.
همین زعامت موجب میشود تا آنان علیه استبدادی قیام کنند که بر اساس مکتب اخباریگری و معرفت احساسی و ولایتمحبت محور در قالب شاهظل الله شکل گرفته بود. نهضت مشروطه قیام اصولگرایی در فقه زندگی علیه اخباریگری است. عقلگرایی اشراقی برخاسته از مکتب صدرایی در کنار هستی شناختی و انسان شناختی آن، زمینه را برای ولایت فقیهان فراهم میآورد و عقلگرایی عرفی در اصول فقه، اصل عملی برائت را تثبیت میکند و آزادی را برای امت در چارچوب تفسیر شریعت فراهم میآورد. اینگونه است که مکتب فقهی فقه جواهری و شیخ انصاری، ولایت فقاهت را با اصل عملی برائت در زندگی اجتماعی و سیاسی مردم وارد میکند و پاسخهایی شرعی به مسائل و موضوعات متغیر و نوشونده و جدید میدهد و مردم را ملزم به رفتار در چارچوب شریعت با امکان آزادی عمل میکند؛ به طوری که مردم نیاز نداشته باشند در موضوعات احتیاط کنند و از انجام عملی باز مانند؛ زیرا برای هر چیزی حکمی قابل اجرا در حد استطاعت مردم است و شخص میداند اگر بر اساس فتوای فقیهان عمل کند، برائت ذمه داشته و عملش مجزی بوده و در پیشگاه خداوند حجت شرعی داشته و نیازی به عذر و بهانه نیست.
امت شریعتمدار با محور قرار دادن زعامت رهبری فقیهان اصولگرا، در انقلاب مشروطه مشارکت میکنند و بنیاد نظام ولایت محبت محور استبدادی را فرو میریزند و میآیند تا بر اساس زعامت فقیهان، نظام ولایتفقیه را در چارچوب مشروطه مشروعه شکل دهند.
این تلاش هر چند با شکست مواجه میشود؛ زیرا اخباریگری برخی از فقیهان در کنار موج عقلگرایی استعلایی و اشرافی با تفکر دکارتی و کانتی وارد جامعه نخبگانی شده است و فلسفه صدرایی را به محاق میبرد و در نهایت نخبگان دارالفنونی ناصری و امیر کبیری پس از بازگشت از غرب، روزنامهها و رسانهها در اختیار میگیرند و با تشکیل دانشگاه به شکل غربی و آمدن فروغیها با حکمت غربی، مبانی گفتمان نهضت مشروطه مشروعه، با هجوم بیامان مواجه میشود و تا مدتی این جریان عقبنشینی میکند و آخوند خراسانی، عبدالله مازندرانی و میرزای نائینی به حوزههای علمی محدود میشوند.
در این زمان جریانی از اصولگرایی در حوزهها شکل میگیرد که بازگشت به نوعی اخباریگری اصولی است؛ به این معنا که اصول فقه را به عنوان روش علمی استنباط میپذیرد، ولی آن را به جای عقل عرفی با عقل استعلایی مشایی و اشرافی همراه میسازد.
برآیند چنین اصولگرایی فقهی نیست که با مقتضیات زمان و مکان و شرایط آن همراه باشد و بتواند جامعه و مشکلات و مسائل آن را مدیریت کند. فقه از حالت اجتماعی به حالت فردی تنزل میکند و احتیاط و اشتغال ذمه به عنوان اصل عملی حاکم در میآید. نماینده آن در عراق برخی از مراجع مشهور بودند و در زمانه ما یکی از ایشان در درس خویش میفرماید: میرزای نائینی از انقلاب پشیمان شد و میگفت که ده سال از عمرش را بیهوده صرف کرده است. این کارها نادرست است و عالم و روحانی را به دنیا مشغول میسازد.
شاگردان این مرجع در حوزهها به شکل عمده گرایش شدیدی به جدایی دین از سیاست دارند و همواره به معنای گفتمان انقلاب اسلامی از جمله مکتب فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه حمله میکنند و عقلگرایی استعلایی و اشرافی را ترویج و تبیین کرده و از عقلگرایی عرفی در فقه و اصول طرفه میروند.
امامخمینی(ره) گفتمان انقلاب اسلامی را بر اساس حکمت متعالیه صدرایی که فلسفهای قرآنی، عقلی و عرفانی است بنیاد نهاده است. ولایت فقاهت را بر ولایت محبت محور تقدم داشته و عقل عرفی را به اصول فقه بازگردانده و با توجه به مقتضیات زمان و مکان، شریعتی را پدید آورده که پاسخگوی مسائل جدید و موضوعات متغیر و نوشونده است. عقلانیت عرفی در رفتار اجتماعی در گفتمان ایشان و شاگردان مکتب علمی و عملی وی از جمله امامخامنهای و آیتالله فاضل لنکرانی و مانند آنان بروز و ظهور دارد.
راهبردهای رفتاری و سبک زندگی
گفتمان انقلاب اسلامی بر اساس راهبردهای شناختی و معرفتی و فلسفی و نیز راهبردهای رفتاری شکل گرفته است و باید با اهتمام و توجهیابی به آنها شرایط برای مانایی و پویایی آن فراهم آید.
در اینجا تنها به دو راهبرد رفتاری نقش رهبری در یک نظام ولایی که استمرار آن در قالب ولایت فقیه است و راهبرد رفتاری نقش مردم در نظام ولایی اشاره میشود.
نقش رهبری و مردم در نظام ولایی
بر اساس گفتمان انقلاب اسلامی، رهبری در نظام ولایی، استبداد محور نیست تا بر اساس رای و فکر خویش عمل و رفتار کند و بگوید رای و نظرم درستترین نظر است، چنانکه در نظام فرعونی و نظام اشرافی ولایت محبت محور اینگونه است، بلکه رهبری بر اساس کتاب و قوانین مکتوب الهی و شریعت عمل و رفتار میکند.
در نظام ولایی عقلانیت محور، مردم نیز موظف هستند تا در چارچوب قوانین مکتوب عمل و رفتار کنند و حقوق خویش را مطالبه نمایند. به این معنا که هم واجب است تا به وظایف شرعی نسبت به خدا و خود و جامعه عمل کنند و هم در همین چارچوب به عنوان یک تکلیف و وظیفه شرعی، خواهان عدالت و حقوق شرعی و قانونی خود باشند.
خداوند در آیه 25 سوره حدید درباره نقش و وظایف رهبری و مردم میفرماید: ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا توده مردم به عدالت قیام کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری میکند بیآنکه او را ببینند؛ خداوند قوی و شکستناپذیر است!
در این آیه نقش رهبری آگاهی بخشی به مردم در سایه قوانین مکتوب و دلایل روشن عقلی و مدیریت و رهبری آنان بر اساس آن دانسته شده است. در مقابل از مردم نیز خواسته شده تا این قوانین را بشناسند و بر اساس آن به اجرای عدالت که فراگیر و محسوس است قیام کنند.
شکی نیست که عدالت به معنای قرار دادن هر چیزی در جای مناسب آن است: العدل وضع کل شی فی موضعه. این موضع مناسب که امیرمؤمنان(ع) در تفسیر عدالت فرموده، همان چیزی است که تنها خالق و آفریدگار آن چیز میداند. بنابراین برای شناخت موضع مناسب هر چیزی باید به قوانین مکتوب الهی مراجعه کرد که براساس عدالت حکم هر چیزی را بیان کرده است. پس، مردم برای اینکه عدالت را اجرا کنند نیازمند دانش نسبت به قوانین الهی هستند و این قوانین را رهبری امت براساس شریعت بیان میکند و مردم را برای اجرای آن راهنمایی و رهبری میکند.
مردمسالاری در نظام ولایی به معنای قیام مردم و مطالبهگری آنان برای اجرای عدالت بدون توجه به مذهب و نژاد و جنس و مانند آن است. در این مدل از نظام مردمسالاری، مردم بازیچه نمیشوند بلکه آگاهانه و در چارچوب کتب و بینات عمل میکنند و هواهای نفسانی و زر و زور نیست که آنان را به این سو و آن سو بکشد.
راهبردهای دشمنان گفتمان انقلاب اسلامی
چنانکه دانسته شد، گفتمان انقلاب اسلامی دارای مبانیای است که از روش و منهجی خاص به دست میآید. از اینرو، دشمن برای تضعیف مبانی گفتمان انقلاب اسلامی به مبانی و روش استنباطی آن حمله میکند و در تضعیف آن میکوشد. اینگونه است که در فلسفه هستیشناختی و انسانشناختی، یا به فلسفه غربی و یا فلسفههای دیگر ارجاع میدهد و به شدت با حکمت متعالیه و تطورات تاریخی آن مبارزه میکند و نوعی دیگر از فلسفه هستی شناختی و انسان شناختی را ترویج و تبلیغ میکند.
همچنین دشمن آگاهانه به ترویج عقل مشایی اشرافی به جای عقل اشراقی میپردازد. و تلاش میکند حوزه علمیه را بر مدار عقل استعلایی ارسطویی یا کانتی و دکارتی مدیریت کند و علوم را در چارچوب آن سامان دهد و لذا به اصول فقه براساس عقل عرفی به شدت میتازد؛ زیرا توانایی سادهسازی رفتار اجتماعی و پاسخگویی براساس مقتضیات زمانی و مکانی را دارا است.
دو جریان اخباریگری و اصولگرایی حاکم بر حوزههای علمیه هر چند امروز به ظاهر به اصولگرایی و غلبه آن ختم شده است؛ ولی با نگاهی به مدارس فکری در حوزه میتوان ریشهها و حتی آثار اخباریگری را مشاهده کرد که در قالب اصولگرایی دگراندیش خودنمایی میکند.
مدافعان و دلسوزان گفتمان انقلاب اسلامی در حوزه باید با خطر اخبارگری و اصولگرایی دگراندیش به مبارزه علمی و فرهنگی بپردازند و حافظ روش و منهج گفتمان انقلاب اسلامی و مبانی آن باشند. عقل عرفی شرعی اشراقی میتواند با تبیین مسائل و موضوعات در چارچوب نظریهها، به نظامسازی، دولتسازی و امتسازی کمک کند و ضمن تبیین فلسفههای مضاف در علوم مختلف بر اساس فلسفه صدرایی و حکمت متعالیه، به نظریهپردازی در عرصههای علوم انسانی از روانشناسی، جامعهشناسی، سیاست، اخلاق، تربیت و مهارتهای زندگی بپردازد و سبک زندگی اسلامی را بر اساس این فلسفه پیریزی کند.
اینگونه است که گفتمان انقلاب اسلامی میتواند علیه گفتمان حاکم بر جهان غلبه کرده و به رقابت بپردازد و گفتمانهای استکباری و استبدادی و استثماری و ستمگر را حذف کند و جایگزین خوبی برای مدیریت فکری و رفتاری جوامع بشری باشد.
اگر مدافعان گفتمان به این امور توجه نکنند، ممکن است دچار همان شکستی شوند که در گذشته، گفتمان سربداری و مشروطه مشروعه با آن مواجه شدند و از درون و برون، بنیادها و بنیانهای فکری و روشی، مخدوش شد و از کار افتاد و رهبر آن سرخورده به حوزهها بازگشتند و امت و جامعه را به دشمنان واگذار کردند.
امروز در عرصه علمی و فکری در حوزهها این جریان بسیار فعال است و در عرصه سیاسی و اجتماعی در قالب گرایشهای اشرافیگری با چپاول ثروت و قدرت مردم به تخریب گفتمان انقلاب اسلامی و ایجاد سرخوردگی و یأس و مشروعیتزدایی از نظام اسلامی مشغول است. تأثیر این امر در عرصه فرهنگی و سیاسی بازگشت ولنگاری فرهنگی در جامعه، نرمش در مقابل غرب و پذیرش کدخدایی مستکبران بر جهان و حکومت فرعونی و همراهی و همدلی برای مشارکت در تقسیم جهان و گرفتن یک لقمه از دست دشمنان و پذیرش ولایت کامل مستکبران و ستمگران است که در آیات قرآن از جمله آیات نخست سوره ممتحنه نهی شده است. این افراد به جای مبارزه و مقابله با مستکبران و ستمگران و یاری ستمدیدگان و مستضعفان که واجب شرعی براساس آیه 79 سوره نساء است به همراهی و همکاری با آنان مشغول شدهاند و در حال خارج کردن گفتمان انقلاب اسلامی از مسیر درست خود هستند.
بازخوانی سریع از پارادایم گفتمان انقلاب اسلامی
در پایان این نوشتار به طور گذرا و سریع چارچوب و الگوواره گفتمان انقلاب اسلامی تبیین میشود تا بدانیم در کجای کار ایستادهایم و چگونه به اینجا رسیدهایم و باید به کجا برویم.
پارادایم یا چارچوب یا الگوواره گفتمان انقلاب اسلامی، بیانگر سرمشق سلطهآمیز معرفتی و ساختارمندی است که نه تنها چارچوبهای فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی را تبیین میکند، بلکه تبیینگر الگوی رفتاری آن نیست هست. به سخن دیگر با نگاهی به الگوواره گفتمان انقلاب اسلامی میتوان درک درستی از رفتارهای مدافعان و پیروان این گفتمان براساس الگوهای معرفتی ساختارمند و حاکم بر آن، ارائه داد.
گفتمان انقلاب اسلامی براساس فلسفله ملاصدرایی شکل گرفته که نهایت آن فلسفه وجودی است. در فلسفه اصالت وجودی که ماهیت را کنار میزند، جهان، تفسیری مییابد که در آن حکیم و فیلسوف به عنوان خلیفهالله و جهان اصغر باید با خدا و نیز جهان اکبر یگانه شوند و اگر نتوانند یکتا شوند؛ یعنی اگر نتوانستند به مقام جمعالجمع احدیت برسند باید در مقام جمع و احدیت به جایی برسند که عبد در معبود فانی و مظهر معبود شود و در مقام قربالفرایض و قربالنوافل، اتحادی چون «ما رمیت اذ رمیت» را تحقق بخشند. (انفال، آیه17) پس اگر نتوانستند عینالله و یدالله شوند باید دست کم خداوند، گوش و چشم بنده شود: فکنت سمع الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها. به سخن دیگر، یا انسان باید فانی مطلق شود تا دیگر حجاب خودی نداشته باشد یا آنکه با حفظ خودیت، خدا را گوش و چشم و دست خویش قرار دهد.
در چنین فلسفهای است که مسئله ولایت عرفانی انسان کامل، معنا و مفهوم مییابد و ولایت الهی که خاص خود اوست، به عنوان مظهریت به انسان کاملی میرسد که در نهایت ولایت فقیه براساس مشخصات تعیین شده از سوی امام معصوم(ع): ««فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لأمر مولاه، فللعوام أن یقلدوه؛ هر فقیهی که نگهدارنده نفس- از انحرافات و لغزشها- و حفظکننده دین و مخالف با هواهای نفسانی و مطیع امر مولای خویش باشد، بر عامه مردم است که تقلیدکننده- و تابع- او باشند»، عهدهدار ولایت مطلقهای میشود که سخن او سخن خدا و کارش کار خدا خواهد بود؛ زیرا چون تیر میاندازد خدا تیر میاندازد و چون میکشد خدا میکشد. (انفال، آیه17) یا آنکه این مظهر کل، خدا را وکیل و ولی خود کرده و خود را به او واگذار نموده و قیمومیت را به خدا میسپارد تا در مقام تفویض و ولایت، همچون مادری، کودک خردسال را ولایت کند یا چون مردهشوری این تن متولی را به اختیار خود بگرداند.
در این فلسفه هر چند که ولایت خلافت الهی انسان کامل تا این حد بالا رفته است، اما چون تعبد در آن عقلانی است و به سخنی دیگر، عقلانیت در تعبد و تعبد در عقلانیت آمیخته است، اصالت برائتی در زندگی مسلمان حاکم میشود که بر مدار عقلانیت عرفی است. از این عقلانیت عرفی به عنوان حکم عقلایی و عرفی در اصول فقه تعبیر میشود و اینگونه است که اصالت اشتغال ذمه مکلفان از اصول و فقه اسلامی رخت برمیبندد و دست مکلفان در زندگی باز گذاشته میشود و عقل عرفی در مدار و محور احکام حضور مییابد و اصول فقه بر جریان متشدد و سختگیر اخباریگری حاکم میشود و نظام تکلیفی، مکلفان را در ساختار توضیح المسایل بگونهای دیگر رقم میزند و آزادی در محور عرفی را برای مکلفان به ارمغان میآورد.
پیامد این جریان فلسفی و اصولی در حوزه فلسفه کلان و فلسفه زندگی، سبک زندگی است که استبدادستیز است ولی نظام ولایی را در ساختار عقلانیت تعبدی میپذیرد. برآیند چنین فلسفههایی چیزی جز گفتمان انقلاب اسلامی نیست که مردمسالاری را در نظام ولایی تعریف میکند و استبداد اشرافی را به زیر میکشد.
در برابر این گفتمان انقلاب اسلامی، فلسفه مشایی یا اخبارگری قرار میگیرد که یا اصلاً مردمسالاری را بر نمیتابد و اگر بر میتابد در سایه دمکراسی لیبرالی میپذیرد که به ظاهر، حاکمیت مردم را میخواهد و در باطن جز اشرافیگری و حاکمیت قدرت و ثروت نیست. اگر جمهوریت نخبگانی است همان نخبگان با عقل اشرافی است که حاکمیت را برای عدهای رقم میزند و مردم اگر نقشی دارند در رأیسازی آزاد نیستند بلکه در رأی دادنی آزاد هستند که نخبگان اشرافی با زر و زور و تزویر رسانههای متکی به زر و زور، آن را به خورد مغزها و قلبها میدهند.
امروز دشمن آگاهانه به الگوواره انقلاب اسلامی حمله میکند؛ زیرا میداند که فلسفه ملاصدرایی که با عرفان و فلسفه اسلامی بنیاد گذاشته شده و ولایت انسان کامل را اثبات میکند، بنیاد گفتمانی انقلاب اسلامی است. همچنین دشمن میداند که اصولگرایی با عقلانیت عرفی و عقل عرفی در برابر عقل استعلایی مشایی و ارسطویی قرار گرفته و اجازه سلطه عقل اشرافی را نمیدهد و مردم را با اصالت اشتغال ذمه محدود نمیسازد بلکه با اصالت برائت اجازه میدهد تا آزادانه خواستار عدالت شوند. اگر بخواهیم گفتمان انقلاب اسلامی را از شر آفات درونی حفظ کنیم باید مدافع فلسفه ملاصدرایی و اصولگرایی عقلگرایی عرفی باشیم که در برابر عقل استعلایی ارسطویی و مشایی اشرافیگرا و نیز اشتغال ذمه میایستد و مردمسالاری ولایی را به ارمغان میآورد.