kayhan.ir

کد خبر: ۸۳۵۶۳
تاریخ انتشار : ۰۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۷
ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرق‌شناس»

گرانت واتسون: بابی‌ها اسیران را از تیر چوبی آویزان و کباب می‌کردند


گرانت واتسون عضو سفارت انگليس در تهران به روزگار اميركبير، نيز نوشته است‌: پس از بيان مقاومت شديد بابيان زنجان در برابر قشون دولتي‌: «آن‌ها پيشنهاد تسليم را كه فرمانده ايراني پيغام فرستاده بود با پوزخند پاسخ دادند و شخص خوش نيت و شتابزده‌اي را كه براي وساطت بين دو طرف جلو آمده بود در جا كشتند و امان از وقتي كه ايراني‌ها به دست بابي‌ها اسير مي‌گشتند و گفته‌اند كه مانند حيوان نسبت به آن‌ها رفتار و آن‌ها را با يك دست از تير چوبي آويزان و كباب مي‌كردند.»
ادوارد ابوت يكي ديگر از مأموران انگليسي‌، در گزارشي كه در تاريخ 30 اوت 1850 از داخل اردوي نظامي دولت ايران در زنجان به انگلستان ارسال كرده است‌، با اشاره به درگيري‌هاي شديد ميان قشون دولتي به رهبري محمدخان بيگلربيگي و بابيان شورشگر در آن شهر مي‌نويسد: «بابي‌ها با روحيه‌اي بسيار قوي و رويه‌اي سرسخت‌، لجوجانه مي‌جنگند... و چنان خوب نشانه روي مي‌كنند كه تا كنون بسياري از افراد قشون دولتي را از پاي درآورده‌اند... به محض آن كه افراد قشون در معرض ديد دشمن واقع مي‌شوند، هدف اصابت تير آنان قرار مي‌گيرند... امروز تأكيد شد كه آن‌ها فرد بدبختي را كه قصد وساطت و ميانجي‌گري داشته فوراً به قتل رسانده و ساير مردم واژگون‌بختي را كه به دستشان افتاده‌اند، به خاك هلاكت نشانده‌اند. بابيان در اين مورد به انواع فجايع و وحشيگري دست‌زده و حتي عده‌اي را مثل اسب نعل كرده‌اند و عده‌اي ديگر را از يك دست و يك پا آويزان كرده و برخي را زنده زنده در آتش افكنده‌اند.»
به نوشته ابوت‌: «ملاعلي كه سر دسته اين مدافعين متعصب است‌، آن‌ها را به نويد آن كه اگر در جنگ شهيد شوند، روحشان جاويد خواهد ماند، ترغيب مي‌كند كه با قواي دولتي بجنگند تا آن‌جا كه شربت شهادت بنوشند و در زمره مقدسين قرار گيرند و يا پيروز شوند و بر اسب مراد سوار گردند و قلمرو خود را از شرق تا غرب گسترش دهند... علاوه بر اين‌ها به آن‌ها اطمينان مي‌دهد كه دولت روس در اين جنگ يار و مددكار آن‌ها است و از هيچ كمكي در اين راه دريغ نخواهد ورزيد.»
تأييد گزارش‌هاي خشونت‌آميز بابيان زنجان را در گزارش دالگوركي سفير روسيه در ايران نيز مشاهده مي‌كنيم‌، آن‌جا كه در نامه مورخ 26 اكتبر 1850 خاطر نشان مي‌كند: «بابي‌ها هنوز هم با شدت سابق مشغول نبرد مي‌باشند و طبق اطلاعاتي كه به دست ما رسيده (از زنجان‌) سرتيپ فرخ‌خان كه از كرمانشاه مأموريت پيدا كرده بود به زنجان نزد بيگلربيگي برود، گرفتار فاناتيك‌ها شده او را آتش‌زده سوزانده‌اند.»
حتي سرپرسي سايكس در كتاب تاريخ ايران خود، با اشاره به شورش بابيان در زنجان نوشته است‌: «آن‌ها به متابعت از خوارج‌، تمام زندانيان را آن‌قدر شكنجه مي‌دادند كه مي‌مردند.»
خشونت فجيع بابيان تنها اختصاص به آشوب زنجان نداشت و در ديگر شورش‌هاي مسلحانه آن جماعت (نظير آشوب قلعه طبرسي مازندران‌، نيز مواردي از اين دست خشونت‌هاي وحشيانه در تاريخ ثبت شده است‌. محمدجعفر خورموجي‌، تاريخ‌نگار عهد ناصري‌، كه به حقيقت‌گويي شهرت دارد، بعد از شرح درگيري‌هاي بابيان به رهبري ملاحسين بشرويه‌اي با قشون دولتي در مازندران و ذكر شبيخون بابي‌ها به قواي آقا عبدالله هزار جريبي و قتل وي و هزيمت و فرار نيروهاي وي از صحنه جنگ مي‌نويسد: «جماعت بابيه منهزمين را، تعاقب كنان‌، به قريه فرا شدند و بر صغير و كبير و رجال و نسأ ايقا نكرده‌، تمامي را به درجه شهادت رسانيدند. پس از نهب و غارت به آتش عدوان از قريه فرا به جز مشتي خاكستر اثر نگذاشتند، مراجعت به قلعه طبرسي نمودند. بعد از آن كه اين خبر در طبرستان مشتهر گرديد، اهالي مازندران هر كس در مقام و منزلت خود اقامت و به محارست خويش مشغول شدند.»
مسيونيكلا عضو سفارت فرانسه در ايران آن عهد نيز، در شرحي كه از زبان برادرزاده محمودخان كلانتر (زندانبان قرة‌العين در تهران‌) آورده‌، از قول وي مي‌نويسد: «بابي‌ها به قدري ترس و وحشت در توده توليد كرده بودند كه حدي بر آن متصور نبود.»
با اين همه براون فارغ از وظيفه يك مستشرق واقع نگار، در توصيف مظلوميت بابيان از هيچ چيزي فروگذار نمي‌كند، چرا كه او وظيفه داشت تا به اختلافات مذهبي تا آن‌جا كه مي‌تواند دامن بزند، ضمن اين كه او نيز همچون سلف ايرانگرد خود در انجام اين وظيفه در تحقير ايرانيان نيز كم نگذاشت‌.
بررسي نوشته‌هاي سياحان خارجي كه به ايران سفر كرده‌اند، نشان مي‌دهد كه قريب به اتفاق غربياني كه با مأموريت خاصي به ايران مي‌آمدند، به نوعي در نوشته‌هايشان دست به تحقير ايرانيان زده‌اند كه اين يكي از اهداف اصلي و مقاصد استعمار غرب در ايران بود.
براون درباره ايرانيان اين‌گونه مي‌نويسد:
«خدمتكاران ايراني‌، معمولاً به‌عنوان حريص‌ترين و طمعكارترين مردمان توصيف شده‌اند و به نظر من هم همين‌طور است‌.»
و در جايي ديگر:
«ميهمانان به حالت دوزانو گرد سفره مي‌نشينند، اشخاص عالي رتبه و محترم در بالاي سفره (روبروي در ورودي‌) و نوازندگان و خوانندگان در پايين سفره جاي مي‌گيرند و همگي پس از نشستن‌، بي‌درنگ به غذاها حمله‌ور مي‌شوند.»
ايرانياني كه براون معرفي مي‌كند، به‌طور معمول همين گونه‌اند، طماع‌، حريص‌، كنجكاو در برابر بيگانگان‌، ساده لوح و تا حد زيادي خرافاتي كه البته به نظر براون بابي‌ها از استثنائات اين قوم هستند كه او به‌خاطر صفات صداقت‌، آراستگي و فروتني و ده‌ها صفت ديگر به شدت آن‌ها را مي‌ستايد.
به طور كلي در تحليل سفرنامه براون ممكن است در وهله نخست اين تصور پيش بيايد كه براون ايرانيان را دوست مي‌داشت‌، اما تصويري كه او از اولين ايرانيان اطرافش به دست مي‌دهد، شبيه اولين حضور كريستف كلمب در بين قبايل وحشي آمريكا است‌.
«... طولي نكشيد كه يك عده از ايراني‌ها اطراف مرا گرفتند و از اين‌كه من با هيكل اروپايي خود فارسي صحبت مي‌كنم حيرت مي‌كردند و بعضي از آن‌ها با انگشت‌هاي خود لباس مرا لمس مي‌كردند كه ببينند چگونه است و از چه قماشي است‌؟ ازدحام به تدريج اسباب زحمت من شد و من براي اين‌كه فرار كنم به يك دكان سلماني رفتم و به سلماني گفتم كه سر و صورت مرا اصلاح كند اما جمعيت مقابل دكان جمع شده بود و بعضي از آن‌ها تا نزديك خانه مرا مشايعت كردند.»
و در جايي ديگر مي‌نويسد:
«شبي كه بايد روز بعد از آن از طرابوزان حركت كنيم يك معدن‌شناس بلژيكي در مهمانخانه با ما آشنا شد. او از ايران مي‌آمد و صحبت‌هايي كه راجع به ايران مي‌كرد، توليد دلسردي مي‌نمود و از جمله مي‌گفت كه من در بسياري از ممالك گردش كرده‌ام و در هر ملت معايبي يافتم ولي ملتي وجود نداشت كه در قبال معايب داراي محاسني نباشد ليكن در ملت ايران هيچ صفت نيكويي وجود نداشت‌. معدن‌شناس بلژيكي مي‌گفت كه يكي از معايب بزرگ ايراني‌ها اين است كه ظاهر و باطن آن‌ها با يكديگر فرق دارد و درحالي‌كه ظاهراً اظهار خصوصيت مي‌كنند در باطن دشمن انسان هستند، مثلاً ظاهراً مي‌گويند كه من دوست صميمي شما هستم ولي در همان موقع اگر شما فوت كنيد، كوچك‌ترين تأثري به آن‌ها دست نمي‌دهد. يكي از جملاتي كه خيلي بين ايراني‌ها معمول است اين‌كه غالباً به جان يكديگر قسم مي‌خورند و مي‌گويند به جان عزيز شما... و يا به مرگ عزيز شما... و اين‌طور نشان مي‌دهند كه وجود شما براي آن‌ها گرانبهاترين چيزهاست و حال آن كه اگر پشت بكنيد شروع به بدگويي خواهند كرد و ده نوع عيب براي شما پيدا خواهند نمود و حتي مضايقه ندارند از اين‌كه در قبال شما ناسزا بگويند.» براون هرگز تلاش نكرد تا اين برداشت‌ها را اصلاح كند، هر چند براي سالياني طولاني با ايرانيان زندگي كرد.
 شبهه افكنان‌، مأموران بي‌سلاح‌
يكي از ويژگي‌هاي مهم سفرنامه براون و شايد برجسته‌ترين آن تبليغ آيين بهاييت در قالب توضيح عقايد و احكام اين فرقه است‌. براون در ديدار با ميرزا محمد بابي بي‌آن كه در جايگاه علمي مناسبي به لحاظ مذهبي باشد، برخي از عقايد و بيشتر احكام اين فرقه را به بحث مي‌گذارد، فراموش نكنيم كه ـ طبق گفته خودش ـ او در آن زمان جواني حداكثر 27 ساله بود كه با مدرك ليسانس آن هم در رشته پزشكي فارغ‌التحصيل شده بود و دانش او درباره اسلام‌، نتيجه داده‌هاي شخصي به نام ميرزا بواناتي بود كه به اعتراف خود براون هيچ‌كس از نوشته‌هايش سر در نمي‌آورد و ديگر دوستان ايراني براون به‌خاطر زياده‌گويي‌هايش ترجيح مي‌دادند زماني به ديدار براون بروند كه ميرزا آن‌جا نباشد.
براون شخصيت او را اين‌گونه شرح مي‌دهد:
«ميرزا محمدباقر، ملقب به ابراهيم‌خان معطر مردي جهان ديده به شمار مي‌آمد؛ زيرا در نصف جهان سياحت كرده بود و نيم دوجين از السنه حيه دنيا را مي‌دانست‌. اين مرد بدوأ شيعي مذهب بود و بعد درويش شد و آنگاه مسيحي گرديد و سپس هر نوع خدايي را انكار كرد و آنگاه مذهب يهودي را اختيار نمود و بالأخره خود او مذهبي را اختراع كرد و اسمش را اسلام مسيحي يا (مسيحيت اسلامي‌) گذاشت و براي اين‌كه كتابي جهت مذهب اختراعي خود بنويسد رساله‌اي به زبان انگليسي و فارسي نثر و نظم‌، به رشته تحرير درآورد و تمام اوقات و دارايي و هنر و استعداد او صرف آن شد.»