kayhan.ir

کد خبر: ۸۰۹۷۹
تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۶
تسلیم و رضا در برابر خداوند ؛ اوج بندگی( بخش دوم و پایانی)

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی


آیت‌الله مصباح یزدی    
در نخستین بخش از مطلب حاضر پیرامون فلسفه خلقت انسان به عنوان خلیفه خداوند و ویژگی دو بعدی او به عنوان اشرف مخلوقات و یا پست‌تر از حیوانات سخن گفته شد. اینک ادامه مطلب را پی می‌گیریم.
***
همه ما می‌دانیم که این دنیا جای کار است: اليوم عمل ولاحساب وغداً حساب ولاعمل( نهج البلاغه خطبه42) اينجا کشت است و آنجا برداشت است. اما خدا از لطفش براي بندگاني که در راهش قدم برمي‌دارند در همين دنيا يک چيزهايي مي‌دهد که لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على قلب بشر؛ خدا در همين دنيا، در همین فضای آلوده و کثیف، به برخی از بندگانش چيزهايي مي‌دهد که نه چشمي ديده، نه گوشي شنيده و نه بر قلب هیچ انسانی خطور کرده است. براي اينکه مقداري باور کنيم که اينها عملي و قابل اجراست و براي من و شما هم اگر بخواهيم و همت کنيم، وجود دارد مثالی عرض مي‌کنم.
لذت نماز
با يکي از دوستان که همدرس بوديم، به درس مرحوم آيت‌الله بهجت (رض) مي‌رفتيم. آن زمان شهر قم، انتهايش خياباني بود که به پل صفائيه مي‌خورد. اين‌جايي که الان دفتر رهبر معظم انقلاب است، آخر شهر بود. بعد از آن باغات بود؛ شايد قريب به پنجاه سال قبل. مرحوم آقاي بهجت آن زمان وقتي از درس خارج مي‌شدند، نزديک غروب به سمت اين باغات و زمين‌هاي کشاورزي راه مي‌افتادند. نماز مغرب و عشايشان را در همين زمين‌ها مي‌خواندند. يعني در محل فعلي پل صفائيه. آن رفيق ما که الان هم در قيد حيات است و در همين تهران زندگي مي‌کند، مي‌گفت يک شب آقاي بهجت بعد از نماز فرمودند اگر سلاطين عالم مي‌دانستند در نماز چه لذتي هست، همه سلطنت‌هاي خود را رها مي‌کردند و نماز را ياد مي‌گرفتند؛ حيف که نمي‌دانند چه لذتي دارد. آقاي بهجت آدمي نبود که همين‌طوري حرفي را بي حساب و به مبالغه بگويد. خيلي حساب شده حرف مي‌زد. می‌گفت سلاطين عالم که اين همه وسائل عيش و نوش برايشان فراهم است، اگر مي‌دانستند اين دو رکعت نماز چه لذتي دارد، از همه آنها چشم مي‌پوشيدند و دنبال نماز مي‌رفتند. چون بالاخره آنها دنبال لذت بودند. آنقدر نماز لذت دارد که آن لذت‌ها در مقابلش رنگ مي‌بازد.
اين همين‌جا در همين دنياست، با اينکه اينجا محل جزا نيست و بنا نبوده اينجا پاداش بدهند، اما از روي لطف انعامي مي دهد. گاهي به کارگراني که کار مي‌کنند يک انعامي مي‌دهند. وقتي کارگرها بار ميوه را خالي مي‌کردند، يک چيزي روي آن مي‌گذاشتند و به آنها مي‌دادند که به آن سرباري مي‌گفتند. مزدهايي که خدا در دنيا مي‌دهد سرباري است. مزد اصلي نيست. سرباري چيزي است که اگر سلاطين مي‌دانستند ،همه لذت‌ها را رها مي‌کردند و دنبال همين سرباري مي‌آمدند: وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَهًْ لَمِنَ الصَّالِحِينَ؛ (عنکبوت/ 27)جاي اصلي‌اش آنجاست، اما در همينجا هم چيزي به او داديم تا دلش خوش باشد. ما را براي اين چيزها آفريده‌اند. راهش هم بندگي است.
تسلیم ورضا در برابر خدا
خدا به حضرت ابراهيم در سن قريب به صد سالگي، يک جواني داده بود که در آن زمان نمونه بود. از زيبايي، از کمال، خيلي دوست داشتني بود. خدا به ابراهيم فرمود بايد سر اين پسرت را ببري. پيرمرد صدساله‌اي که تا به حال بچه‌دار نشده و خدا ‌چنين جوان رعنايي به او داده است، يک کلمه در دل و ذهنش نگذشت که مخالفت کند. به پسرش گفت: إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ؛ (صافات/ 102)  در خواب ديدم که سر تو را مي‌برم. يعني من وظيفه‌اي دارم که سر تو را ببرم. خواب انبيا يک نوع وحي است. خب اين جوان پانزده- شانزده ساله طبيعتا بايد وحشت کند. تو که پدر من هستي سر من را ببري؟ اما به ذهنش چنین چیزی نگذشت. وقتي حضرت ابراهيم گفت: چنين خوابي ديده‌ام، گفت: يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر؛ُ دستور خداست عمل کن! نگران نباش که من دست و پا بزنم و در حين جان دادن من ناراحت بشوي؛ من تسليم هستم و هرکاري دستور خداست انجام بده.ين جوان گفت ان شاءالله هيچ عکس العملي انجام نمي‌دهم. خواهي ديد که من کاملا صبورم. دستور خداست، فوري عمل کن! اين همان گوهري است که فرشتگان بايد در مقابلش به خاک بيفتند. به ذهنش هم خطور نمي‌کند که چرا. او خداست و همه چيز مال اوست. به من چه مربوط است که چرا؟
اينها آمده‌اند که ما را تربيت کنند و مقداری به آنها نزديک شويم. راهش چيست؟ آزمايش است. بايد تمرين کنيم. يک بندباز و يا کشتي گير، يک شبه به مهارت نمي‌رسند. بايد مدتي تمرين بکنند. ما را آورده‌اند تمرين بدهند. ده سال، بيست سال، کمتر يا بيشتر، دوران‌هاي تمرين عبوديت است. هر روز که بيدار مي‌شويم، هنوز چشممان باز نشده، بايد بگوئيم خدايا به اميد تو. چه مي‌خواهم؟ حکم آنکه تو فرمايي! چه دوست دارم؟ آنچه تو بگويي! اگر اين شدي، آنوقت تو را کنار ابراهيم مي‌نشانند، کنار پيغمبر اسلام(ص)، کنار سيدالشهدا(ع). اينکه ما مي‌گوئيم يا سيدالشهدا! ما تورا دوست داريم و مي‌خواهيم کنار تو باشيم، مي‌دانيم مقامش چطور است؟ بعد از آن همه حرف‌ها که همه شهيد شدند و تنها شد و خودش آخرين نفس‌هایش است،‌ می‌گفت: الهي رضا بقضائک. آيا من وظيفه بندگي را عمل کردم؟! لامعبود سواک؛ تو و تو و بس. چيز ديگري را نمي‌شناسم. اگر به ما گفته‌اند برای سیدالشهدا عزاداري کنید، براي اينکه شمه‌اي از سيدالشهدا(ع) ياد بگيريم. بدانيم راه صحيح بندگي خداست. در امور تشريعي ياد بگيريم حکم خدا چيست و عمل کنيم و در امور تکويني تقدير خدا چيست، راضي باشيم.
مقام تسلیم همسر حضرت داوود
در روايت آمده که حضرت داوود(ع) از خدا خواست که خدايا در اين عالم همنشين من را در بهشت معرفي کن! آن کسي که در بهشت بناست الي الابد با هم زندگي کنيم، به من معرفي کن. خدا به جناب داوود وحي فرمود و آدرس خانمی را داد. اسمش را هم گفت خلادهًْ بود. اين خانمي که در اين خانه زندگي مي‌کند، همسر شما الي الابد در بهشت است. الي الابد با شما زندگي خواهد کرد. حضرت داوود با شوق آمد ببيند چه کسي است. آدرس را پيدا کرد. در زد. خانم پرسيد که هستي؟ گفت من داوود پيغمبر هستم. پرسيد :آيا آيه‌اي در مذمت من نازل شده؟ جواب داد: نه آيه‌اي در مذمت شما نازل نشده، اما پيامي است اگر در را باز کنيد و اجازه بديد، من آن پيام را بگويم. در را باز کرد. حضرت داوود پرسيد: شما اسمت فلان است؟ جواب داد بله، اسم من اين است، اما ممکن است کس ديگري هم اين اسم را داشته باشد. حضرت داوود گفت: حقيقت اين است که من از خدا خواستم همسرم را در بهشت به من معرفي کند، خدا شما را به من معرفي کرد. با تعجب جواب داد: اشتباه مي‌کنيد، من کجا و اين حرف‌ها کجا؟ داوود گفت: بالاخره وحي خداست، آمده‌ام ببينم چه کار کرده‌اي که به اين مقام رسيده‌اي. خانم جواب داد: من يک آدم عادي هستم و هيچ کار فوق‌العاده‌اي ندارم. مثل مردم ديگر هستم. بعد از اصرار فراوان حضرت داوود، آن خانم گفت: اگر چيزي بتوانم بگويم اين است که هيچ حادثه‌اي براي من اتفاق نيفتاده که در دلم بگويم اي کاش جور ديگري بود. هرچه اتفاق افتاده گفتم اين را خدا مقدر فرموده و او مصلحت من را از همه بهتر مي‌داند. در دلم هم خطور نکرد که اي‌کاش جور ديگري مي‌شد. حضرت فرمود: این مقامی است که انبیا آرزویش را دارند به خاطر همین است که خدا این مقام را به تو داده است.
معنی بندگی تشریعی وتکوینی
امور تشريعي چرا ندارد. هر کار گفتند باید بگوئیم چشم. نماز صبح را بايد پيش از آفتاب بخواني؛ چرا ندارد. بندگي اين است که آنچه تو مي‌گويي عمل کنم. اين در دستوراتي است که من با اراده خودم انجام بدهم. اما آنچه که اتفاق مي‌افتد، آنچه که مربوط به خداست و تقدير خداست، مطمئن باشم و راضي باشم به آنچه او انتخاب کرده است. اگر خودم کوتاهي کردم، حساب ديگري است، جبران و استغفار کنم. اما آنچه خدا تقدير کرده، راضي باشم. اين مي‌شود بندگي در دو بعد تشريعي و تکويني. تشريعي يعني اينکه ببينيم وظيفه ما چيست و عمل کنيم؛ تکويني اينکه آنچه خدا مقدر کرده، نگوئيم اي کاش جور ديگري بود. او از تو بهتر بلد است. بدانیم آنچه را که او مقدر کرده، در نظامي است که -به قول اهل معقول- نظام احسن است. يعني از اين بهتر نمي‌شود. ما اشتباه مي‌کنيم. ممکن است در تابلويي که شما مي‌بينيد يک نقطه سياهي باشد، شما بگوئيد اي کاش اين نقطه سياه نبود رنگ سبز یا صورتی بود، در صورتي که اگر اين نقطه سياه نبود، اين گل زيبا نمي‌شد، اين تابلو زيبا نمي‌شد. زيبايي تابلو به اين است که اين نقطه سياه باشد. ما وقتی فقط آن نقطه سیاه را مي‌بينيم می‌گوئیم زشت است، اما اين یک پازل بي‌نهايت است که همه چيزش به هم مربوط است. هرچيزي در جاي خودش قرار دارد. اگر به کل این پازل نگاه کنیم هيچ وقت نمي‌گوئيم فلان جايش بد بود. همه جايش زيبا بود. بي‌خود نبود که حضرت زينب(س) فرمود: ما رأيت إلا جميلا. چون می‌دید اين نقطه سياه چه ارتباطي با نقطه سفيد کنارش دارد. اگر آن نقطه سياه نبود، آن سفيدي جلوه نمي‌کرد.
اگر يزيد نبود، مقام سيدالشهدا(ع) در عالم معلوم مي‌شد؟ فداکاري حضرت سيدالشهدا(ع) چطور مي‌شد مشخص بشود که حضرت سيدالشهدا(ع) تا کجا حاضر است بندگي خدا را بکند؟ تا آنجا که طفل شيرخوارش را روي دست بگيرد. خون گلويش را بگيرد تا روی زمین نریزد، نکند عذاب بر اهل زمين نازل شود. اگر شمر و يزيد نبودند اين زيبايي چطور مي‌توانست جلوه کند؟ اين تابلو را بايد در جامعيت آن ديد. آن وقت همه‌اش زيباست. آنچه که مهم است، اين است که من و شما در هر حال و لحظه‌اي ببينيم از ما چه خواسته‌اند؛ آن را درست انجام بدهيم. امام اگر فرمود ما مرد وظيفه‌ايم، مرد نتيجه نيستيم. براي اين بود که بنده بود. دنبال اين بود که ببيند خدا چه فرموده، نتيجه به خودش مربوط است. من بايد فکر بندگي خودم باشم. مي‌گويند شاد باش، شادی کنم. غمگين باش، چشم! اشک بريز، چشم! امروز روز عيد است، شاد باش به شادي اهل بيت(ع)، بخند، شيريني بده، مهماني برگزار کن، هديه ببر، از خطاهاي ديگران چشم پوشي کن، ببخش ديگران را، به گل روي اميرالمؤمنين(ع) به گل روي حضرت زهرا(س). فردا روز عزاست از صبح تا شب سیاه بپوش، گريه کن، بر سرت بزن، هر دو براي اين است که بنده‌ايم. هر دو بايد سر جاي خودش باشد. من و شما فقط بايد مواظب باشيم که اين لحظه وظيفه‌ام چيست. نسبت به شخص خودم، نسبت به همسرم، نسبت به بچه‌هايم و بالاتر از همه نسبت به کسي که جانشين امام معصوم(ع) است. ببينم اشاره او به کدام طرف است، به همان طرف بروم. به اشاره او دقت کنم.
اطاعت پذیری سيد حسن نصرالله
نسبت به رهبری
من کسي را نديدم در بين دوستاني که می‌شناسم، مثل جناب سيد حسن نصرالله باشد نسبت به رهبر معظم انقلاب. مي‌فرمود شما خيال نکنيد ما منتظريم آقا امر کنند تا ما يک کاري را انجام دهيم. اگر احتمال دهيم که کاري را دوست دارند انجام مي‌دهيم، چون براي ما ثابت شده که خدا به ايشان فهم و بصيرتي داده که به ما نداده است. او چيزهايي مي‌فهمد که ما نمي‌فهميم. او جز رضاي خدا چيزي نمي‌خواهد. يعني اگر احتمال بدهيم ايشان چيزي را دوست دارند، دنبال آن احتمال مي‌رويم، چه برسد به اينکه دستور بدهد.
واي به حال همچون مني که رهبري دستور بدهد که فلان کار را بکن و انجام ندهم، يا بگويد چنين کاري را نکن و من با پررويي انجام دهم! چقدر آدم مي‌تواند پست بشود؟ من و شما بايد سعي کنيم اين وظايف را در هرحالي خوب بشناسيم. آن‌چه مي‌توانيم و قادريم عمل کنيم. اما اينکه براي من چه سودي داشته باشد، برايم مهم نباشد، زيرا به من خواهد گفت: اصلا تو چه داري و که هستي؟ اگر مي‌خواهي چيزي باشي، او بايد تو را بالا ببرد. پس بايد کاري کني که او دوست دارد.
الحمدلله خدا رهبري به ما داده - از عمق دلم عرض مي‌کنم- که من در طول تاريخ در بين رهبران مسلمان اعم از شيعه و سني نمي‌شناسم کسي را که به اين جامعيت باشد، از علم، از تقوا، از سياست، از تدبير، از سعه صدر، از صبر، از حلم، از دلسوزي، از خيرخواهي براي دوست و دشمن. براي دشمن خود هم بدي نمي‌خواهد، مگر اينکه امر الهي و وظیفه دینی باشد. اين را مقايسه کنيد با رهبران ديگري که چند سالي حکومت مي‌کنند و بعد از دوران رهبري‌شان که از مصونیت می‌افتند، بايد به زندان بروند. همین نخست‌وزير سابق اسرائيل نبود که به زندان بردند؟! آن رئيس جمهور فرانسه نبود که اکنون دادگاهی شده است؟! حتي در دادگاه و قانون خودشان محکوم هستند. آن زماني هم که سرکار هستند، مردم مي‌دانند اينها چه فسادهايي مي‌کنند، اما چاره‌اي ندارند.
خدا به ما کسي را داده که دشمنانش هم نتوانسته‌اند نقطه سياهي در زندگي‌اش پيدا کنند. منصفانشان اعتراف کرده‌اند که هيچ‌کس در سياست مثل او در صفا و پاکي نديده‌ايم. آيا اين براي ما نعمت و افتخار نيست؟! چطور مي‌توانيم اين نعمت را شکر کنيم؟ اگر خداي نکرده تار مويي از ايشان کم بشود چه کسي مي‌تواند جاي ايشان را بگيرد؟ البته خزانه خدا خالي نيست. وقتي امام از دنيا رفت ما بر سرمان مي‌زديم که چه کسي مي‌تواند جاي ايشان را بگيرد. الحمدلله خدا نسخه بدلش را در خزانه‌اش داشت و آورد و ما نمي‌شناختيم. حالا هم هست خزانه خدا خالي نيست. اما تا آنجا که ما مي‌شناسيم، جانشين مناسبي براي ايشان نمي‌شناسيم.
آخرين جمله اينکه: اول، سعي کنيم معرفتمان را نسبت به اسلام عمق ببخشيم. بنده نگويم هشتاد سال سر و کارم با قرآن و کتاب بوده ديگر بس است، هر روز احساس کنم بايد بيشتر ياد بگيرم.  دوم، سعي کنم آنچه از اسلام مي‌دانم در زندگي شخصي خودم عمل کنم. سوم در زندگي اجتماعي گوش به فرمان رهبري باشم.