ای پاسخ تمام اگرها و کاشها(چشم به راه سپیده)
خانه تو
ز کاروان سفر کردهام نشانی نیست
برای گفتن درد دلم زبانی نیست
برای این که به کوی حبیب خود برسم
من غریب چه سازم که کاروانی نیست
شبیه خیمه نازی که خانهام شده بود
برای دیدن دلدار من مکانی نیست
چه چهرههای قشنگی که نور مهدی داشت
شبیه همسفرانم که دلستانی نیست
اذان جبهه سحرگه دل از همه میبرد
چو رفته روح نمازم دگر اذانی نیست
خوشا گلی که به خاک حبیب خود افتاد
نشان ز جسم غریبش جز استخوانی نیست
مرا نبود لیاقت که رخت خون پوشم
کسی که وصل به دنیاست آسمانی نیست
چه عاشقان جوانی که پیر ره بودند
به شور و عشق شهیدان دگر جوانی نیست
برای مرغ شکستهپری که جا مانده
به غیر منزل دلدار آشیانی نیست
جواد حیدری
***
غروب انتظار
زمین دلتنگ و مهدی بیقرار است
فلک شیدا، پریشان روزگار است
دلا آدینه شد، دلبر نیامد
غروب انتظارم سر نیامد
***
جمعه بعدی
ای پاسخ تمام اگرها و کاشها
مادر نوشته اسم تو را روی آشها
دارد برای آمدنت نذر میکند
دستش همیشه پر شده از این تلاشها
من رد پای آمدنت را کشیدهام
با رنگهای سبز و سپید گواشها
ما لقمه لقمه نان و نمک میخوریم و بعد
دنیا گمست بین بریز و بپاشها
دین مرا دوباره به بازی گرفتهاند
در گیرودار همهمهها اغتشاشها
پایان جنگهای جهانی بدست توست
گل میشود گلوله داغ کلاشها
تنها به عشق آمدنت شعر گفته است
امشب مداد آبی من با تراشها
ای کاش صبح جمعه بعدی ببینمت
ای پاسخ تمام اگرها و کاشها
ساجده جبارپور
***
دست کوتاه ما
در چشمهایت شعر داری ماه کنعانی
بلبل به لکنت میفتد وقتی غزل خوانی
بالابلندی دست ما هم گاه کوتاهست
خورشید میماند برای پرتوافشانی
یوسف که زیبا نیست وقتی چهره بگشایی
انگار خورشیدی نشسته روی پیشانی
در گامهایت باغهایی میشکوفد سبز
زیرا شما اولاد دریا... آب و بارانی
ما در کویری خشک... تنها با دهانی باز
امیدمان اینست... تا آبی بنوشانی
تاریک شد وقتی که رفتی ماه هم کوچید
باید شما خورشید را بر ما بتابانی
با یاسها هم نسبتی با گل که خویشاوند
حتی مسیر باغها را خوب میدانی
ما انتظارت را غروب جمعهها داریم
وقتی بیایی جشن میگیریم و مهمانی
مجتبی اصغری فرزقی
***
هبوط
در این زمانه که عصر هبوط انسان است
دوباره خاطر آیینهها پریشان است
نمیوزد به زمین بوی آدمیزادی
به روی ذهن زمین، رد پای شیطان است
زمین ز بوی خوش صاحبزمان خالی است
به شرق و غرب جهان، دیو و دد سلیمان است
نمیرسد به خدا، دست خسته انسان
چرا که جام وجودش، تهی ز ایمان است
شکسته قامت سبز غرور انسانی
بشر، قسم به حقیقت، شکسته نان است
دوباره قصه هابیل و فتنه قابیل
و یک فرشته که در آسمان هراسان است
دوباره وسوسه سیب و عشوه حوا
ببین، چگونه قدمهای نفس لرزان است!
از آن گناه نخستین بیا که برگردیم
که دوست، بندهنواز و کریم و رحمان است
شب است و حافظ شیراز و ذکر خیر عشق
و قلب عاشق من، باز هم غزلخوان است
کجاست مثنوی و شب چراغ و مولانا؟
دلم گرفته و در جستوجوی انسان است
رضا اسماعیلی