kayhan.ir

کد خبر: ۷۹۱۱۳
تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱۳۹۵ - ۲۳:۵۴

قرنطینه جان با نام خدا(خوان حکمت)



آنچه در نهادِ خارجِ بدن تنظيم مي‌شود، مسئول نظم علمي در درون خود انسان است. آنها كه اين خليفه الهي را به خوبي شناختند سعي كردند، هم امين باشند و هم عليم؛ خدا اين گوهر ذات را پاك و كريمانه آفريد و تحويل ما داد، ما هم بايد هنگام مرگ اين جان را پاك و كريمانه تحويل بدهيم، فرمود: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)[1] ، (لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ)،[2]
 ما هم هنگام مرگ بايد اين جانِ طيّب و طاهرِ كريم را به ذات اقدس الهي تحويل بدهيم، او هم فرمود: (أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ).[3] از آن جهت كه فرمود، انسان با فطرت توحيدي خلق شد، ما نه بايد خود را شريك خدا بدانيم، نه براي ديگران شرك بورزيم؛ موحّدانه زندگي كردن، روح را طيّب و طاهر نگه مي‌دارد.
تربیت انسان در مدرسه کرامت الهی
فرمود من شما را بزرگوار خلق كردم، شما كاري نكنيد كه از عظمت شما بكاهد. اين بيان نوراني حضرت امير(ع) كه فرمود: «مَن هانت عليه نفسه أمّر عليه لسانه»،[4] ناظر به همين است. فرمود: اگر كسي كريم نبود، انساني بود كه كرامت خود را از دست داد، تحت امارت زبان خود قرار مي‌گيرد، هر چه زبان او خواست مي‌گويد، هر چه قلم او خواست مي‌نويسد، هر جايي كه پاي او خواست مي‌رود. مبادا كسي زبان او، قلم او، قدم او بر او امارت كند. شما كريم هستيد همه اعضا و جوارح را در اختيار خود داشته باشيد. پس ما موظّفيم روح طيّب و طاهر و موحّدي كه از خدا تحويل گرفتيم، يك؛ كريم و بزرگواري كه از خدا تحويل گرفتيم، دو؛ تحويل بدهيم. خداي سبحان، نه تنها ما را در آفرينش، كريم و بزرگوار قرار داد، ما را در مدرسه كرامت هم تربيت كرد.
اوّلين بخش از آيات قرآن كريم، همان شش آيهِ اولِ سوره «علق» است که در اين بخش‌هاي اوّلي به ما فرمود، بيائيد در مدرسه كرامت ثبت‌نام كنيد، اينجا يك معلّم كريم درس مي‌دهد. اگر گفتند در فلان كلاس، مهندس تدريس مي‌كند؛ يعني درس هندسه مي‌دهد، اگر گفتند فقيه تدريس مي‌كند؛ يعني درس فقه مي‌دهد، اگر گفتند كريم تدريس مي‌كند؛ يعني درس كرامت مي‌دهد و اگر فرمودند «اكرم» تدريس مي‌كند؛ يعني كسي تدريس مي‌كند كه بالاترين مرحله كرامت را ياد مي‌دهد: (اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ)،[5] اين گواه آن است كه ما را به كلاس كرامت دعوت كردند، اگر گفتند خداي اكرم تدريس مي‌كند؛ يعني درس كرامت مي‌دهد. بنابراين گذشته از اينكه خلقت ما كريمانه است، خيلي بزرگوارانه ما را آفريدند، در مدرسه كرامت هم ما را تربيت كردند. اين قرآن درس كرامت مي‌دهد و اگر كسي كريم بود، همه اعضا و جوارح او تحت امر او هستند، هرگز تحت امر هيچ عضوي قرار نمي‌گيرند؛ قهراً در درون او، نه آمر به منكر و ناهي از معروف وجود دارد و نه دلاّل‌بازي در درون او هست.
تعبیه قوای سه‌گانه در وجود انسان
اگر در كشوري مي‌گويند ما سه قوّه داريم، اين قوا از هم جدا هستند، وظيفه هر قوّه مشخص است، اين را از جاي ديگر نگرفتند، اين را از درون فطرت انسان گرفتند. خداي سبحان در درون ما سه نيروي جدا آفريد، يك واحد هماهنگ‌كننده گذاشت؛ يك بخش مربوط به انديشه و تقنين و قانون‌شناسي و قانون‌گذاري است، بخشي مربوط به اجرا و عمليات است، بخشي هم مربوط به داوري است كه از اين سه نيرو به عنوان قوّه تَقنين، قوّه اجرا، قوّه قضا ياد مي‌شود؛ يعني ما يك قوه مقنّنه داريم، يك قوه مجريه داريم و يك قوّه قضائيه داريم و يك واحد هماهنگ‌كننده داريم كه آن، جان آدمي است، ما را با اين ساختار آفريدند. اگر در طيّ اين چهار هزار سال يا بيشتر، مسئله تفكيك قوا مطرح است، تثليث قوا مطرح است، آن را از همين دستگاه درون ما گرفتند. خداي سبحان به ما عقل نظر داد كه با آن، انديشه‌ها را سامان ببخشيم؛ خواه متعلَّق انديشه، حكمت نظري باشد، خواه حكمت عملي، خواه مسائل «بود و نبود» باشد، خواه مسائل «بايد و نبايد»، همه را عقل نظر درك مي‌كند، انديشه را عقل نظر دارد؛ اين‌چنين نيست كه حكمت عملي را عقل نظر درك مي‌كند و حكمت عملي را عقل عملي، عقل عملي، نيروي اجرايي است نه نيروي درك؛ گرچه شعب عاليه نفس از آن جهت كه مجرّدند با ادراك همراه‌ هستند؛ ولي انديشه‌ها به عقل نظر برمي‌گردد، همه آنچه به علم و دانش است، مربوط به قوّه نظري است، چون درك مي‌كند، پس قانون‌گذاري براي اوست. متولّي ادراك كه مشخص شد، متولّي اجرا هم مشخص است كه عقل عملي عهده‌دار اجراست كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان».[6] آن نيروي اجرايي بايد كاري كند كه خدا را عبادت كند و با اين‌، بهشت را كسب كند، هر كاري كه مي‌كند، مطابق با دستور خدا و رضاي الهي باشد، اين بخش اجرا. يك نيروي سومي هم در دستگاه درون ماست كه اين نيروي قضايي آنچه را عقل نظر تصويب كرده است به عنوان قانون و آنچه را عقل عمل اجرا كرده است به عنوان قوّه مجريّه، اين بين تصويب شده و اجرا شده، داوري مي‌كند، تصديق مي‌كند؛ اگر مصوّبات، خوب اجرا شد، انسان مي‌شود مطمئن، خوشحال و راضي و اگر مصوّبات‌، خوب اجرا نشد، نفس لوّامه انسان را سرزنش مي‌كند، يك خودخوري در درون شروع مي‌شود، افسردگي پيدا مي‌شود كه چرا من بد كردم؛ اين كار به عنوان دستگاه قضا در درون ما هست.
غارتگری درون‌؛ کار مشترک شیطان و نفس اماره
گاهي در درون انسان دلاّل‌بازي پيش مي‌آيد و اين قوا مشكلات فراواني براي يكديگر ايجاد مي‌كنند. يك نيروي دلاّلي به نام نفس مسوّله است، اين نفس مسوّله كه خطر آن در چند بخش قرآن كريم روشن شد، كار آن دلاّل‌بازي است، اين يك روانكاو خوبي است، چون اين نفس در درون ما از ما باخبر است كه ما به چه چيزي علاقه‌منديم، به چه چيزي علاقه نداريم. هر چيزي مورد علاقه ماست را ليست مي‌كند، يك؛ اينها را به عنوان زَر ورق در جلوي چشم ما نگه مي‌دارد، دو؛ همه آن زباله‌ها را پشت اين زَر ورق پنهان مي‌كند، سه؛ اين را به صورت يك تابلوي زرّين به ما نشان مي‌دهد، چهار؛ ما مبتلا به كار او مي‌شويم، پنج؛ نتيجه آن، يا برادر را به چاه انداختن است، يا گوساله‌پرستي را راه‌اندازي كردن. هم يعقوب(ع) به فرزندانش فرمود: اين كاري كه شما كرديد اين دلاّل‌بازي نفس مسوّله بود: (سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ اَمراً)؛[7] هم سامري در آن گوساله‌پرستي گفت: (سَوَّلَتْ لي‏ نَفْسي).[8] تسويل غير از امر به سوء است؛ وقتي اين دلاّل، دلاّلي كرد، انسان را فريب داد و انسان در جبهه جنگ درون شكست خورد، آن دشمن نمي‌خواهد انسان را از پا در بياورد، آن دشمن بيروني است كه ممكن است به اين فكر باشد كسي را بكُشد، ولي دشمن دروني و همچنين ابليس، كارِ او اين نيست كه كسي را بكُشد، بلکه كار او اسيرگيري است نه قتل. شيطان قاتل نيست اسيرگير است؛ چون گفت: (لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ)؛[9] من،حَنك و تحت حنك همه را طلب مي‌كنم. اين اسب‌سوارها كه سواركار مسلّطی هستند، آنها احتناك مي‌كنند كه در سوره «اسراء» فرمود: (لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ)؛ يعني حنك، تحت حنك، دهنه، افسار اسب را مي‌گيرم و بر آنها مسلّط مي‌شوم، سواري مي‌خواهم، اين كار شيطان است، تهديد به قتل نكرد و همين شيطان از بيرون و نفس امّاره از درون، اگر پيروز شدند، هرگز به اين فكر نيستند كه ما را از پا در بياورند، تمام تلاش و كوشش آنها غارتگري است و آنها از ما دو چيز مي‌خواهند: يكي شرع، يكي شرف؛ اول شرع را از آدم مي‌گيرند و انسان را بي‌دين مي‌كنند. خيلي‌ها هستند كه دين ندارند، ولي با آبرو زندگي مي‌كنند، شيطان و نفس به اين مرحله بسنده نمي‌كند، شرف و آبرو را از آدم مي‌گيرد، آن وقت انسان فقط به درد سطل زباله مي‌خورد. كسي كه اين دو اصل را از دست داد؛ يعني شرع و شرف را از دست داد، به درد چه چيزي مي‌خورد؟! آن‌كه گفت: (لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ)، (لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ)،[10] (لَأُمَنِّيَنَّهُمْ)،[11] همه همين است. بنابراين يك دلاّل به نام نفس مسوّله در درون ما هست كه اين خطرها را قرآن كريم گوشزد كرد، فرمود يك سَمت آن يوسف را به چاه انداختن است، يك سَمت آن هم گوساله‌پرستي را راه‌انداختن است: (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ)؛[12] وقتي موساي كليم(ع) به سامري فرمود: چه كار كردي؟ گفت: (سَوَّلَتْ لي‏ نَفْسي).
ضرورت قرنطینه جان خود با نام خدا
همه ما با اين خطرها روبه‌رو هستيم؛ اينكه به ما گفتند شبانه‌روز حتماً يك مقدار زمان را براي محاسبه بگذاريد و هر كاري كه مي‌كنيد، يك قرنطينه داشته باشيد، اول بگوئيد «بسم‌الله الرحمن الرحيم»، بعد وارد كار بشويد، همين است. اين «به نام خدا» قرنطينه است،چيزي انسان مي‌خواهد بگويد، بخواهد بنويسد، بگويد خدايا! به نام تو. اين قرنطينه باعث مي‌شود كه انسان كار حرام و مكروه نكند؛ چون كار حرام و مكروه را كه نمي‌شود گفت خدايا! به نام تو؛ قهراً كارهاي ما يا واجب است يا مستحب. درست است «بسم‌الله» گفتن، ثواب دارد؛ اما گفتند هر كاري كه مي‌كنيد بگو «بسم الله»؛ يعني بايد كار طوري باشد كه انسان بتواند بگويد خدايا! به نام تو. ما هستيم و اين خطر، اگر توانستيم دلاّل را رام كنيم، ديگر كسي به امارت نمي‌رسد تا «امّار بالسوء» باشد. ما «امّار بالحُسن» تأمين مي‌كنيم، چرا امّار بالسوء داشته باشيم. اگر دلاّل‌بازي را كنار بگذاريم، (سَوَّلَتْ لي‏ نَفْسي) را كنار بگذاريم، ديگر (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ)[13] نخواهيم داشت. مي‌گوئيم «انّ العقل لامّار بالحسن».
بيانات حضرت آيت‌الله جوادي آملي (دامت بركاته) در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعی از طلاب و دانشجويان و رئیس و اعضای شوراي عالي استان‌ها، قم؛ 21/1/93
[1] .شمس، 7 و 8.           [2] .اسراء، 70.             [3] .بقره، 40.
[4] .تحف العقول، متن، ص202.                          [5] . علق، 3 و 4.
[6] . الکافی (ط ـ جديد)، ج1، ص11.                   [7] . يوسف، 18 و 83.
[8] . طه، 96.     [9] . اسراء، 62.                        [10] . حجر، 39.
[11]. نساء، 119[12] . طه، 88                          [13]. يوسف، 53.