kayhan.ir

کد خبر: ۷۱۷۷۲
تاریخ انتشار : ۲۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۹
ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۲

سرایت لغزش خواص به فرزندان و جامعه(پاورقی)


حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
گستاخی نسبت به امیرمومنان(علیه‌السلام)
اما لغزش‌های سعد به رأي به عثمان خلاصه نمی‎شود، وي پس از رأى غير مستقيم به عثمان و بيعت با ايشان، مشمول مراحم خاص عثمان قرار گرفت به طوري که خلیفه علاوه بر عطايي که سعد از ديوان مي‌گرفت شهر هرمزان را به سعد بن ابي وقّاص واگذار کرد. و عايدات فراواني از آنجا نصيب سعد گرديد از اين رو آرام آرام به سوي عثمان گرايش يافت و فاصله اش را با اميرمومنان علي(عليه‌السلام) بيشتر کرد به طوري که دوستي‌‌هاي سابقش با علي(عليه‌السلام) به مخالفت و دشمني مبدل شد و مواضع بسيار تند و خشنى را نسبت به امام اعمال مى‌كرد، كه به برخي از آن‎ها اشاره مى کنيم:
تمسخر امام با یک سؤال انحرافی
اصبغ بن نباته مى گويد: «روزى اميرالمؤمنين (در مسجد) سخنرانى مى كرد و مى فرمود: «سَلُونى قَبلَ اَن تَفْقِدونى؛ پيش از آنکه مرا از دست دهيد از من بپرسيد.» به خدا سوگند از هر چه بپرسيد من شما را از آن آگاه مى سازم. در اين ميان، ناگاه سعد بن ابى وقاص از ميان جمع بلند شد و گفت: اى اميرالمؤمنين!  سلام بر تو، مرا از تعداد موهاى سر و صورتم آگاه ساز، اين سؤال سخت در حقيقت نوعي دهن کجي و تمسخر نسبت به آن حضرت بود زيرا مي‌خواست سؤالي طرح کند که امام در پاسخ آن ناتوان بماند و وي ادعاي آن حضرت را بدون پشتوانه جلوه دهد؛ لکن امام در جواب او پرده از برخي اسرار برداشت فرمود: « به خدا سوگند از امرى سؤال كردى كه خليلم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مرا به اين رويداد آگاه ساخته بود كه تو روزي چنين سؤالى مى كنى، در زير هر موى سر و صورت تو شيطان نشسته است و هم چنين در خانه تو بزى است كه فرزندم حسين را مى كشد (مراد امام عمربن سعد بود). اَصْبَغ مى گويد: در آن جلسه، عُمَر بن سعد رو به روى پدرش چهار دست و پا راه مى رفت».-
از اين سخن حضرت معلوم مي‌شود؛‌ اولا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) لغزش برخي از اصحاب نامدارش را در آينده تاريخ مي‌دانست ولي بنا بر مصالحي مانند حفظ حرمت افراد و پرهيز از قصاص قبل از جنايت از معرفي ماهيت شان خود‌داری مي‌ورزيد. ولي شايد به برادرش و پرورش يافته‌اش علي (علیه‌السلام) که مخزن اسرار آن حضرت محسوب مي‌شد اسرار را به وديعه مي نهاد تا در موقعيت مناسب آن‌ها را بر اهلش فاش کند تا شايد موجب هدايتشان به سوي حقّ بشود.
ثانياً معلوم مي‌شود مشکل سعد در اين مقطع فقدان بصيرت و تحجر نبود بلکه شيطان در وجودش حلول کرده بود به طوري که حضرت مي‌فرمايد زير هر موي سر و صورتت شيطاني لانه کرده است؛‌
ثالثاً لغزش خواص ابتدا به فرزندانشان سرايت مي‌کند و رفته رفته به جامعه سرريز مي‌شود و الگوهاي فکري و رفتاري غلط به وجود مي‌آورد؛ لکن ابتدا شيب لغزشها کم است ولي اندک اندک زياد مي‌شود به طوري که جنايات بزرگ را به وجود مي‌آورد؛ سعد ابتدا ولايت گريز بود ولي بعد ولايت ستيز شد و سرانجام فرزندش ولايت کش شد، وقتي سعد با امام علي(علیه‌السلام) گستاخي ‌کند فرزندش سر حسين پسر علي(عليهما السلام) و فاطمه(س) را از تن جدا مي‌کند.
متهم کردن علي(عليه‌السلام) به قتل عثمان
عثمان بعد از دست‌يابي به خلافت اندک اندک بني اميه را بر مسلمانان مسلط کرد و بيت المال مسلمانان را بصورت غير عادلانه به دوستان و نزديکان و خاندانش مي بخشيد و در اجراي حکم الهي بر مجرمان خاص خودداري مي‌کرد، تا نيمه خلافت عثمان مردم فشارها را تحمل کردند ولي از نيمه خلافت عثمان اين وضع فشار فراواني بر مردم وارد ساخت به طوري که موجب شورش مردم مدينه، مصر و کوفه بر ضد عثمان شد، معترضان وقتي وارد مدينه مي‌شدند نزد علي (علیه‌السلام) برای داوري و اصلاح امور کمک مي‌خواستند ولي وساطت‌هاي علي(علیه‌السلام) به علت اعتماد بی‌جای عثمان به عناصر نفوذی بنی امیه، به نتيجه نرسيد؛ حتی کار به جایی رسید که عثمان امام علی(ع) را به مشارکت در تحریک شورشیان و فتنه گری متهم کرد؛ در چنین شرایطی امام به اين نتيجه رسيد که وساطت کردن نتيجه مطلوبي ندارد؛ از اين رو سکوت معنادار و اعتراض آميز بر ضد عثمان را ترجيح داد.
ولي سعد که از سر سفره خلافت عثمان نمک گير شده بود به دفاع از عثمان برخاست و نقش مؤثري در حمايت از عثمان ايفا کرد، ابن شبّه مي‌نويسد: جماعتى از مردم مدينه به پا خاستند و آماده جنگ و دفاع از عثمان شدند كه سعد و ابو هريره و زيد بن ثابت از آن جمله بودند، اما عثمان كسى را فرستاد و جلوى آن‎ها را گرفت.84
يکي از اقداماتش اين بود که از طرف عثمان برای رايزني خدمت حضرت شرفياب مي‌شد تا آن حضرت را به موضع‌گيري در برابر شورشيان وادار نمايد؛ هنگامي که فشار شورشيان افزايش يافت، عثمان که همواره امام را مقصر اصلي شورش مي پنداشت شخصى را نزد سعد فرستاد و به او چنين سفارش كرد: « على را ملاقات كن و حال و وضع مرا براى او تشريح كن، براى او از خدا و قيامت بگو ... شايد به شورش خاتمه دهد».
سعد رفت و بازگشت و به عثمان گفت: «نزد على رفتم و با او سخن گفتم، ولى او پاسخم را نداد، به او گفتم: پسر عمويت كشته مى شود؟ گفت: شورش به من هيچ ارتباطى ندارد(یعنی من در این امر دخالتی ندارم)».
زمانى كه حلقه محاصره تنگ‌تر شد، بار ديگر عثمان به اين فکر افتاد تا از چهره خوش نام و باسابقه سعد پسر ابي وقاص استفاده کند از اين رو شخصى را به سراغ سعد فرستاد و از اوضاع و احوال شكايت كرد. سعد که دوست ديرينه‌اش را در سراشيبي سقوط مي‌ديد با عصبانيت به سوي مسجد رفت، و امام على(علیه‌السلام) را در حالي که در مسجد نشسته و شمشيرى روى دو زانوى خود گذاشته بود ديد و با گستاخي با آن حضرت مواجه شد؛ مي‌گويد: «رو به روى او به گونه اى نشستم به طوري كه زانويم را روى زانوى وى گذاشتم، به او گفتم: تو را به خدا قسم می‎دهم، پسر عمويت در خطر كشته شدن است، او گفت به من ارتباطى ندارد (یعنی من در این امر دخالتی ندارم). بر كلامم پا فشارى كردم كه ناگهان على گوش مرا محكم گرفت...».
پيداست مواضع سعد به عنوان يکي از سران اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در دفاع از عثمان و مخالفت‌هاي علني‌اش با آن حضرت در افکار عمومي تأثير درخور توجهي در تخريب چهره حضرت داشت و خدمت بزرگي به عثمان و خاندانش بني اميه به شمار مي‌آمد.
يک بار ديگر در مكانى به نام «موضع الجنائز» در مدينه ايستاد و طى سخنانى در دفاع از عثمان چنين گفت: «اى مردم! اين دو دست من در مقابل درخواست هايتان از عثمان، هر چه مى خواهيد مرا شلاق بزنيد، ولى دست از اين كار برداريد». سپس وارد مسجد شد و امام را ديد كه كنار منبر پيامبر نشسته و شمشيرش را بر زانويش گذاشته است، (با بى ادبى تمام) به امام روكرد و با گستاخي گفت: «اى على تو قاتل عثمان هستى».
حضرت فرمود: «اى ابا اسحاق! كناره گيرى امّا به شيوه نيكو و پسنديده، از كينه و دورويى و بد اخلاقى بهتر است».
وقتى سعد اين سخنان را شنيد از حضرت جدا شد و از مردم نيز كناره گيرى كرد و به ملك و مزرعه خود در بيرون مدينه رفت و تا آخر ماجرا آن جا ماند.
ولي کناره‌گيري سعد، از فتنه شورش و قتل عثمان به معني متأثر شدنش از سيره و سخن علي(علیه‌السلام) نبود زيرا اظهار نظرهاي او بعداز قتل عثمان حاکي از اين است که او هم‌چنان امام علي(علیه‌السلام) را متهم رديف اول قتل عثمان مي‌دانست و حتّي در اظهارت رسمي خود که در جامعه منتشر و در افکار عمومي تأثير مي‌گذاشت از متهم کردن امام به دخالت در قتل عثمان، ابايي نداشت، لذا وقتى پس از قتل عثمان، عمرو بن عاص طى نامه اى از او پرسيد كه عثمان چگونه كشته شد؟ وى در پاسخ چنين نوشت: « او با شمشيرى كه عايشه آن را بركشيد و طلحه آن را تيز كرد و على آن را زهر آلود كرده ... كشته شد». او اين جواب را در پاسخ سؤال حارث بن خليف نيز گفت.
بدين سان وي در دوران خلافت عثمان به جاي خشکاندن ريشه فتنه يعني بنی‌امیه سراغ بني‌هاشم و امام علي(علیه‌السلام) رفت و آن حضرت را به فتنه‌گري بر عليه عثمان متهم کرد و به شکل‌گيري دو حزب علوي و عثماني کمک کرد که آثار سوء و محنت زاي آن ساليان متمادي در تاريخ اسلام باقي ماند.
شرکت نکردن در جنگ‎ها در زمان خلافت امیرمومنان(ع)
سعد بن ابي وقاص در دوران علي(علیه‌السلام) علاوه بر سبقت در اسلام،‌ هجرت از مکه به مدينه، سرداري سپاه پيامبر(صلي‌الله‌عليه وآله)، فرماندهي فتوحات مناطق عراق و ايران و فرمانداري کوفه در دوران خليفه دوم، کانديداي خلافت در شوراي عمر نيز محسوب مي‌شد و از اين رو جايگاه ويژه‌اي در افکار عمومي داشت از اين رو مواضع سياسي و فرهنگي او در جامعه تأثير بسزايي داشت، ولي سعد در حالي که با هر يک از سه خليفه نخست بعد از رحلت رسول‌خدا(صلي الله عليه و آله) بيعت و همکاري کرد هنگامي که علي(عليه‌السلام) به خلافت رسيد با آن حضرت بيعت نکرد و با اين حرکت خود در برخي از مسلمانان نسبت به مشروعيت حکومت علي(عليه السلام) ترديد ايجاد کرد؛ در حالي که بيعت با خليفه اول به گفته خليفه دوم يک لغزش آشکار(فلته) به شمار مي‌آمد و خليفه دوم نيز با نصب خليفه اول به قدرت رسيد و خليفه سوم نيز توسط يک شوراي شش نفري انتخاب شد؛ شعبي مي‌نويسد وقتي حضرت شنيد سعد و برخي از دوستانش بيعت نکرده‌اند در ميان مردم سخنراني کرده فرمود:
« لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً ... وَ قَدْ بَلَغَنِي عَنْ سَعْدٍ وَ ابْنِ مَسْلَمَةَ وَ أُسَامَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ وَ حَسَّانِ بْنِ‏ ثَابِتٍ أُمُورٌ كَرِهْتُهَا وَ الْحَقُّ بَيْنِي وَ بَيْنَهُم‏؛ بيعت شما با من لغزش نبوده ... به من از سعد و پسر مسلمه و اسامه و عبدالله و حسان بن ثابت اخبار ناخوشايندي به من رسيده در حالي که حقّ بين من و آن‌ها حاکم است.»
وقتي طلحه و زبير به بهانه انتقام گرفتن از خون عثمان جنگ جمل را عليه امام علي(عليه السلام) ساز کردند چند تن از چهره‌هاي نامدار اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از اين جنگ کناره گرفتند و اين جنگ را نامشروع شمردند؛ يکي از اين چهره‌ها سعد بن ابي وقاص بود که به بهانه متهم دانستن حضرت در قتل عثمان و مظلوم خواندن عثمان از جنگ کناره گيري کرد و وقتي حضرت از او علت تخلفش از جنگ را پرسيد، گفت: «يا علي أعطني سيفا يعرف الكافر من المؤمن أخاف أن أقتل مؤمنا فأدخل النار»؛ (اي علی! به من شمشيري بده که کافر را از مؤمن تشخيص دهد با تو مي‌آيم، مي ترسم مؤمني را بکشم و جهنمي شوم).
امیرالمومنین(ع) سپس در پاسخ سعد و دوستانش فرمود: «أ لستم تعلمون أن عثمان كان إماما بايعتموه على السمع و الطاعة فعلام خذلتموه إن كان محسنا و كيف لم تقاتلوه إذ كان مسيئا فإن كان عثمان أصاب بما صنع فقد ظلمتم إذ لم تنصروا إمامكم و إن كان مسيئا فقد ظلمتم إذ لم تعينوا من أمر بالمعروف و نهى عن المنكر و قد ظلمتم إذ لم تقوموا بيننا و بين عدونا بما أمركم الله به فإنه قال ( فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ الله».  
(مگر شما به عثمان به عنوان امام سمعا و طاعتا بيعت نکرده بوديد، پس اگر فرد نيکوکاري بود تنهايش گذاشتيد و اگر گناهکار بوده چرا با او نجنگيده ايد، اگر عمل کرد عثمان درست بوده شما به او ظلم کرده ايد زيرا امامتان را ياري نکرده ايد و اگر گناهکار بوده باز نيز شما ظلم کرده ايد زيرا کساني را که امر به معروف و نهي از منکر کرده‌اند را ياري نکرده ايد و ستم ديگرتان اين است که به وظيفه الهي تان در جنگ بين ما و دشمنان ما عمل نکرده و از جنگ کناره گيري کرده ايد در حالي که خدا مي‌فرمايد: با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد.
ولي اين سخنان در سعد اثر نداشت و هم‌چنان بر سکوت و کناره گيري خود باقي ماند؛ در حالي که به فضائل علي اقرار داشت؛ چنان که وقتي جنگ جمل به پايان رسيد معاويه طي نامه‌اي به سعد نوشت:
 «سزاوارترين مردم به يارى عثمان اهل شورا هستند، كسانى كه حق او را پذيرفتند و عثمان را بر غير او برگزيدند. طلحه و زبير او را يارى كردند و آن دو با تو در كار شورا شريكند و در اسلام نيز همپايه تو هستند. بدين واسطه ام المؤمنين [عايشه] خوار و زبون شد، آنچه را كه آنان به آن رضايت دادند، تو آن را ناپسند ندان و آنچه را كه آنان پذيرفتند تو نيز بپذير. كار خلافت را به شوراى مسلمانان مى‏سپاريم».
سعدبن ابی وقاص به نامه معاويه‏ چنين پاسخ داد:«هيچ يك از اهل شورا همچون على سزاوار به كار خلافت نيست. آنچه در على است در هيچ يك از ما نيست. على در نيكى‏هاى ما با ما شريك است ولى ما با او در نيكى‏هايش شريك نيستيم. او از همه ما به كار خلافت سزاوارتر است. قضا و قدر خداوندى مدتى على را از حق خود دور ساخته بود، ولى ما به نيكى مى‏دانستيم كه او سزاوارترين فرد نسبت به كار خلافت است و ليكن ما از سخن گفتن در اين مورد ناچار نيستيم بنابر اين از اين موضوع درگذر. اما كار تو، اول و آخر آن را ناپسند مى‏دانيم. اما در خصوص طلحه و زبير، آن دو اگر در خانه‏هاى خود مى‏ماندند برايشان بهتر بود و خدا نيز عايشه ام المؤمنين را ببخشايد».
اين سخن کاملاً نشان مي‌دهد سعد هم به افضليت و حقانيت علي(عليه‌السلام) براي خلافت باور داشت و هم به باطل بودن معاويه و هم عمل طلحه و زبير را نمي پسنديد ولي با اين حال از بيعت و همراهي با آن حضرت خودداري مي‌ورزيد به طوري که منقرى درباره سعد بن ابى وقاص مى‏نويسد: « قد اعتزل عليّا و معاويه: از على و معاويه فاصله گرفت» و شيخ مفيد نيز مي‌نويسد سعد بن أبى وقّاص و همفكران او از هر دو گروه (موافقان و مخالفان على عليه‏السلام) و مكتب‏شان فاصله گرفتند.»
بله سعد در این جنگ‎ها از جمله در جنگ صفین در جبهه مخالف حضرت هم نبود، ولی این عدم حضور را به هیچ عنوان نباید به خاطر ملاحظه سعد نسبت به امام قلمداد کرد بلکه در يک نگاه خوشبينانه بايد آن را بر شک کردن در مشروعيت جنگ با اهل قبله حمل کرد.
زمينه‌هاي لغزشها
اما نکته مهم در اين بحث بررسی زمينه‌هاي انحراف سعد است. چگونه شخصی که در جوانی از پیامبر(صلي الله عليه و آله) احادیث بلندي در فضيلت و مدح امیرمومنان(عليه السلام) شنیده بود و از نزدیک احترام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نسبت به آن حضرت را ديده و لیاقتها و شایستگی‌هاي اميرمومنان(عليه السلام) را لمس کرده بود، حاضر شد با خليفه اول و دوم و سوم بيعت و همراهي کند ولي وقتي نوبت خلافت علي(عليه السلام) رسيد از بيعت و همراهي با آن حضرت خودداري ورزيد و دم از احتياط ديني زد؛ آيا واقعاً اين احتياط ديني در سعد به صورت طبيعي نمايان شد يا يک احساس کاذب و بهانه براي مخالفت با شخصيتي بود که خود بارها به برتري و فضايل او اقرار کرده بود، به نظر مي‌رسد اين احساس اگر به صورت واقعي در سعد نمايان شده باشد به دنبال مقدمات و زمينه‌هايي بوده که در شخص او وجود داشته وگرنه بسياري از مردم و اصحاب با وقايع و رخدادهاي آن روزها و افشاگريهاي امير مؤمنان(عليه السلام) به حقانيت آن حضرت اقرار نموده و در رکابش جنگيدند، شواهد تاريخي حاکي از اين است که مشکل سعد با آن حضرت ناشي از دو مسئله بوده است که اولي آن‌ها جنبه اخلاقي و ديگري ساخته و پرداخته محيط بود.
بدبینی و کینه نسبت به علی (ع)
براساس اسناد تاریخی یکی از علل اساسی مخالفت‌ها و ناسازگاریهای سعد بن ابی وقاص با امیرمومنان(ع) رقابت‌های حسودانه او نسبت به آن حضرت بوده، چنان که حضرت وقتی دید او از بیعت سرباز می‎زند به عمار فرمود: (أما سعد بن أبي‌ وقّاص فحسود؛ سعد بن ابی وقاص حسود) است یعنی علت عدم بیعتش حسادت اوست.
وي از دوران پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت به علي(عليه السلام) بدبيني داشت به طوري که اين امر موجب ناراحتي رسول(صلي الله عليه و آله) شده‌بود؛ پسرش مصعب از پدرش سعد نقل مى‌كند كه «روزى با دو نفر از مهاجران در مسجد پيامبر نشسته بوديم، صحبت از على شد و از او بدگويى كرديم ...، در همين حال، پيامبر با حالت خشم به طرف ما آمد، با خود گفتم: از خشم پيامبر به خدا پناه مى برم، پيامبر فرمود: «شما را با من چه؟ هر كس على را بيازارد مرا آزرده است» و اين جمله را سه مرتبه تكرار نمود.
ريشه اين بدگويي از علي(عليه السلام) دقيقا روشن نيست، ولي به نظر مي‌رسد منزلت والاي آن حضرت نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله)، سبقت در ايمان، افتخاراتي که در ميدان جهاد في سبيل الله آفريد، اخوت با پيامبر
(صلي‌الله عليه و آله)، جديت و صلابت در اجراي دستورات دين، نزول آياتي از قرآن در شأن و منزلت آن حضرت و دهها فضيلت ديگر ايشان موجب رقابت و حسادت اصحابي چون سعد مي‌شده ‌است؛ از سوي ديگر وي با آن سوابق درخشان توقع‌هاي خاص و جايگاه بلندي براي خويش مي‌طلبيد و اين جايگاه در کنار شخصيتي چون علي(عليه السلام) حاصل نمي‌شد؛ زيرا علي(عليه السلام) به کساني که در گذر زمان و در خلال فتوحات تغيير هويت داده و زندگي اشرافي رقم زده بودند اعتماد نداشت و از سپردن پست‌هاي کليدی به آنان و مرجعيت ديني و سياسي بخشيدن به آن‌ها خودداري مي‌ورزيد و از سوي ديگر برخي با شناسايي احساس نياز سعد به جاه و جلال و مال و منال و تأمين آن‌ها وي را صيد کردند.