7 پرده از 7 دهه زندگی روشنفکری- قسمت اول
فریاد زندهباد برای مردگان!
پیام فضلینژاد
آیا «احمد شاملو» که روشنفکران لیبرال او را «شاعر آزادی» و «مردمیترین هنرمند معاصر» مینامند، در جنگ جهانی دوم جاسوس نازیها بود و هر دهه از عمر 75 ساله خود را در خدمت یک جریان سیاسی گذراند؟ یا این ادعاها، پندارهای دروغی است که از عالم «توهم توطئه» میآید و فقط به درد «پروندهسازی» علیه هنرمندان آزادیخواه میخورد تا چهره مفاخر این مملکت را نزد نسل جوان مخدوش کند؟ این سوالات از هفته گذشته و پس از اشاره «حسین شریعتمداری» در سخنرانیاش به فرصتطلبیهای سیاسی «احمد شاملو» (لانه جاسوسی، 1 اسفند 1392) بیشتر در معرض بحث رسانهها و کاربران شبکههای اجتماعی قرار گرفت. عصاره سخن مدیر مسئول «کیهان» این بود که هدف نشریات زنجیرهای اردوگاه فتنه از ترویج و تبلیغ چهرههایی مانند شاملو، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و... صرفا «هنجارشکنی» است و به دنبال بالا بردن هر تابلویی غیر از تابلوی «خط امام» و «هنر مردمی» هستند، اما مافیای روشنفکری- بنابر سنت ثابت فکری خود- جز سکوت و مغالطه پاسخ دیگری در برابر سخنان شریعتمداری نداشت. البته واکنشهای عصبی هجوآمیز، عنصر ذاتی «رفتار روشنفکری» و بیماری شایعی است که امروزه جای تحلیلهای استخواندار را گرفته است. هرچه هست، وضع و وزن جریان روشنفکری معاصر همین است و این بار، همه شعور خود را به «ابراهیم نبوی» هجویهنویس حقالعملکار در سایت «روزآنلاین» سفارش دادند که نوشت:
بعد از کشفیات همکاران شریعتمداری مبنی بر اینکه «صادق هدایت» آدم کثیفی بود، چون کت و شلوار میپوشید و کراوات میزد و موهایش را شانه میکرد و فرانسه را خوب حرف میزد، نوبت شاملو رسیده که آقای حسین شریعتمداری گفته که «شاملو جاسوس نازیها بود.» یعنی زمانی که هیتلر خودکشی کرد و جنگ تمام شد، شاملو هنوز بیست سالش نشده بود. حالا سوال ما این است که این شاملوی جاسوس، خبر چه کسی را به آلمانها میداد؟ تا به حال شاملو صهیونیست، عامل رژیم پهلوی، روشنفکر فاسد، انگلیسی، آمریکایی، همکار با موساد شده، لطفا بگویید که بالاخره کدامش بود و خانوادهای را از نگرانی نجات دهید! 1
نگرانی خانواده روشنفکران و اردوگاه اپوزیسیون از بازخوانی کارنامه سیاسی و فکری چهرههایی مانند «احمد شاملو» اتفاق تازهای نیست؛ کار «ابراهیم نبوی» هم که مطلبش را با زدن اتهامات غیرقابل انتشار به آقای شریعتمداری و نویسندگان «کیهان» تمام میکند، فرافکنی عصبی جدیدی نیست! جریان روشنفکری، نه فقط در ایران بلکه در خود غرب، همواره میل دارد تا تصویر بیعیب و نقصی از اسطورههایش رواج یابد و در برابر هرگونه نقد تاریخی آنها به شدت آلرژی دارد و به جای پاسخگویی، تیکهای عصبی میزند.
برای همین، روشنفکران خود را مجاز میدانند هر انگ و برچسبی را به منتقدانشان بچسبانند و از آنان چهره مشتی «افراطی بیسواد» و عدهای «مرتجع هنرستیز» بسازند تا مبادا روایتهای رسمی و فانتزی تاریخ روشنفکری از اعتبار بیافتد. نتیجه این جنگ روانی، تغییر اصل صورت مسئله است؛ یعنی آنچه روشنفکران به مخاطبان خود نمیگویند و زیرکانه به دست فراموشی میسپارند این است که واقعیت چیست و راست و دروغ کدام است؟ بالاخره هنرمندی مثل احمد شاملو «که بود و چه کرد؟» 7 پرده از 7 دهه زندگی روشنفکری و پیشینه سیاسی او را مرور کنیم:
1- شاملو میگوید «نازیسم» اولین گرایش سیاسی او بود. گرچه «فرهنگ فرهی» رفیق 50 ساله شاملو در شماره 8 مجله «دفتر هنر» (چاپ لسآنجلس، مهر 1376، ص925) به کنایه مینویسد که این شاعر از یادآوری همسر اولش کراهت دارد، «همانطور که از هواداریاش از آلمانیها در سالهای دهه بیست یادی نمیکند؛ دورانی که زندانی متفقین شد.» 2 اما شاملو دستکم یک بار در شماره 15 ماهنامه «آدینه» (مرداد1366، ص22) ماجرای همکاری خود با نازیها در جنگ جهانی دوم را شرح داد و آن را به حساب کمشعوری خود گذاشت و گفت: «من «زندانی سیاسی» متفقین بودم... و آلت دست گروهی ابلهتر از خود شدم که با شعار دشمن دشمن ما، دوست ماست، ناآگاهانه- گرچه از سر صدق- میکوشند مثلا با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه متفقین آب به آسیاب و دار و دسته اوباش هیتلر بریزند. البته آن گرفتاری از آن لحاظ که بعدها کمتر «فریب» بخورم و هر یاوهای را شعار رهاییبخش به حساب نیاورم، برای من درس آموزندهای بود.» 3 شاملو حتی برای پاک کردن ننگ همکاریاش با نازیها، سراپای خودش را در این گفتوگو به فحش کشید و ادامه داد که آدمی بوده است «به اصطلاح معروف بیرون باغ! پسربچهای را در نظر بگیرید که پانزده سال اول عمرش را در خانوادهای نظامی، در خفقان سیاسی و سکون تربیتی و... ناگهان در نهایت گیجی و بیهیچ درک و شناختی از خواب پریده است.» به هرحال، هم شاملو تایید میکند و هم کوهی از اسناد و «تاریخ» به ما میگوید که او از سال 1322 به اتهام «خرابکاری در پشت جبهه متفقین با ماموریت از نازیها» 21 ماه را در زندان گذراند و پس از آزادی به ارومیه رفت و آنجا نیز مجددا بازداشت شد. 4
2- شاملو میگوید پس از نازیسم به «کمونیسم» پیوست. این آخرین باری نبود که شاملو اعتراف کرد میتواند تا «هر یاوهای را به جای شعار آزادیبخش» اشتباه بگیرد و «آلت دست گروهی ابلهتر از خود» شود. با جدایی از فاشیسم آلمانی، او به فاشیسم روسی روی آورد. پایان دهه 1320 عضو «حزب توده» شد و مزدش هم استخدام در سفارت مجارستان با عنوان «مشاور فرهنگی» بود. 5 با ژستی چپگرا شعرهای «قطعنامه» و «آهنها و احساس» را سرود و در همین دوره، 9 شماره از مجله «روزنه» و 3 شماره از مجله «آهنگ صبح» را برای تودهایها درآورد. 6 این بار نیز به اتهام «ارتباط با شورویها» یک سال را در زندان قصر ماند و زمستان 1333 آزاد شد. 7 تا 30 سالگی، شاملو دو بار به همکاری با فاشیستیترین احزاب استعماری در ایران پرداخت. همانطور که پس از جدایی از نازیها آنها را به فحش کشید، با رفقای تودهای خود نیز همین کار را کرد. 8
3- شاملو در 34 سالگی به یک مدیر دولتی رژیم پهلوی و نویسنده سفارشی «فیلمفارسی» تبدیل شد. او در میانه دهه 1330 برای سومین بار ایدئولوژی سیاسی خود را عوض کرد و پس از پیوند با محافل سلطنتی از طریق «اسماعیل پوروالی»، در سال 1338 رسما به عنوان یکی از مدیران سمعی و بصری وزارت کشاورزی منصوب گشت. 9 از همین سال نیز شروع به فعالیت سینمایی در جهت سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی دوم کرد و نام وی به عنوان سناریونویس 20 فیلمفارسی از جمله «نیرنگ دختران» و «بیعشق هرگز» ثبت شد؛ فیلمهایی بیاعتبار و سفارشی که حتی روشنفکران آنها را «آبگوشتی» و «مبتذل» مینامند. 10 در نیمه اول دهه 1340 طوسی حائری همسر دومش را طلاق داد و سال 1343 با «آیدا سرکیسیان» ازدواج کرد و خیلی سریع با سرمایه همسر سومش مجموعه شعر «آیدا در آینه» را منتشر کرد. 11
4- شاملو در 41 سالگی گفت «مردم مرا از گند و عفونت و نفرت سرشار کردهاند. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم!» 12 او در میانسالی از فاشیسم سیاسی به فاشیسم ذهنی و آنارشیسم روانی رسید. البته در پایبندی به هیچ ایدئولوژیای یک هنرمند مسئول یا روشنفکر اصیل نبود و تقریبا هر 10 سال یک بار زیر حرفهایش میزد و از اعتقادات قبلیاش ابراز پشیمانی میکرد. در 13 فروردین 1345 شاملو در گفتوگو با مجله «فردوسی» گفت: «برای من همه چیز آیداست... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دستکم پس از مرگ آرزوی من برای به دور ماندن از مردم و پلیدیهایشان برآید؛ مردمی که از ایشان متنفرم. من وظیفهای برای خود در قبال این مردم نمیشناسم... من یک لاکی دارم و خزیدهام توش. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم.» 13 علیرغم این ادعاها، شاملو حتی همسر سومش «آیدا» را بازی میداد. وقتی در بهار 1354 از سفر به کنگره نظامی در رم ایتالیا بازگشت، در مصاحبهای با روزنامه «رستاخیز» گفت: «روزها در کوچههای رم فریاد میزدم آیدای من کجاست؟ و میگریستم...»14 ولی یدالله رویایی، همسفر و رفیق شاملو در خاطرات خود صریحا نوشت که حرفهای او در «رستاخیز» دروغ است، چرا که «روزها و شبهای ما در کوچههای رم و بارهای ونیز به مستی و بیخبری میگذشت؛ با ویسکی و آذوقهای از تریاک و شیره ناب(!) که با خود برده بودیم و مخدراتی دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.» 15
ادامه دارد
* منابع و اصل اسناد این نوشتار در «دفتر پژوهشهای موسسه کیهان» جهت مطالعه محققان موجود است و در آینده در کتاب «تاریخ سری ادبیات معاصر» به چاپ خواهد رسید. برای مطالعه بیشتر، نک: جلد 8 مجموعه «نیمه پنهان»، تهران: دفتر پژوهشهای کیهان، 1380، صص 83-128.