kayhan.ir

کد خبر: ۶۷۵۴۵
تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۵
سی‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر-۲

دلبری ؛ شریف اما خام‌دستانه


سعید مستغاثی
دومین فیلم سید جلال اشکذری، به خانواده و همسران جانبازان و حال و هوای آنها در سخت‌ترین شرایط زندگی با یک جانباز دفاع مقدس می‌پردازد. میثم، جانبازی است که خانواده‌اش در تدارک شرکت در جشن عروسی امیرحسین (پسر برادر او و پسر خواهر همسرش) هستند و او که یک جانباز قطع نخاعی است، تنها نظاره‌گر این تلاش است. اما همسر میثم به جای مجلس عروسی، نزد او مانده و  با خاطراتشان جشن می‌گیرند.
دوربین اشکذری تنها از نقطه دید میثم، تماشاگر را به این جانباز قطع نخاعی نزدیک می‌سازد و هیچ تصویر و نمایی دیگر از وی در فیلم مشاهده نمی‌شود. در واقع تنها روزن مواجهه تماشاگر با این جانباز (به جز عکس‌العمل‌ها و برخوردهای خانواده‌اش) نقطه دید یا به تعبیر سینمایی «پی او وی» اوست  و همین ساختار، می توانست یک نقطه قوت برای فیلم «دلبری» محسوب شود. محدود شدن کل فضای فیلم به یک آپارتمان (که البته در سینمای این روزها بسیار رایج است) هم می‌توانست به این ساختار و یک دستی آن، کمک مناسبی نماید.
اما به نظر می‌آید برخی الزامات ناگزیر تهیه و تولید امروز فیلم در ایران، موجب شده تا کارگردان ساختار طراحی شده خود را بشکند و ناچار به ورطه زیاده‌گویی، بیان مکرر برخی جملات (که بعضا از فرط تکرار به جای تاثیر، دافعه در مخاطب ایجاد می‌کند) و عدم تداوم و پرش روایی برخی صحنه‌ها برسد و همین موضوع باعث از ریتم افتادن فیلم و کشدار شدن آن در برخی لحظات شده است.
عدم نمایش جانباز فیلم «دلبری»، می‌توانست بسیاری از مفاهیم آشکار و پنهان جانبازی دفاع مقدس را به مخاطب منتقل سازد اما به شرط آنکه به بی‌هویتی منجر نگردد.(چنان‌که تصاویر روی دیوار هم در این زمینه نمی‌تواند به کمک آید و بعضا برعکس عمل می‌نماید!) متاسفانه  افراط و زیاده‌روی در این مسیر، تا جایی پیش رفته که(علیرغم تمامی روحیه سرخوشانه خانواده میثم) نشانه‌های کمرنگی هم از تردید و تلخکامی در دفاع مقدس را بروز داده است.
به هر حال در میان خیل فیلم‌های بی‌هویت و سیاه و کدری که این روزها فضای سینمای ما را در تیول خود  گرفته است، فیلمی مانند «دلبری»  فیلم شریفی است و می‌تواند یک نقطه امید باشد، به شرط آنکه فیلمساز جوان، متوقف نشده و همچنان طرح‌های نو دراندازد.
آخرین بار سحر را کی دیدی؟
بازرس پلنگ صورتی و گروهبان قندری در جامعه‌ای سیاه
عشق موج نو فرانسه (که به کپی کردن از فیلم‌های «ب» آمریکایی می‌نازید) هنوز دست از سر فیلمساز «هفت پرده» و «باج‌خور» برنداشته و همچنان سعی دارد خصوصا آن خصوصیت کپی از فیلم‌های «ب» را برای خود حفظ کند!
اما اینکه واقعا فیلم‌های فیلیپ مارلو و لمی کوشن و ... چه ارتباطی با جامعه‌شناسی بدبینانه و سیاه نمایانه شبه‌روشنفکری عقب افتاده ما پیدا می‌کند را فقط باید در فیلم «آخرین بار سحر را کی دیدی؟» تازه‌ترین دستپخت سازنده  «پوپک و مش ماشاالله» ملاحظه کرد!!
یک فرار و قتل آبکی در ابتدای فیلم (به همان شیوه آثار موج نو؟!) و گم شدن دختری به نام سحر، فیلم را درگیر یک ماجرای پلیسی تکراری می‌کند با کاراگاهی که از شم پلیسی فقط افه‌های آن را نمایش می‌دهد و حدس و دریافت‌هایش، چند فاز از تماشاگر که هیچ! از خود کاراکترهای فیلم، حتی آن پدر مفلوک سحر هم عقب‌تر است!! به علاوه همکارانی که تماشاگر را به یاد بازرس پلنگ صورتی و یا مرحوم گروهبان قندری مجموعه تلویزیونی «سرکار استوار» می‌اندازد!
حالا وقتی این «شرلوک هلمز» وطنی وارد بحث‌های اجتماعی شده و می‌خواهد آنها را به متهمان خود (و البته تماشاگران بینوایی که تا پاسی از نیمه‌شب با چشمان نیمه خواب، اثر استاد را پیگیری کرده‌اند!) حقنه کند که مثلا «قانون برای حفاظت از بچه‌های مردم است»! و یا «نباید به حرف مردم خواهرت را می‌کشتی»!! دیگر ماجرا نور علی نور می‌شود!!!
و بالاخره تئوری‌های مشعشع جامعه‌شناسانه به اصطلاح فیلمساز اجتماعی ما اینجا بیرون می‌زند که:
«اصلا همش تقصیر این مردم است که با حرف‌های نامربوط خود در مورد دختر مردم (که بنده خدا علاقه‌‍مند است نیمه‌های شب با دوستان پسر خود، گشت بزند!) او را به فرار و گریز از وطن ناچار ساختند!!» (نکند این هم از آن فقره فرار مغزهاست که حضرات شبه‌روشنفکر آن‌قدر برایش جوش می‌زنند و یقه می‌درانند!!)
و خواهر تئوریسین سحر هم که گویا قرار است علاوه بر جناب کارآگاه، دیگر ناگفته‌های فیلمساز را به ما حقنه کند با لحن حق به جانب، از قرار و مدارهای خارج از عرف دختران و پسران در نیمه‌های شب و در مکان‌های نامعلوم دفاع می‌کند!!
بالاخره نتیجه‌ای که فیلمساز با فیلم دست و پا شکسته خود، جیغ می‌زند آن است که «در جامعه به شدت سیاه و تباه شده‌ای (که البته فقط جناب فیلمساز و از ما بهتران می‌بینند و ما از رویت آن محروم هستیم)، تنها مقصر، این اهالی بد نظر و سیاه فکر آن جامعه هستند که فرار و مرگ دختران تنوع طلب (در زمینه دوست پسر و رابطه با مردان مختلف) را باعث شده و ایضا پدران سنتی که به حرف‌های این جامعه نفرین شده، گوش می‌دهند!!!»