گزارشی از مراسم اربعین شهدای نیجریه در هیئت شهدای گمنام
فریاد لبیک یاحسین از عاشورای زاریا
فاطمه دوست کامی
صدای بوق انتظار تلفن توی سرم میپیچد... شاید این بار دهم باشد؛ یا شاید هم بیشتر. کسی گوشی را برنمی دارد. تلفن قطع میشود. دوباره ناامیدانه شماره را میگیرم، سه باره میگیرم...، فایدهای ندارد. «زینت ابراهیم» تلفنش را جواب نمیدهد. انگار توی دلم رخت میشویند. حس و حال عجیبی است. جز خبر حمله ارتش نیجریه در زاریا به منزل شیخ ابراهیم زکزاکی و حسینیه بقیه الله و گزارش به شهادت رسیدن تعداد زیادی از شیعیان نیجریهای هنوز خبر جدیدی مخابره نشده.
نزدیک ظهر حجت الاسلام دکتر سید عبدالله حسینی(استاد دانشگاه تهران و مسئول هیئت امت، هیئت انگلیسی زبانان مقیم تهران) صوت مکالمه اش با شیخ در زاریا را برای بچههای هیئت میفرستد. آخرین مکالمه شیخ در ساعت یازده و نیم صبح البته به وقت تهران.
شیخ ابراهیم زکزاکی با آرامشی که فقط از مومنین برمی آید و بس، برای دکتر حسینی از ماجرای حمله وحشیانه ارتش نیجریه به جماعتی که برای تعویض پرچم حسینیه شان در زاریا دور هم جمع شده بودند، میگوید. شیخ میگوید که مجروح شده و حالا همراه تعدادی دیگر از شیعیان در خانه اش در محاصره است. دکتر سید عبدالله حسینی از شیخ میخواهد که همچنان ارتباطش را با او حفظ کند تا او با تعدادی از دوستان مسئول مسئله را در میان بگذارد و دنبال راه چارهای باشد، اما...
تماسهای بعدی با او بدون پاسخ میماند. مثل تماسهای من به همسر شیخ...
تلفن بوق میخورد... لابد در آن سوی خط کسی را یارای پاسخ دادن نیست. لحن شیوا و مادرانه زینت ابراهیم توی سرم زنگ میزند. حرفها و جملاتش یکی یکی جان میگیرند و یادم میآیند. یادم میآید که چطور از شهادت سه فرزندش در روز قدس برایم میگفت.
وقتی یکی یکی اسم شان رامی آورد و ماجرای تیر خوردن و نحوه شهادت شان را میگفت، انگار دستی از درون مچاله ام میکرد. بس که محکم بود و صبور این بانو. «محمود» جوانترینشان بود. ۱۹ ساله، شاداب و سرزنده. جوانی پرانرژی و عزیز مادر. زینت ابراهیم، عکس پیکرش را برایم فرستاد و نوشت: «این محمود من است درست در لحظه بعد از شهادتش و لحظهای که من تازه رسیدم بالای سرش. انشاالله که خداوند این قربانی را هم از ما بپذیرد.»
مادر زانو زده بود بالای سر پسر و داشت سرش را نوازش میکرد. انگار میکردی دارد با او حرف میزند. دلتنگی از چشمهای مادر میبارید و سرمستی از نگاه پسر...
از حمید۲۲ ساله و احمد۲۳ ساله هم گفت. هر کدام شان جوانان تحصیل کرده، خوش سیما و نیرومندی بودند؛ بازوانی قوی برای پدر و جنبش اسلامی نیجریه. تماشای عکس پیکرهای رشیدشان دل میخواست. تماشای صحنههایی که شیخ با دستان خودش آنها را در کفنی مزین به «جوشن کبیر» میپوشاند و تجهیزشان میکرد برای سفر ابدی. جالب بود... مثل ما و شبیه ما علی اکبرهایش را در قبر گذاشت و بعد خودش ایستاد به نماز.
عجب امتحانی شده بودند این پدر و مادر. اقتدا به امام خمینی(ره) و نهضتش در سالهای جوانی، مجاهدت در راه ارایه نسخهای ناب از اسلام در کشورش، مبارزه با ظلم ایادی کفر، فراهم کردن بستری برای گرایش ۲۵ میلیون نیجریهای برای تشرف به اسلام و تشیع و حالا....
شیخ ابراهیم زکزاکی، ابراهیم وار، اسماعیلهایش را به مسلخ عشق برده بود و خداوند نیز قربانی هایش را پذیرفته بود.کاش کسی از آن سمت خط، از هزاران کیلومتر دورتر از این دلواپسی، جوابی میداد. شنیده بودم که تیر به سر زینت ابراهیم خورده و حال مساعدی ندارد... کاش فاصلهای در کار نبود... کاش میشد به مداوای جراحت شان رفت...
جرات نمیکردم با دختران شیخ که در ایران بودند تماس بگیرم و از طریق آنها ماجرا را پیگیری کنم. نوعی شرمندگی خاص و غریب مانع از این کار میشد. آنها هم مثل ما، دست شان از همه جا کوتاه بود. چه میتوانستم بگویم و بشنوم. با این حال تاب نیاوردم و تماس گرفتم.”بدیعه” یکی از دختران شیخ گفت که تمام خانه و زندگیمان را به آتش کشیدهاند و مادر و پدرم را زخمی و بعد اسیرشان کردهاند. هنوز هیچ خبری ازشان نداریم. فقط میدانیم که حالشان زیاد خوب نیست.
چند روز بعد، «جومای احمد کروفی» یکی از دوستانم در نیجریه و جنبش اسلامی آن، عکسها و فیلمهایی تکاندهنده از آن روز برایم فرستاد. از عاشورایی که بار دیگر تکرار شده بود و در آن به جای ۷۲ گل، هزاران گل پرپر شده بودند. جومای خودش یکی از قربانیان این حادثه بود و در حالی که دو گلوله در سینه داشت، از مفقودالاثر شدن سه پسرش در آن روز میگفت. شرح حسرت دور بودن از دوستان مظلوم و بیادعای نیجریه و خشم و نفرت از جنایتی که دست ارتش و دولت نیجریه در آن بود، بماند. روایت اندوه جانکاهی که از عمق وجود شعله میکشید و در غم بیخبری از شیخی که با خونش به خضاب محاسنش نشسته بود نیز بماند.
گذشت و بالاخره کسی جواب تلفن را نداد. روزها گذشت و هیچ مدعی حقوق بشری، جواب تجمعها و اعتراضهای سرتاسر مردم دنیا را نداد. هیچ کس اقدامی برای آزادی این شیخ آزاده نکرد. هیچ شمعی در عزای این مصیبت روشن نشد. چه حسرتها که بر دل نماند... قطعه مداحی دو زبانه حاج میثم مطیعی را که با نام «شبیه جون» در رثای شهدای زاریا خوانده شده بود، به دست دوستان نیجریهای رساندم. در جواب پیام تشکری زیبا فرستادند برای ایشان. تشکر کردند که این قدر باورشان داریم و در تمام مصیبتها و جهادها همراه شان هستیم.به همت خادمین شهدا در هیئت شهدای گمنام قرار شد در اربعین شهدای زاریا مراسم یادبودی گرفته شود. طوری برنامهریزی شد که میزبان این مراسم، دوستان نیجریهای باشند از تهران، قم و مشهد. عزیزان داغداری که در طول مدت برگزاری مراسم از تماشای چهرههای مظلوم و گرفته شان آتش به دل هایمان میافتاد.
در تکاپوی پیش از مراسم، در رفت و آمدها و هماهنگی و تماسها، خبر شهادت سردار حاج سعید سیاح طاهری که در سوریه به درجه رفیع شهادت نایل شده بود، مثل نوازش نسیمی از بهشت، حال و هوای جمع خادمین شهدا را عوض کرد. ایشان پدر بزرگوار آقای علی اکبر سیاح طاهری مسئول هماهنگی مراسم اربعین شهدای نیجریه در هیئت شهدای گمنام بودند. رسیدن خبر شهادتشان، جای ایستایی و توقف، برکتی شد بر تلاش شبانه روزی خادمین هیئت.شهید حاج سعید سیاح طاهری در دوران جوانی در جبههها و عملیاتهای مختلف جنگ تحمیلی حضور داشت و حالا هم در جبهه دفاع از حریم انقلاب اسلامی، مهر تاییدی زده بود به هر چه فعالیت جهادی و خودجوش در این راه.
مراسم با پخش کلیپ تاثیرگذاری که به همین منظور تهیه شده بود شروع شده بود. آغاز کلیپ با صوتی از شیخ زکزاکی که دعای فرج را میخواند، بود. صوتی حزین و در عین حال استوار. حزنی که دوری از حضرت حجت را فریاد میکرد و استواریای که صلابت در عهد بسته شده با او را یادآوری میکرد. یادآوری میکرد که برای قیام قایم آماده است و چه راست میگفت این صدا... .
بعد از کلیپ، خانم بدیعه زکزاکی که میهمان ویژه مراسم بود سخنرانی کرد. اولین نکته جالب در صحبتهای او سلامی بود که بعد از نثار تحیت به روح امام خمینی و وجود پر برکت حضرت آقا، بر مدافعین حرم حضرت زینب(س) و شهدای این راه داشت.
بدیعه از زاریا و عاشورایی که در آن روز اتفاق افتاده بود حرفهایی شنیدنی داشت. حرفهایی از جنس درد شیعه. گفت در این فاجعه چادر از سر زنان کشیدند و گوشواره از گوش هایشان درآوردند. گفت تمام مسیرهای منتهی به زاریا را بستند و هر کس را که میخواست برای کمک به زاریا بیاید میگرفتند. فقط کافی بود در این میان کسی کوچکترین نشانی از تشیع داشته باشد. خواه این نشان انگشتر عقیق به دست باشد خواه عکسی از امام خمینی، آقای خامنهای یا شیخ زکزاکی در گوشیاش. بلافاصله او را میکشتند. گفت که در میان زنان حاضر در آن مراسم زنی بود که نه ماهه باردار بود. وقتی ارتش حمله را شروع کرد زن از هول و ترسی که برایش پیش آمده بود همان جا زایمان کرد؛اما هنوز چند دقیقه از زایمانش نگذشته بود که نیروهای ارتش نیجریه با تانک از روی او و نوزاد نورسیدهاش رد شدند و هر دو را شهید کردند. گفت بچه یک سالهای بود که اصلا از ماجرا خبر نداشت و فقط آمد سمت پدرش و چندبار او را صدا کرد، همان موقع یک مرتبه یکی از نیروهای ارتشی به سمتش شلیک کرد و درجا جانش را گرفت. بدیعه گفت عصر همان روز توانستم با مادرم که همراه پدرم و تعدادی دیگر از دوستانمان در منزل در محاصره بودند صحبت کنم. مادر گفت تمام خانهمان را به آتش کشیدهاند و ما هم جمع شدهایم در قسمتی از خانه که سقف ندارد تا آنجا در امان باشیم. گفت که پدر در آن لحظات حساس از همه خواسته که دعا کنند و به خدا متوسل شوند. گفت مادر گفته بعد از نماز و دعا همه با هم خداحافظی کرده ایم...
چند روز بعد از این ماجرا و بعد از دستگیری پدر و مادرم و شنیدن خبر مجروح شدن شان، فهمیدیم که سه تا از برادرهایم هم به شهادت رسیدهاند. حامد ۱۶ ساله، علی ۱۵ ساله و حومید ۱۳ ساله بود. حالا شش برادر شهید داشتم. برادران عزیزی که نورچشممان بودند و خیلی سخت میشد باور کرد که دیگر پیش ما نیستند.
صدای گریه از گوشه و کنار مراسم بلند بود. صحبت از دل برآمده بدیعه بر دل همه نشسته بود. فقط کافی بود که یکی از صحنهها را توی ذهن تجسم کرد...
بعد از صحبتهای بدیعه متن پیام انگلیسی جومای احمد کروفی توسط آقای دردشتیان خوانده و ترجمه شد. واژه واژههای متن با روح و جان مستمعین درگیر میشد. جومای معلم، نویسنده و کارگردان نیجریهای و از دوستان زینت ابراهیم و یکی از فعالان جنبش اسلامی است. او در فاجعه زاریا مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفت. دوتا از این گلولهها هنوز در سینه جومای است و پزشکان گفتهاند که به دلیل ریسک بالا نمیتوانند آن را از سینه اش دربیاورند. یکی از پسرهای جومای هم همراه او مجروح شده و سه پسر دیگرش مفقودالاثر شدهاند و هنوز خبری از آنها نیست.
از شنیدن پیام جومای احساس غرور کردم. نه فقط من، که حس همه این طور بود. این را میشد از شعارهای هیهات منّا الذله حضار هم فهمید وقتی که این چنین میشنیدند:
سلام بر برادران و خواهران بزرگوارم. عزیزانی که امروز برای برگزاری چهلمین روز کشتار شیعیان نیجریه به دست ارتش این کشور و گرامی داشت یاد شهدای این فاجعه گرد هم جمع شدهاند. از شما صمیمانه تشکر میکنم. سلام و درود خداوند بر مردم بزرگ و مقاومایران، که در این فاجعه، با اینکه نتوانستند حضور جسمانی در کنارمان داشته باشند، اما تا آخرین لحظه قلب و روح شان با ما بودند، و این وحشیگری را محکوم کردند. ممنونم از شما, از شمایی که وقتی استکبار جهانی در قبال این فاجعه سکوت را انتخاب کردند، مظلومیت این مردم بیدفاع را به گوش مردم دنیا رساندید. شما که مانند مردم مظلوم نیجریه خواستار آزادی شیخ بزرگ و مجاهد، رهبر حرکت اسلامی، علامه إبراهیم زکزاکی هستید. امروز یک بار دیگر برادری و دلسوزی خود را نشان دادید، و ما همراه با این امت شجاع و دلاور این شعار را به زبان میآوریم که: هیهات منا الذلة! درود بر امام صادق(ع) و جد بزرگوارش، که در ایام ولادت این اولیا و معصومین، به این کیفیت، شیعیان ائمه اطهار را قتل عام کردند... به عنوان کسی، که از نزدیک شاهد این فاجعه و سبوعیت بودم، با جرات میگویم که این فاجعه تکرار و بازسازی کشتار کربلا بود. ای مردم آزاده و دیندار ایران!ای شیعیان امام حسین(ع)، ای اهل فداکاری و ایثار!ای اهل جهاد و شهادت! ای اهل عزت و شجاعت! برایتان پیامی دارم؛ پیام پایداری و استقامت.
به فرزندم احمد چندین بار شلیک کردند و هنوز در حال درمان است. من هم چهار بار هدف حمله تیراندازی آنان قرار گرفتم... هنوز دو گلوله در سینه خود دارم. تا این لحظه چند تن از فرزندانم مفقودند! رهبر بزرگوارم هم شش تن از فرزندان توانمندش را به درگاه خداوند تقدیم و فدا کرده! صدها نفر از برادران و خواهران هم مفقود هستند، بعضی هم زندانی هستند!
گناه بزرگ ما این بوده و هست که پیرو اهل بیت پیامبر اکرم هستیم! اما به خدا قسم که پایدار و عزیز مانده و میمانیم! پیرو خط امام حسین(ع) و بیبی زینب(س) هستیم و در برابر ظلم و استکبار تسلیم نخواهیم شد! در مقابل ستمگران و مستعمران ذلت نمیپذیریم! راضی به ظلم و استعمار نیستیم و آزادی رهبر مظلوم و بازداشت شدگان را خواستاریم. همچنین کشتار مسلمانان و انسانها را به هر عنوانی و در هر جای جهان که باشد، محکوم میکنیم!
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين...
سپس حجت الاسلام علیرضا پناهیان درباره خدمات شیخ زکزاکی در نیجریه و جنبش اسلامی آن صحبت کرد و گفت ما نه تنها به این عالم برجسته افتخار میکنیم بلکه در برابرشان تواضع میکنیم و اظهار شرمندگی. شرمندگی از اینکه در قیاس با ایشان هیچ مجاهدتی در راه اسلام نکرده ایم. از دست دادن ۶ فرزند حتی به حرف هم ساده نیست. شاید اگر ایشان میخواست پیامبر و امام گونه هم رفتار کند احتیاج نبود که شش فرزندش را تقدیم کند اما این شیخ عزیز میدانست و فهمیده بود که باید در این راه هزینههای سنگینی بدهد. هزینههایی فقط و فقط به پشتوانه خدا...
در انتهای مراسم حاج میثم مطیعی در سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه دلها را روانه صحن و سرای این بانو کرد و برای آزادی شیخ ابراهیم زکزاکی و همسر و دوستانش دست توسل به دامان حضرت امام موسی کاظم (ع) برد. امامی که خود طعم سالها اسارت را کشیده بود و خیلی خوب حال شیعیان دربندش را میدانست.
همان طور که حضرت امام (ره) میخواستند به لطف خداوند پیام انقلاب اسلامی ایران صادر شده و آنها که گوش شنوا و چشم بینا داشتند و دارند، آن را گرفتند و میگیرند. فرقی نمیکند در کجا... چه در زاریا و چه در قطیف و صنعا و چه در اروپا و آمریکا.
پیام انقلاب اسلامی، به برکت انفاس قدسی حضرت روح الله و علمداری رهبر فرزانهمان سید علی خامنهای به دنیا مخابره شد. حقیقت و حریت مسیر خویش را پیدا میکند... این وعده خداست. استکبار جهانی حتی اگر جوی خون هم راه بیندازند، باز واژه واژههای نهضت اسلام عزیز حتی برای لحظهای کم رنگ هم نخواهد شد؛ اما....
اما من و تو چه؟! واقعا توانستیم سهمی از پژواک این صدا برداریم؟! نکند در کانون حادثه باشیم بیآن که زخمی برداریم، بیآن که رنجی متحمل شویم و بیآن که بتوانیم اهم و مهم دغدغه هایمان را از هم تمیز دهیم.
به راستی چقدر به آن چه زمزمه میکنیم یقین داریم. چقدر ایمان داریم که
لبیک یا حسین، یعنی در معرکه تا پای جان بمان
بگذر از سر
لبیک یا حسین، یعنی نعش پسر
یعنی در این وداع صبر مادر
یعنی باور کنیم کربلا را
یعنی تاب آوریم طعنهها را
یعنی بیعت کنیم با شهادت
یعنی صبر جمیل بر مصیبت...