سرودههایی از میلاد عرفان پور(شعر)
شاید که...
اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است، مادر، به خدا
این چفیه هنوز بوی بابا دارد
درد مشترک
تا مرهم زخم کهنه ما نمک است
هر سو که نگاه میکنم قاصدک است
من ماندم و یک درد به نامِ پرواز
این درد میان مَردها مشترک است
بگویید به سنگ!
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
ما رود مدامیم، بگویید به تیغ
ما شیشه ی عطریم، بگویید به سنگ
پلنگ سنگی
پلنگ سنگی دروازههای بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
تفاوتهای ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنهای من تلخی زهرم
مراای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگهای کوچک افتاده در نهرم
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمیبخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
تو آهوی رهای دشتهای سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازههای بسته شهرم
فاضل نظری