kayhan.ir

کد خبر: ۶۳۹۵۰
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۹۴ - ۱۷:۴۰
احسان نراقی-۱۳

نراقی وسیله‌ای برای رسیدن غرب به مقاصد خود بود(پاورقی)


Research@kayhan.ir
احسان نراقی در سال 1337ش، سفری به آلمان غربی داشت.101در سال 1338ش، به همراه دکتر کاردان و واعظ‌زاده، برای تماس با مظفر فیروز و رضا رادمنش، به ژنو فرستاده شد.102 و پس از قرار گرفتن در پست مدیریت مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، سفرهای مختلفی، در قالب شرکت در کنفرانس‌ها، به کشورهای اروپایی و آمریکایی داشت.103
طولانی‌ترین مدت حضور احسان نراقی در اروپا، زمانی بود که به عنوان مسئول جوانان سازمان یونسکو به فرانسه رفت؛104حضوری شش ساله که بنا بر ادعای وی، تفکرات او نسبت به غرب را تغییر داد:
«من هم در آغاز جوانی، مثل همه جوانانی که در آن زمان با غرب آشنا می‌شدند، شیفته پیشرفت‌‌های علمی غرب شدم و با همکاران خود در مؤسسه تحقیقات اجتماعی، کوشیدیم تا روش‌‌های علمی را در تحقیقات اجتماعی به کار گیریم... اما اکنون پس از شش سال اقامت مجدد در اروپا، به محدودیت‌‌های آن روش‌ها پی‌ برده‌ام.»105  
احسان نراقی، غرب را به مثابه‌ «تهمتنی» با «تمدن بسیار بزرگ و متداوم»106که ایرانیان، ناگزیر به درهم آمیختنِ «واقعیت غرب و حقیقت شرق» و یگانه کردنِ آن هستند، می‌دانست.107
براساسِ همین باور بود که برای «انطباقِ علم و تمدن غربی، با هویت ملی و جان‌مایۀ فرهنگ ملی»108 تلاش داشت و پرهیز از «فروع و تعصب ورزیدن به ظواهر» را یکی از اصلی‌ترین مراحلِ تحقق آن معرفی می‌کرد.109
یک از تعصب‌هایی که احسان نراقی اصلاً آن را خوب نمی‌دانست،110 مسئله‌ حجاب بود. حجابی که رعایت آن، توسط نماینده‌ رسمی کشور ایران برای شرکت در یک کنفرانس در فرانسه، به زعمِ او: «اگر هم با چادر بیاید، برای کل نظام خوب نیست.» مفهوم داشت که از این اتفاق جلوگیری کرد: «خلاصه با صلاحدیدهای مختلف، آمدنِ کسی از ایران، منتفی شد و کنفرانس هم به خوبی برگزار شد.»111
احسان نراقی، نه تنها هرگز به حضورِ دین در صحنه‌ اداره‌ کشور باور نداشت که اجرایِ اصول دینی را، موقعی میسر می‌دانست که «همه مسلمان و مؤمن باشند.»112 و برای آنکه بتواند این‌گونه اظهار نظرها را با صراحتِ بیشتری بیان نماید، با استناد به اجدادِ خود، به تحقیرِ وعاظ و اهل منبر می‌پرداخت:
«من خودم هفت پشتم ملاّ بود، البته اهل منبر نبودند، ولی با خیلی از اهل منبرها در تماس بوده‌اند. می‌دانم که اهل منبر، هنرش این است که یک روضه خوب بخواند.»113
و این در حالی بود که در زمانی که جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و زمزمه‌هایی درخصوصِ برکناری امیرعباس هویدا در اوایل سال 1356ش، به گوش رسید، لحنِ احسان نراقی هم در رابطه با اظهارنظرِ پیرامون غرب تغییر کرد و در گفتگویی با اسماعیل خوئی، تمدن غرب را به بادِ انتقاد گرفت و گفت:  
«در بطن جامعه‌‌های غربی، هنوز نه هیتلرها از میان رفته‌اند و نه استالین‌ها. تمدن غرب، به نظر من، اساساً هیتلرزا و استالین‌زا است.»114
«کشورهای غربی، آزادی خود را همیشه به بهای اسیر کردن ملت‌‌های دیگر تأمین کرده‌اند.»115
«من معتقدم تمدن غرب، ذاتاً ستمگر است.»116
«غرب، انسان را همیشه وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد خود شمرده است.»117
او که سال‌ها، وسیله‌ای برای رسیدنِ غرب به مقاصدِ خود بود؛ در سال 1353ش، کتاب «غربت غرب» را با موافقت ساواک118 و به اعترافِ خود، به مثابه‌ انتقادِ یک شهروند از دولت و تمدن خویش، به دست انتشار سپرد:  
«من، سی سال است که از غرب انتقاد می‌کنم؛ اما مبنای انتقاد من، بیشتر انتقادهای مغرب زمینیان نسبت به خودشان است.»119
و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، باز در جهت مأموریت‌‌های خویش، کتابِ «غربزدگی» جلال آل‌احمد را، حاصلِ ذهنیات او معرفی کرد.120
احسان نراقی و حزب توده
احسان نراقی، زمانی از کاشان به تهران آمد که کشور ایران، از ثبات سیاسی پایداری برخوردار نبود. قوای بیگانه، در غرب و جنوب و شمال کشور حضور داشت. کابینه‌‌های ساعد و مرتضی قلی بیات و ابراهیم حکیمی درحال تغییر و جابجایی بود. چپگرایان حزب توده، در جای جای کشور، به فعالیت علنی و آشکار مشغول بودند. انجمنِ شهر تهران، نامگذاری برخی از خیابان‌‌های شهر به نام‌های «روزولت، چرچیل و استالین» را به تصویب رسانده و فرقه دموکرات آذربایجان، در پی اعلام خودمختاری آذربایجان بود.121
در این شرایط سیاسی، احسان نراقی از یک سو در دبیرستان دارالفنون با بابک امیرخسروی که جوانی تبریزی و پرشور بود، همکلاس شد و از سویِ دیگر، فعالیت‌‌های عموزاده‌اش، عباس نراقی که از اعضای گروه موسوم به 53 نفر و از مؤسسین حزب توده که زمانی هم سردبیر نشریه مردم بود را، تعقیب می‌نمود.
شرایطی که وی درباره‌ آن می‌گوید:  
«در دارالفنون، برای اولین مرتبه با افکار سیاسی آشنایی پیدا کردم، ولی علاقه و فعالیت، از حدودِ قرائت جراید و بحث با رفقا و همکلاسی‌ها تجاوز نمی‌کرد. سال بعد، در دانشکده حقوق که سال فوق‌العاده پرآشوبی بود، سال تحصیلی ۲۵- ۲۴، بیشتر غلیان و شور به کار برده می‌شد، ولی هنوز عقاید روشن و معیّنی از نظر سیاسی پیدا نکرده بودم، ولی البته سمپاتی به افکارچپی داشتم.»122
و چراییِ این دلبستگی را، به جریان تعطیلیِ دبیرستان دخترانه‌ مادرش که در مسجد آقا بزرگ کاشان دایر شده بود، ارتباط داده و می‌نویسد:
«از زمان تحصیل، به علت ناراحتی‌هایی که در جامعه می‌دیدم، اختلاف شدید طبقاتی، مشاهده ترقیات سایر ممالک و عقب‌ماندگی ایران، سیستم اداری و کندی کار ادارات، تعصباتِ مذهبی روحانیون و جلوگیری ایشان از تحولات اجتماعی، فسادِ دستگاه و قدرت بی‌حد پول، یک واقعه خانوادگی، به این ترتیب که پدر من از یک خانواده روحانی بود، پس از ازدواج با مادر من، که تحصیل‌کرده مدرسه دخترانه آمریکایی بود، به قصد خدمت به فرهنگ، از آرامش اوضاع زمان شاه فقید استفاده کرد و به کمک فرهنگ در کاشان، دبیرستان دخترانه‌ای افتتاح نمودند. این موسسه، بارها از طرف وزرای فرهنگ زمان شاه فقید مورد تمجید قرار گرفته بود. پس از شهریور بیست، که ظاهراً آزادی‌هایی به دست آمده بود و عده‌ای از این آزادی‌ها سوءاستفاده می‌کردند، من‌جمله سیدمحمد خالصی زاده ( آخوند مشکوک )، به کاشان آمده و به حمایت حزب اراده ملی، در آن زمان شروع به مبارزه با این موسسه فرهنگی نموده و با هتاکی و تهمت، یک اقدام نوع پرورانه را لجن مال نمود و از اینکه دختران به مدرسه می‌روند، این مطلب‌‌[را] لطمه به دین و اسلام نشان داد و بالاخره در اثر تحریک مردم متعصب، پدر و مادر من ناگزیر به بستن مدرسه شده و از کاشان مهاجرت کردند ... این حادثه، در ذهن اینجانب که در حدود 18 و 19 سال بیش نداشتم، تأثیری فراوان به جای
گذاشت.»123