کد خبر: ۶۱۸۹۷
تاریخ انتشار : ۰۷ آذر ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۸
به بهانه تجلیل سلسله وار از یک نویسنده

ساعدی؛ از همکاری با ساواک تا حمایت از منافقین!

هفته گذشته و به بهانه سالمرگ غلامحسین ساعدی، موج گسترده‌ای از تجلیل و بزرگداشت این نویسنده در برخی از رسانه‌های داخلی و خارجی به راه افتاد. در این میان، رسانه‌های متعلق به افراد وابسته به بیت المال بیش از دیگران سعی کردند تا به ساعدی ادای دین کنند! اما به راستی، غلامحسین ساعدی کیست و دارای چه سوابقی است؟ آنچه می خوانید، خلاصه ای است از زندگی و فعالیت های ساعدی که پیش از این در جلد هشتم مجموعه کتاب های «نیمه پنهان» (صفحات 43 تا 81 ) به طور مفصل تری منتشر شده بود:
ساعدی بعد از چاپ چند اثر پراکنده در روزنامه‌ها و مجلات، اولین مجموعه قصه‌اش را در سال 1334 به بازار کتاب می‌فرستد... ساعدی این دوره از زندگی‌اش را با تقلید مستقیم و مشخص از صادق هدایت سپری می‌کند و تا آنجا تحت تاثیر گرایش نهیلیستی کارهای هدایت واقع می‌شود که همانند او تصمیم به خودکشی می‌گیرد و برای این کار «سیانور» هم فراهم می‌کند. ساعدی در مورد این تقلید کورکورانه می‌گوید: «خنده‌دار است که آدم در سنین بالا، به بی‌مایگی و عوضی بودن خود پی می‌برد، ریشه ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشتند و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کرده بودم که خودکشی کنم. ولی یک پروانه حیرت‌آور، در یک سحر مرا از مرگ نجات داد.»
ساعدی به عنوان نمایش‌نامه‌نویس، بیش از هرچیز مدیون حمایت‌های رژیم پهلوی و همکاری با اداره تئاتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایش‌نامه‌نویسان ایرانی بود که هرچه می‌نوشت و هرچه در حوزه نمایش تولید می‌کرد، فوراً از سوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری می‌شد و توسط گروه‌های مختلف و فعال در اداره تئاتر برای اجرا در صحنه آماده می‌گردید.میزان حمایت رژیم از ساعدی طوری بود که از اواسط دهه چهل، اکثر سالن‌های نمایش تهران در تسخیر کارهای او قرار گرفت و یا اینکه گروه‌های تئاتر شهرستانی و دانشجویی، هر یک کار و نوشته‌ای از وی را در دست تمرین داشتند.
از نیمه دوم دهه چهل پای ساعدی به عرصه سینما و فیلمسازی هم کشیده شد و برخی از نوشته‌هایش به صورت فیلم به بازار سینمای ایران عرضه گردید. لااقل از چهار داستان او فیلم ساخته شده که فیلم‌نامه همه را خود او نوشت.
در ایامی که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان ایران و جلسات آن بود، به دعوت «مهرداد پهلبد» به وزارت فرهنگ و هنر پهلوی رفت و با سمتِ نمایشنامه‌نویس به استخدام روزمزد آنجا درآمد. بلافاصله به سفر مطالعاتی اروپا اعزام شد. وی درباره چگونگی ارتباط خود با پهلبد، در تاریخ 23 تیر 1349 به نسرین فقیه می‌گوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
با توجه به حساسیت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، ساعدی نیز مورد توجه این سازمان قرار گرفت، چرا که وی از اعضای لائیک کانون نویسندگان ایران و پرورش‌دهندگان و سامان‌دهندگان چهره‌های چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود. در تاریخ 31 شهریور 1349 فرم استخدام وی به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا از طریق عمویش تیمسار ساعدی ـ مدیرکل پنجم ساواک ـ و در حضور یکی از مسئولان ساواک دعوت به همکاری گردد.
مصاحبه ساعدی با تلویزیون ملی ایران در خرداد 1353 و تعریف و تمجید وی از انقلاب سفید شاه و ملت!! و کرامات شاهنشاه آریامهر! نقطه عطفی در زندگی اوست. مدارک بسیاری از ارتباط رسمی و مستقیم غلامحسین ساعدی با پرویز ثابتی (مقام امنیتی ساواک) حکایت دارد. همچنین ساعدی علاوه بر همکاری با ساواک ارتباط نزدیکی با نویسندگان کتاب در آمریکا داشت.
غلامحسین ساعدی علی‌رغم ارتباطی که در این سالها با ثابتی برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتی که با افرادی از قبیل هزارخانی از اعضای چپ‌گرای کانون نویسندگان ایران ـ و... داشت در سال 1353 مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد! در گزارشی از ساواک چنین است: «غلامحسین ساعدی به لحاظ اخلاقی بسیار فاسد و در ارزیابی‌ها فردی زن‌باره مریض، دائم‌الخمر، خیالباف، حراف، اغراق‌گو، دروغ پرداز و... توصیف شده است.»
بعد از یک دوره کوتاه حبس، ساعدی با نگارش نامه‌های متعدد به دنبال آزادی خود بود! نامه مورخ 23/3/1353 به ثابتی خود حاوی مطالبی است که به وضوح روشنگر چگونگی مناسبات ساعدی خواهد بود:
«جناب آقای ثابتی مقام محترم امنیتی
فرصت نادری که به این حقیر داده شد تا مستقیما با خود سرکار عالی صحبت کنم برایم باور کردنی نبود بیشتر به این دلیل، مسئله‌ای که مرتب یادآوری می‌کردم به‌هیچ صورت مورد توجه مامورین امنیتی موقع بازجویی قرار نمی‌گرفت چرا که تنها شاهد اصلی در این قضیه خود جنابعالی هستید...
افسردگی بسیار شدیدی عارض من شده‌بود. تقریبا عین مرده‌ها بودم و به ناچار (با عذر فراوان) به میخوارگی پناه بردم و گاه آنقدر افراط می‌کردم که از خود بی‌خود می‌شدم... ولگردی و زندگی کاملا بی مصرف تا این که بهار سال گذشته انتشارات امیر کبیر پیشنهاد کرد که من نشریه آبرومندی برایش دربیاورم... خود من نقش یک سانسورچی بسیار شدیدی را به عهده گرفته بودم... حتی مقالات را قبلا برای بازدید و هرجا که خط و علامتی می‌زدند به‌طور کامل حذف می‌کردم...
چه تهمت‌هایی که به من زده نشد... مرا آدم مرتجع، منحرف و پول دوست، کسی که قلمش را غلاف کرده و ساکت شده به انواع دشنام‌ها و تهمت‌ها آلودند... حتی شایع کردند که والاحضرت اشرف سهام انتشارات امیرکبیر را ابتیاع کرده‌اند و ماهی سی هزار تومان بنده حقوق می‌گیرم... همان قول و قراری که حضوراً داده بودم مجددا به خاطر مبارک می‌آورم و زندگی این دو سه ساله اخیر را...»
و در یکی از نوشته‌های دیگر می‌نویسد: «از تنها سفارتخانه‌ای که تا امروز برای من نامه آمده سفارت اسرائیل در تهران است که یک دو بار برای شام و کوکتل دعوت کرده بودند.»
با فعال شدن مجدد کانون نویسندگان ایران به همراه اعضای آن در جلسات شب شعر انجمن ایران و آلمان شرکت ‌کرد و درست در هنگامه اوج‌گیری انقلاب اسلامی در ایران، در تیر ماه سال 1357 به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشران آمریکایی به این کشور سفر کرد. در آنجا کنفرانس‌هایی برای وی ترتیب داده شد تا به بررسی اوضاع سیاسی ایران بپردازد!وی سپس به انگلیس رفت و در انتشار نشریه ایرانشهر با احمد شاملو همکاری کرد.
ساعدی در اواخر دی 1357 به ایران بازگشت و در شورای اضطراری ماه‌های پایانی حکومت پهلوی که با حضور شاه تشکیل می‌شد، شرکت کرد تا راهکارهای مهار انقلاب را به بحث و بررسی بگذارند.
غلامحسین ساعدی از شاخص‌ترین چهره‌های ضدروحانیت بود و در مقالاتی که علیه نظام مقدس اسلامی می‌نوشت به دفعات و مکررا به ساحت مقدس امام خمینی(ره) اهانت‌های سخیفی می‌نمود به طوری‌که بدترین توهین‌ها را به حضرت امام(ره) نمود.
ساعدی تلاش وسیعی در عرصه تبلیغات برای تجزیه کشور تحت عنوان خودمختاری برای خلق‌ها! مبذول می‌داشت و این کار را نه از سر اعتقاد به حق حاکمیت خلق‌ها در تعیین سرنوشت خود که با هدف ایجاد مشکل برای حکومت نوپای اسلامی دنبال می کرد. او دشمنی با نظام اسلامی و حکومت برآمده از دل انقلاب را مهم‌ترین وظیفه خود می‌دانست و در هرجا که احتمال ضربه‌زدن به جمهوری اسلامی بود، ساعدی هم در آنجا حضور داشت.
ساعدی که روزگاری در آستانه پیروزی انقلاب، مردم و جوانان را به پرهیز از خشونت راهنمایی و تشویق می‌کرد، بعد از انقلاب و در خرداد 1360 که سرآغاز حرکت علنی نظامی گروهک‌های شکست خورده، به ویژه صدور اعلامیه سیاسی ـ نظامی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود، ناگهان ماجراجو شد و به حمایت از گروهک‌ها پرداخت.
وی به همراه 12 تن دیگر از روشنفکران هم‌پالگی‌اش نظیر باقر پرهام، محمدعلی سپانلو و... بیانیه‌ای خطاب به مسعود رجوی، سرکرده گروهک ترورسیستی مجاهدین خلق صادر کرد، نکته مهم این است که ساعدی در شرایطی به یاری سازمان منافقین رفت که ملت ایران درگیر جنگ تحمیلی از سوی عراق بود و بیش از هر چیز به آرامش در داخل کشور نیاز داشت. اما جریان روشنفکری بیمار ایران به مسائلی نظیر هجوم نظامی ارتش بعثی عراق و درگیری ارتش و نیروهای انقلابی با عناصر تجزیه‌طلب در کردستان و گنبد و خوزستان، مطلقاً اهمیت نمی‌داد.
ساعدی بعد از یک‌سال زندگی مخفیانه در ایران به پاکستان گریخت و در فروردین 1361 وارد پاریس شد. وی در پاریس تحت تاثیر دوری از ایران و قرار گرفتن در کنار منافقین، دوباره به فعالیت‌های سیاسی روی آورد و با تصور مبارزه با جمهوری اسلامی، گاهنامه «الفبا» را راه اندازی نمود و آن را پایگاه عناصر فراری و ضد انقلاب قرار داد. همچنین مصاحبه‌های متعددی با بی‌بی‌سی و سایر رسانه های غربی علیه جمهوری اسلامی دارد. در پاریس در پی رابطه نزدیکی که با منافقین داشت تا اواخر عمرش برای نشریه «شورا» که متعلق به آنان بود، مقاله می‌نوشت.
ساعدی در آذرماه سال 1364 در پاریس خودکشی کرد. وی به صورت افراطی معتاد به الکل بود همین اعتیاد عاقبت او را از پای درآورد و به گورستان برد. معده‌اش خونریزی کرد. پس از خونریزی او را به بیمارستان رساندند، اما معالجات درباره وی موثر واقع نشد و او به خاطر همین عارضه جان داد. پس از مرگش در کنار همتای خود «صادق هدایت» در گورستان «پرلاشز» مدفون شد.بعد از مرگ ساعدی منافقین و سلطنت‌طلب‌ها در خارج از کشور به تعریف و تمجید از او پرداختند تا جایی که اعضای شورای منافقین و مسعود و مریم رجوی بر سر گور او در پاریس حاضر شدند.