ريزش خواص در حکومت علوي
ماموریت ناکام یک کارگزار سست عنصر(پاورقی)
در نخستين نامهاي كه علي(ع) بعد از جنگ جمل براي جرير فرستاد، علت جنگ با طلحه و زبير و بصريان را برايش توضيح داد و همراهي مهاجران و انصار مدينه و مردم كوفه با آن بزرگوار را متذكر گرديد. آنگاه تلاش خود براي حل مسالمتآميز ماجرا و پيشگيري از جنگ و لجاجت بصريان را يادآوري كرد و در پايان فرمود: «من زحربنقيس را نزد تو فرستادهام؛ هر سؤالي داري از او بپرس.»۱۶۷
Research@kayhan.ir
نامه حضرت در حقيقت نوعي دعوت به بيعت بوده است؛ روي اين جهت جرير نامه علي(ع) را براي مردم خواند و گفت:
«هذا كتاب أميرالمؤمنين عليبنابيطالب، هو المأمون علي الدّين و الدّنيا... قد بايعه السابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار و التابعين بإحسان و لو جعل هذا الأمر شوري بين المسلمين كان أحقّهم بها؛۱۶۸
اين نامه اميرمؤمنان عليبنابيطالب است؛ او در دين و دنيا مورد اعتماد است... نخستين سبقتگيرندگان از مهاجران و انصار و كساني كه با مهاجران و انصار با احسان برخورد كردهاند، با او بيعت كردهاند؛ اگر بنا باشد امر حكومت با مشورت مسلمانان شكل گيرد، شايستهترين آنها براي خلافت اوست.»
سپس مردم را به وحدت و پرهيز از تفرقه و فاصله گرفتن از بيعت دعوت كرد و گفت: «علي حاملكم عليالحقّ ما استقمتم، فإن ملتم أقام ميلكم؛۱۶۹مادامي كه شما استقامت داشته باشيد، علي شما را به حق هدايت ميكند و زماني كه از حق فاصله بگيريد، شما را از سقوط نجات ميدهد.» به دنبال نامة علي(ع)، خود جرير شخصاً از همدان به كوفه آمد و با علي(ع) بيعت كرد.۱۷۰
طبق نقل منقري، بعد از جنگ جمل و بيعت جرير، علي(ع) تصميم گرفت فردي را نزد معاويه بفرستد تا از او و شاميان بيعت بگيرد. جريربنعبدالله بجلي پيشنهاد كرد تا اين مسئوليت به وي سپرده شود؛ چرا كه او از دوستان و نزديكان معاويه به شمار ميآمد و در برقرار نمودن ارتباط با معاويه مشكلي پيش روي خود نميديد؛ لذا به حضرت گفت:
« مرا نزد معاويه بفرست؛ وي همواره پند دهنده و دوست من بوده است. نزدش ميروم و از او ميخواهم تا حكومت را به تو واگذار كند و حول محور حق به تو بپيوندد و مادامي كه مطيع خداوند بوده و به آنچه در كتاب خداست عمل ميكند، اميري از امرا و كارگزاري از كارگزارانت باشد. اهل شام را [نيز] به اطاعت از شما و پذيرش حاكميت شما خواهم خواند؛ اكثر شاميان جزء قوم من و از مردم شهرهاي من هستند؛۱۷۱ روي اين جهت اميدوارم از من سرپيچي نكنند.»۱۷۲
در اين ميان مالك اشتر با فرستادن جرير مخالفت مي کرد و ميفرمود: «والله إنّي لأظن هواه هواهم و نيّته نيّتهم؛۱۷۳ قسم به خدا گرايش او همان گرايش شاميان است و خواستهاش عين خواسته آنهاست». ولي به زودي خواهيم گفت که تز اميرمؤمنان(ع) در حكومت اين بود كه به افراد، مادامي كه فعاليت آنها مصالح اسلام و نظام اسلامي را تهديد نميكرد، ميدان فعاليت و مانور ميداد؛ لذا در پاسخ مالك فرمودند: «دعه حتّي ننظر مايرجع به إلينا؛۱۷۴رهايش كنيد تا ببينم با چه نتيجهاي نزد ما بر ميگردد.»
حضرت هنگام حركت جرير به سوي شام او را تشويق كرد تا او با دلگرمي قضيه را پيگيري كند و فرمودند:
« إنّ حولي من أصحاب رسولالله مَن أهل الدين و الرأي من قدرأيت، و قد أخترتك عليهم لقول رسولالله فيك: «إنّك من خير ذي يمن ؛۱۷۵ خودت ديدهاي اطراف من افراد ديندار و صاحبنظر از اصحاب رسولخدا(ص) هستند؛ ولي من تو را براي رفتن نزد شاميان ترجيح دادم؛ چون رسولخدا(ص) در موردت فرمودهاند: تو از بهترين يمنيان هستي.»
جرير در شام سعي كرد تا با تكيه بر رأي اكثريت و جلوگيري كردن از تكرار فتنه جنگ جمل، معاويه را وادار به بيعت كند. از اين رو وقتي نزد معاويه رفت، ابتدا به بيعت مردم شهرهاي مكه و مدينه و بصره و كوفه و ساير مناطق حجاز و يمن و مصر و عروض و عمان و بحرين و غيره با علي(ع) اشاره نمود؛۱۷۶ سپس خطاب به معاويه و جمعي از شاميان، عملكرد طلحه و زبير را تقبيح كرد و گفت:
« طلحه و زبير از كساني بودند كه پيمان خود با علي(ع) را بدون دليل شكستند؛ بدانيد اين دين تاب و تحمل فتنه را ندارد؛ بدانيد عرب ديگر نميتواند شمشير را برتابد. ديروز در بصره كشتاري به راه افتاد كه اگر بخواهد اين بلا با يك بلايي مثل خودش درمان شود، ديگر كسي از مردم باقي نخواهد ماند.»۱۷۷
سپس در نزد شرحبيل بن سمط، يكي از سران كارگزاران معاويه رفت و اميرمؤمنان(ع) را «وصي رسولخدا(ص)» خواند۱۷۸و شركت حضرت در قتل عثمان را يك تهمت ناشي از گرايش دنياطلبانه شمرد.۱۷۹
اما هيچيك از اين سخنان نه در معاويه و نه در اطرافيانش تأثير نگذاشت؛ چرا كه خيانت معاويه و اطرافيانش به حدي بود كه سخنان و براهين اميرمؤمنان(ع) در آنها تأثير نميكرد، تا چه رسد به سخنان جرير که مجموعه عملکردش حاکي از آن است که جرير كه خود به علي باور نداشت، پس چگونه ميتوانست در شاميان ايجاد باور كند. او تنها كاري كه ميتوانست بكند اين بود كه با دلايل مصلحتانديشانه، معاويه و اطرافيانش را قانع كند تا به ناچار با علي(ع) بيعت مصلحتآميز كنند؛ اما در اين جهت نيز موفق نبود. علي(ع) نيز بيش از اين از او انتظار نداشت.
به هر تقدير بازگشت جرير از نزد معاويه طولاني شد؛ به طوري كه ياران حضرت، جرير را متهم به تباني با معاويه كردند؛ ولي حضرت فرمودند: «وقّتُّ لرسولي وقتاً لا يقيم بعده إلا مخدوعاً أوعاصياً ؛۱۸۰من براي فرستادهام وقتي را معين كردهام كه اگر توقف او از آن موعد بگذرد، يا فريب آنها را خورده و يا نافرماني كرده است».
بالاخره پس از يكصد و بيست روز جرير بدون نتيجه وارد كوفه شد. وقتي او بازگشت ياران حضرت او را به تباني با معاويه متهم ساختند. در ميان ياران حضرت، مالك اشتر به شدت بر جرير سخت گرفت. مالك معتقد بود جرير با معاويه تباني كرده و اساساً سفر او به شام براي معامله با معاويه و محكم كردن جايگاهش نزد او بوده و بازگشت او نيز با هدف تهديد علي(ع) و يارانش بوده است. از منظر مالك جرير آمده بود تا بگويد اگر شما با معاويه بجنگيد، او با نيروهاي فراواني كه آماده نموده، شما را شكست خواهد داد. از اين رو مالك خطاب به جرير گفت:
« قسم به خدا! تو شايستگي نداري كه در روي زمين زنده بماني؛ همانا تو نزد آنها رفتهاي تا راهكاري براي پيوستن به آنان براي خود فراهم كني؛ برگشتن تو از پيش آنها به سوي ما براي اين بوده تا بدين وسيله ما را از آنها بترساني. قسم به خدا! تو از آنها هستي؛ من تلاش تو را جز براي آنها نميبينم؛ اگر اميرمؤمنان(ع) نظر مرا ميپذيرفت، تو و امثال تو را در محبسي زنداني ميكردم كه از آن خارج نشويد تا اين كارها فيصله يابد و خدا ظالمان را به هلاكت برساند.»۱۸۱
ظاهراً مالك معتقد بود جرير نه تنها براي بيعت گرفتن از معاويه تلاشي نكرده، بلكه در اين سفرش تمام دريچههاي اميد براي تسليم كردن معاويه را مسدود كرد و با اطلاعات و اخباري كه از اوضاع كوفه و سپاه حضرت به معاويه داد، در معاويه بصيرت خاصي ايجاد كرد و او را از تنگناهايي كه ممكن بود در آينده در آن گرفتار شود، نجات داد.۱۸۲
گرچه مالك دلايل قاطعي براي نظرش نداشت و نميتوانست براهين روشني براي قضاوت تند خود عليه جريربنعبدالله ارائه كند، ولي از لابلاي كلمات به شواهدي دال بر گرايش جرير به معاويه استشهاد ميكرد كه قابل ملاحظه بود؛ از جمله ميگفت: «تو در گفتارت زياد از همراهي كردن و همدلي معاويه و اطرافيانش دم زده و ما را از كثرت نفرات آنها ميترساندهاي.»۱۸۳
نكته جالب توجه در اين مقام اين است كه حضرت در جريان مشاجره ميان مالك و جرير سكوت اختيار كرد. طبق اسناد موجود حضرت در صحنه برخورد مالك با جرير شخصاً حضور داشت، ولي مانند مالك موضعگيري نكرد؛ چرا كه دليل قاطعي براي متهم كردن جرير به خيانت نداشت، ولي مدتي بعد از صحبت مالك، جرير از حضرت جدا شد و به قرقيسيا گريخت.۱۸۴
از اين پس حجت بر خيانت جرير اقامه گرديد و حضرت خانه جرير را منهدم کرد؛ زيرا در عُرف آن عصر اگر كسي از مشاهير و كارگزاران از فرمان حاكم سرپيچي ميكرد، اين امر نوعي تمرد به حساب ميآمد و حاكم او را تنبيه ميكرد. از اينرو اميرمؤمنان(ع) به طرف خانه جرير حركت كرده، آنرا تخريب نمود و به آتش كشيد. سپس از آنجا به طرف خانه ثوير، يكي ديگر از بزرگان كوفه كه به جرير ملحق گرديد، حركت كرد و آنرا نيز سوزاند و منهدم ساخت.۱۸۵
گريختن جرير تنها به خود او منحصر نگشت؛ از آنجا كه او در ميان قومش جايگاه رفيعي داشت، عده قابل ملاحظهاي از اقوامش به او پيوستند؛ به گونهاي كه طبق نقل منقري از تيره
« قسر» (تيره اي از قوم بجيله) تنها نوزده نفر۱۸۶ در جنگ صفين حاضر شدند.۱۸۷