پیدا و پنهان شکلگیری وهابیت- دربار شیطان
چرا دعوت عبدالعزیز با بی تفاوتی جهان اسلام مواجه شد ؟!(پاورقی)
جهاني كه بيتفاوت بود
زماني كه عبدالعزيز پاي به مكه گذاشت، مردم محلي و علما با اين سوال مواجه شدند كه از اين پس مكه چگونه و با چه سياستي اداره خواهد شد. آيا آنها همچون نجديها بايد به فرقه وهابيت درميآمدند يا اين كه ميتوانستند آيين و مذهب خود را حفظ كنند.
دعوتي كه عبدالعزيز از جهان اسلام كرده بود، به دلايل مختلف از جمله كشتار طائف، حمله به مردم عراق و ماوراي اردن و قتل عام مسلمانان غيروهابي با سردي و بيتفاوتي سران كشورهاي اسلامي روبهرو شده بود. بنابراين رهبر سعودي در هشتم ژانويه 1926 به عنوان سلطان جديد حجاز معرفي شد و تنها علماي مذهبي مكه و وهابيها رسميت او را اعلام كردند.
فرزندان ناخلف سلطان
عربي پير و كوتاهقامت را كه نعليني از حصير خرما و جامهاي ژنده ولي پاكيزه بر تن داشت، نزد شيخ عبدالرحمان آوردند، يكي از علماي مذهبي بود كه قرار بود در مسجد محاكمه شود. با اين حال هيچ نشانهاي از ناراحتي، خشم يا ترس در مرد ديده نميشد. ميدانست كه دير يا زود اين اتفاق ميافتد. از وقتي حاكميت مذهبي شهر مكه به دست فرزندان محمدبن عبدالوهاب يا آل شيخ افتاده بود، عالمان ديني را يكي يكي از شهر بيرون ميكردند. مهم نبود كه او شافعي، حنبلي، زيدي يا مالكي مذهبي باشد. همين كه وهابي نبود، خودش گناه نابخشودني حتي در حد كفر و شرك به حساب ميآمد.
پيرمرد خوششانس بود كه بعد از محاكمه فقط از شهر رانده شد، پس هرچه داشت بر پشت دو شتر سوار كرد و در ميان سكوت ناباورانه مردمي كه او را تا پيش از آمدن عبدالعزيز گرامي داشته بودند، شهر را ترك كرد. وقتي پيرمرد در نظرها نقطهاي كوچك شد، عبدالعزيز هوس كرد تا در شهر گشتي بزند اما درست در همان لحظه كه ميخواست سوار بر شتر شود، پيكي از جانب فيصل الدوويش رسيد. نامه الدوويش تكاندهنده و تا حدي ناراحتكننده بود. او نوشته بود:
«شما همچنين مرا از شبيخون به باديهنشينان منع كردهايد. بنابراين ما نه مسلماناني هستيم كه با كافران ميجنگيم و نه اعراب و باديهنشيناني كه به يكديگر شبيخون ميزنند و از آن چه كه از يكديگر به دست ميآورند، زندگاني ميكنند. شما ما را هم از مذهبمان و هم از علايق دنيويمان بازداشتهايد.»
***
«اعضاي اخوان فرزندان من هستند.» اين جمله را بارها اطرافيان عبدالعزيز از زبان او شنيده بودند. وقتي عبدالله ابن جلووي، از آزادي بيحد و حصر و گردنكشيهاي اخوان كه ميرفت به مشكلي نابودكننده تبديل شود، به سلطان عبدالعزيز هشدار ميداد، او اغلب با اين جمله او را به آرامش و سكوت دعوت ميكرد.
عبدالله بن جلووي ميتوانست بشنود كه چطور اخوان اتومبيلي را كه سلطان در آن نشسته و بعد از فتح مكه، سوار بر آن به رياض بازگشته بود، «مركب شيطان» مينامند و سلطان را از اين بابت سرزنش ميكنند. اخوان ماموران عبدالعزيز گزارشهايي از قطع خطهاي تلفن توسط اخوان ارائه ميكردند. اخوان در حالي كه دستگاههاي تلفن، بيسيم و اتومبيل را به عنوان وسايل شيطان ميديدند ميپرسيدند كه چرا عبدالعزيز اجازه ميدهد شيطان از اين دستگاههاي عجيب و غريب، صدايش را به گوش ديگران برساند؟
زماني كه شنيده شد عبدالعزيز خودش هم از اين وسايل استفاده ميكند، مورد هشدار و سرزنش اخوان قرار گرفت . فيصل الدوويش رهبر اخوان اعلام كرد كه عبدالعزيز بايد مراقب باشد كه تحت تاثير عوامل تحريك كننده خارجي قرار نگيرد. مجرم بايد مجازات شود، چه شريف حسين باشد و چه هر كسي كه پا جاي پاي او ميگذارد.
اطرافيان سعود از اين سخنان آزرده شده و به خشم ميآمدند، چگونه اين گروه به چنين قدرتي رسيده بودند كه سلطان حجاز و نجد را تهديد ميكردند. براي مدتها سلطان زيرك سعود در مقابل اين سرزنشها، نرمش به خرج داد. اگر اخوان به چيزي اعتراض ميكرد، اين وظيفه او بود كه خودش را اصلاح كند. حتي زماني پيش آمد كه عبدالعزيز مرد سلماني را به حضور طلبيد تا در جمع برادراني كه به بلندي سبيل او انتقاد كرده بودند، بنشيند و سلماني سبيلاش را كوتاه كند.
اما سرانجام زماني فرا رسيد كه عبدالعزيز ميبايد در رويارويي با مسايل اخوان و قدرتي كه سلطنت او را به خطر ميانداخت چارهاي ميانديشيد. در اولين حج پس از فتح جده، اخوان كه اكنون در مكه به سر ميبردند، واقعه خونيني را براي گروه حاجيان مصري پيش آوردند. پيش از آن واقعه پارچه سنتي سياهرنگي كه خانه كعبه را ميپوشاند، توسط مصريان و طي مراسمي باشكوه به مكه فرستاده ميشد. اين پارچه كه از قاهره توسط دستههاي هزاران نفري حجاج تا مقصد حمل ميشد، هديه سالانه مصريان به حجاز بود. هر دسته رئيس مخصوص به خودش را داشت و او با بوق و كرنا به قطار رهروان دستورات لازم را ابلاغ ميكرد.
زماني كه كاروان محمل به مكه وارد شد، اخوان با پرتاب سنگ از آنها استقبال كردند. جواب سنگ، سنگ بود. به اين ترتيب درگيري ميان دو گروه شدت گرفت كه در جريان آن حدود چهل نفر از زائران كشته شدند. عبدالعزيز براي پيشگيري از اين واقعه هيچ كاري از دستش برنميآمد.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
زماني كه عبدالعزيز پاي به مكه گذاشت، مردم محلي و علما با اين سوال مواجه شدند كه از اين پس مكه چگونه و با چه سياستي اداره خواهد شد. آيا آنها همچون نجديها بايد به فرقه وهابيت درميآمدند يا اين كه ميتوانستند آيين و مذهب خود را حفظ كنند.
دعوتي كه عبدالعزيز از جهان اسلام كرده بود، به دلايل مختلف از جمله كشتار طائف، حمله به مردم عراق و ماوراي اردن و قتل عام مسلمانان غيروهابي با سردي و بيتفاوتي سران كشورهاي اسلامي روبهرو شده بود. بنابراين رهبر سعودي در هشتم ژانويه 1926 به عنوان سلطان جديد حجاز معرفي شد و تنها علماي مذهبي مكه و وهابيها رسميت او را اعلام كردند.
فرزندان ناخلف سلطان
عربي پير و كوتاهقامت را كه نعليني از حصير خرما و جامهاي ژنده ولي پاكيزه بر تن داشت، نزد شيخ عبدالرحمان آوردند، يكي از علماي مذهبي بود كه قرار بود در مسجد محاكمه شود. با اين حال هيچ نشانهاي از ناراحتي، خشم يا ترس در مرد ديده نميشد. ميدانست كه دير يا زود اين اتفاق ميافتد. از وقتي حاكميت مذهبي شهر مكه به دست فرزندان محمدبن عبدالوهاب يا آل شيخ افتاده بود، عالمان ديني را يكي يكي از شهر بيرون ميكردند. مهم نبود كه او شافعي، حنبلي، زيدي يا مالكي مذهبي باشد. همين كه وهابي نبود، خودش گناه نابخشودني حتي در حد كفر و شرك به حساب ميآمد.
پيرمرد خوششانس بود كه بعد از محاكمه فقط از شهر رانده شد، پس هرچه داشت بر پشت دو شتر سوار كرد و در ميان سكوت ناباورانه مردمي كه او را تا پيش از آمدن عبدالعزيز گرامي داشته بودند، شهر را ترك كرد. وقتي پيرمرد در نظرها نقطهاي كوچك شد، عبدالعزيز هوس كرد تا در شهر گشتي بزند اما درست در همان لحظه كه ميخواست سوار بر شتر شود، پيكي از جانب فيصل الدوويش رسيد. نامه الدوويش تكاندهنده و تا حدي ناراحتكننده بود. او نوشته بود:
«شما همچنين مرا از شبيخون به باديهنشينان منع كردهايد. بنابراين ما نه مسلماناني هستيم كه با كافران ميجنگيم و نه اعراب و باديهنشيناني كه به يكديگر شبيخون ميزنند و از آن چه كه از يكديگر به دست ميآورند، زندگاني ميكنند. شما ما را هم از مذهبمان و هم از علايق دنيويمان بازداشتهايد.»
***
«اعضاي اخوان فرزندان من هستند.» اين جمله را بارها اطرافيان عبدالعزيز از زبان او شنيده بودند. وقتي عبدالله ابن جلووي، از آزادي بيحد و حصر و گردنكشيهاي اخوان كه ميرفت به مشكلي نابودكننده تبديل شود، به سلطان عبدالعزيز هشدار ميداد، او اغلب با اين جمله او را به آرامش و سكوت دعوت ميكرد.
عبدالله بن جلووي ميتوانست بشنود كه چطور اخوان اتومبيلي را كه سلطان در آن نشسته و بعد از فتح مكه، سوار بر آن به رياض بازگشته بود، «مركب شيطان» مينامند و سلطان را از اين بابت سرزنش ميكنند. اخوان ماموران عبدالعزيز گزارشهايي از قطع خطهاي تلفن توسط اخوان ارائه ميكردند. اخوان در حالي كه دستگاههاي تلفن، بيسيم و اتومبيل را به عنوان وسايل شيطان ميديدند ميپرسيدند كه چرا عبدالعزيز اجازه ميدهد شيطان از اين دستگاههاي عجيب و غريب، صدايش را به گوش ديگران برساند؟
زماني كه شنيده شد عبدالعزيز خودش هم از اين وسايل استفاده ميكند، مورد هشدار و سرزنش اخوان قرار گرفت . فيصل الدوويش رهبر اخوان اعلام كرد كه عبدالعزيز بايد مراقب باشد كه تحت تاثير عوامل تحريك كننده خارجي قرار نگيرد. مجرم بايد مجازات شود، چه شريف حسين باشد و چه هر كسي كه پا جاي پاي او ميگذارد.
اطرافيان سعود از اين سخنان آزرده شده و به خشم ميآمدند، چگونه اين گروه به چنين قدرتي رسيده بودند كه سلطان حجاز و نجد را تهديد ميكردند. براي مدتها سلطان زيرك سعود در مقابل اين سرزنشها، نرمش به خرج داد. اگر اخوان به چيزي اعتراض ميكرد، اين وظيفه او بود كه خودش را اصلاح كند. حتي زماني پيش آمد كه عبدالعزيز مرد سلماني را به حضور طلبيد تا در جمع برادراني كه به بلندي سبيل او انتقاد كرده بودند، بنشيند و سلماني سبيلاش را كوتاه كند.
اما سرانجام زماني فرا رسيد كه عبدالعزيز ميبايد در رويارويي با مسايل اخوان و قدرتي كه سلطنت او را به خطر ميانداخت چارهاي ميانديشيد. در اولين حج پس از فتح جده، اخوان كه اكنون در مكه به سر ميبردند، واقعه خونيني را براي گروه حاجيان مصري پيش آوردند. پيش از آن واقعه پارچه سنتي سياهرنگي كه خانه كعبه را ميپوشاند، توسط مصريان و طي مراسمي باشكوه به مكه فرستاده ميشد. اين پارچه كه از قاهره توسط دستههاي هزاران نفري حجاج تا مقصد حمل ميشد، هديه سالانه مصريان به حجاز بود. هر دسته رئيس مخصوص به خودش را داشت و او با بوق و كرنا به قطار رهروان دستورات لازم را ابلاغ ميكرد.
زماني كه كاروان محمل به مكه وارد شد، اخوان با پرتاب سنگ از آنها استقبال كردند. جواب سنگ، سنگ بود. به اين ترتيب درگيري ميان دو گروه شدت گرفت كه در جريان آن حدود چهل نفر از زائران كشته شدند. عبدالعزيز براي پيشگيري از اين واقعه هيچ كاري از دستش برنميآمد.
منابع در دفتر روزنامه موجود است