به یاد سردارشهید «سیدعلی دوامی»
چه میدانیم راز21چیست! (حدیث دشت عشق)
شهید «سیدعلی دوامی» سال ۱۳۴۶ در ساری متولد شد. سید علی ۲۱ سال بعد، سال ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی شلمچه، در لباس سربازی نهضت حضرت روح الله، بال در بال ملائک گشود. او در زمان شهادت، جانشینی فرماندهی گردان مسلم ابن عقیل از لشکر ۲۵ کربلا را برعهده داشت. بیشک زندگی کوتاه این شهید عزیز، سرشار از نکتههای آموزنده و جالب توجه است اما تنها یکی از آنها است که سید علی را در میان اهل دنیا شاخصتر از سایر همرزمان شهیدش میکند. او در ۲۱ رمضان به دنیا آمد و در ۲۱ رمضان به شهادت رسید. نامش هم «علی» بود. بعضیها اعتقاد دارند اینکه در زمان شهادت هم ۲۱ سال داشته است، حلقه دیگری از همین نشانهها به حساب میآید.
روایتی از مادری مهربان، که ازخداخواسته بود اگرپسری هدیهاش کرد، نامش را علی بگذارد، بیتابی یک دل برای یک آرزو، و رحمت کریم اگر با هم گره بخورند، و دستهای نیاز، خالی برنگردد، چیزی شبیه پرواز اتفاق میافتد،چیزی شبیه معجزه!
بسیجی بود؛ اما روزهای آخر به اجبار دوستان وارد سپاه شد و میگفت: «امام فرموده: بسیج لشگر مخلص خداست. من بسیجی بودن را بیشتر دوست دارم.» چه باید میکرد؟ اقتضای جنگ بود. باید لباس سبز عاشقی را میپوشید، اطلاعات وعملیات قوانین خاص خودش را داشت.
جاماندهای بود از قافله عاشورا که حصار زمان، تنها مانع او بود و سرانجام شکسته شد. نشان داد که مرگ، بازیچه دست خوبان است. نشان داد لابهلای همین کوچهها هم میشود شهادت را دشت کرد.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست. تو خود حجاب خودی!
مادر «شهید» میگوید: ایام فتنه 88 بود. یکی از اقوام خواب پسر شهیدم رادید. پسرم سید علی یک امانتی بهش میده و میگه برسون به فلانی. ایشون به پسرم میگه: چرا خودت بهش نمیدی؟ سید علی میگه: تهران شلوغ شده، داریم با بچهها میریم تهران.
روایتی از مادری مهربان، که ازخداخواسته بود اگرپسری هدیهاش کرد، نامش را علی بگذارد، بیتابی یک دل برای یک آرزو، و رحمت کریم اگر با هم گره بخورند، و دستهای نیاز، خالی برنگردد، چیزی شبیه پرواز اتفاق میافتد،چیزی شبیه معجزه!
بسیجی بود؛ اما روزهای آخر به اجبار دوستان وارد سپاه شد و میگفت: «امام فرموده: بسیج لشگر مخلص خداست. من بسیجی بودن را بیشتر دوست دارم.» چه باید میکرد؟ اقتضای جنگ بود. باید لباس سبز عاشقی را میپوشید، اطلاعات وعملیات قوانین خاص خودش را داشت.
جاماندهای بود از قافله عاشورا که حصار زمان، تنها مانع او بود و سرانجام شکسته شد. نشان داد که مرگ، بازیچه دست خوبان است. نشان داد لابهلای همین کوچهها هم میشود شهادت را دشت کرد.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست. تو خود حجاب خودی!
مادر «شهید» میگوید: ایام فتنه 88 بود. یکی از اقوام خواب پسر شهیدم رادید. پسرم سید علی یک امانتی بهش میده و میگه برسون به فلانی. ایشون به پسرم میگه: چرا خودت بهش نمیدی؟ سید علی میگه: تهران شلوغ شده، داریم با بچهها میریم تهران.