kayhan.ir

کد خبر: ۴۹۴۷۰
تاریخ انتشار : ۱۷ تير ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۰

بیا که جهان، زیر هر گام تو پر از رویش سبزه‌ها می‌شود(چشم به راه سپیده)

Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir


شوق ممتد
زمین دور تو می‌چرخد چه شوق ممتدی دارد
کدام آدینه تا آواز آمد آمدی دارد
نیستان در نیستان، این مزامیر زبور کیست؟
به آهنگی حجازی نغمه‌های ممتدی دارد
چه فرقی می‌کند، انجیل هم رد بهار توست
کلیسا با تمام شوق، زنگ معبدی دارد
از آن بالا ببین صحرا به صحرا خشکسالی را
چقدر ابر سترون، آسمان وضع بدی دارد
کجای خاک مثل جمکران بوی ظهور توست؟
تمام جاده اینجا از نفس‌هایت ردی دارد
در ایوان شهید هشتم اما فکر می‌کردم
خراسانی‌تر از چشم تو دنیا مشهدی دارد؟
از این سمت آسمان حتی تماشایی‌ترست انگار
که خاک از تپه‌های نرگس اینجا گنبدی دارد
صدایت می‌کند: هوشیدر زرتشت من برگرد
سپند شوق بر آتش به نامت موبدی دارد
خدایا خون زیتون‌زارها شرب الیهود کیست؟
مسیح آنجا شهیدان بدون مرقدی دارد
درو کردند پی‌درپی تبسم‌های صحرا را
کویر از چشم‌هایت التماس بی‌حدی دارد
تو آن طاووس فردوس‌ برین هستی که کافر نیز
خط و خالت که می‌بیند به لب‌ها «اشهدی» دارد
به دریا چشم می‌دوزم، دعای ندبه می‌خوانم
ببین شورت که می‌آید عجب جزر و مدی دارد
محمدحسین انصاری‌نژاد
کوچه‌های تاریخ
در کوچه‌های یخ زده تاریخ،چشم انتظار دیدن خورشیدیم
ما عابران کوچه تنهایی، در منجلاب حادثه پوسیدیم
مولا میان پنجه تاریکی، در امتداد این شب طوفانی
با آرزوی آمدن باران، در انتظار روی تو خشکیدیم
امروز خون عاطفه می‌بارد، از آسمان زخمی دل‌هامان
ما مرگ شعر آینه‌ها را باز، در انقباض ثانیه ها دیدیم
پشت نگاه شهر عروجی نیست، یعنی هبوط، عادت مردم شد
دیشب طنین غم زده‌ای می‌گفت: سمت بلوغ فاجعه تبعیدیم
: حالا اگرچه نبض غزل کندست، اما نگاه ملتمسش جاری‌ست:
در کوچه‌های یخ‌زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
فرزانه سعادتمند
عقربه‌های پیر
می‌شود باز بگویند که بی‌تقصیرند
جمعه‌هایی که بدون تو، چنین دلگیرند
باز در گوش زمان ثانیه‌ها می‌گفتند
خسته از چرخش این عقربه‌های پیرند
میان ماست، همین‌جا
دوباره پنجره را بی‌خبر نخواهی دید
و چشم خسته من را به در نخواهی دید
همین که ماه حقیقی برآید از دل چاه
در آسمان اثری از قمر نخواهی دید
میان ماست، همین‌جا؛ به دورتر هر قدر-
که خیره‌تر بشوی بیشتر نخواهی دید
چنین که درپی او خیره‌ای به صحرا، هیچ-
به جز دو بوته بی‌بار و بر نخواهی دید
- تمام درد همین‌ست، مرد کم هست و
میان سینه مردان جگر نخواهی دید
ز خیر تیغ گذشتیم دستشان حتی
برای ولوله طبل و سپر نخواهی دید
ولی من و تو دو کوهیم، کوه‌هایی که
میان سینه‌مان جز شرر نخواهی دید
دو کوه تکیه به هم داده‌ایم و از دشمن
به خون سینه ما تشنه‌تر نخواهی دید
خلاصه حرف زیادست، اگر به هم برسیم
جدای این که زمین را زبر نخواهی دید
دوباره پنجره را بی‌خبر نمی‌بینی
و پلک خسته من را به در نخواهی دید
جواد شیخ‌الاسلامی