مفهوم شناسی اقتدار در اسلام از دیدگاه شهید مطهری(بخش نخست)
در آثار استاد مطهری بهطور مشخص تعریفی درباره قدرت نمیتوان یافت اما از تفاوتی که میان قدرت و قوت قائلند میتوان دریافت که قوه یا استعداد امری است درونی اما قدرت بیشتر مواقع و نه بهطور کلی بر امر بیرونی نظیر تکنولوژی، سازمانهای اجتماعی و نظامی و نظم و انتظام قابل تطبیق است.
به اعتقاد استاد اقتدار از اصول ثابت جامعه اسلامی است و جامعه مسلمانان ضعیف را نمیتوان جامعه ای اسلامی نامید. بر مسلمین واجب است که اقتدار کسب کنند و برای یافتن اقتدار مقدمات اقتدار نیز بر آنان واجب میگردد. بر این مبنا در اندیشه مطهری تمام علومی که مورد نیاز جامعه اسلامی است علوم اسلامی خوانده شده است و بر مسلمانان واجب است در علوم متخصص شوند و حال آنکه در میان متفکرین دینی افرادی که شاخص جامعه اسلامی را «اخلاق» و «احکام» میدانند، بیشترند. استاد مطهری نه تنها اخلاق را از ارکان جامعه اسلامی میدانند، که برای اقتدار نیز به همان اندازه اهمیت قائلند.
قدرت در اندیشه مرحوم مطهری محدود به قدرتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی و به طور کلی مادی نیست. قدرت معنوی در اندیشه ایشان جایگاهی رفیع دارد. به نظر وی قدرت بیرونی بدون اراده و اقتدار درونی ارزش ندارد و قابل دوام نیست. ایشان با عارفان مسلمان هم عقیده اند و سخت به سخن اقبال لاهوری اعتقاد دارند که قبل از به دست آوردن آهن باید شخصیتی محکم مانند آهن داشت و با متصوفه در این رأی مخالفند که فقط باید اکتفا به اقتدار درونی کرد بلکه معتقدند که باید قدرتهای مادی را کسب کرد. قدرت باطنی و ظاهری لازم ملزوم یکدیگرند. اسلام اجازه نمیدهد به بهانه قدرت باطنی، از قدرت ظاهری دست برداریم و یا به قدرت ظاهری اکتفا کنیم. همان طور که نمیتوان به بهانه جهاد اکبر، جهاد اصغر را ترک گفت. نوشتار حاضر تبیین این مطالب از منظر شهید مطهری میباشد.
فصل اول: اسلام و اقتدار
تفاوت قدرت و قوه
می توان گفت که قدرت شکل خاصی از قوت است و میتوان گفت قدرت در مقابل عجز با قوت که در مقابل ضعف است، فرق میکند. به هر حال صنعت، تکنیک، همچنین انتظام، تشکیلات، نظم و اتفاق، قدرت میبخشد و شاید بشود (گفت)، بدون آنکه قوه را مضاعف کند، قوه را در اختیار قرار میدهد، اما سلامت و همچنین صبر و شجاعت [هم] قوه است.
اسلام، هم طرفدار قوه است و هم طرفدار قدرت، برای تسلط بر طبیعت و یا برای تسلط بر کارهای بزرگ در اجتماع انسانها و یا دفاع از انسانها (یادداشتها، ج 1، ص 323)
اقتدار، اصل ثابت
قدرت یکی از عوامل و مشخصات است. اسلام که به قول ویل دورانت هیچ دینی مانند او دعوت به قدرت نکرده است، آنجا که از «قاتلو فی سبیل الله الذّین یقاتلو نکم» و از «واعدّوالهم ما استطعتم من قوّه ...» و از «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» دم میزند نمیگوید اگر به طرف راست شما سیلی وارد شد طرف چپ را پیش آورید، نشان میدهد که دین قوت است.
سعدی اشتباه کرده که میگوید:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمتگزارم
که دارم زور و آزاری ندارم (یادداشتها، ج 1، ص 322)
اقتدار ملی
در اسلام یک اصل اجتماعی هست به این صورت: «و اعدوالهم ما استطعتم من قوه » (انفال ـ 16) یعنی ای مسلمانان، تا آخرین حد امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید. از طرف دیگر در سنت پیغمبر یک سلسله دستورها رسیده است که در فقه به نام «سبق و رمایه» معروف است. دستور رسیده است که خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسبسواری و تیراندازی را یاد بگیرید. اسبدوانی و تیراندازی جزء فنون نظامی آن عصر بوده است. بسیار واضح است که ریشه و اصل قانون «سبق و رمایه»، اصل «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه» است؛ یعنی تیر و شمشیر و نیزه و کمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نیرومند بودن است. آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان در هر عصر و زمانی باید تا آخرین حد امکان از لحاظ قوای نظامی و دفاعی در برابر دشمن نیرومند باشند. لزوم مهارت در تیراندازی و اسب دوانی جامهای است که به تن لزوم نیرومندی پوشانیده شده است و به عبارت دیگر شکل اجرایی آن است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن قانون ثابتی است که از احتیاج ثابت و دائمی سرچشمه گرفته است. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 19، ص 119)
اتحاد، قدرت، تشکیلات و نظم
از طرفی میدانیم که هیچ کار و عملی بدون قدرت و نیرو میسر نیست و در اسلام تحصیل قدرت واجب است (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوه). این قوّه اختصاص به تجهیزات جنگی ندارد، جنگ، مبارزه و تنازع بین حق و باطل همیشه با شکلهای مختلف هست. از طرفی قدرت بدون اتحاد و اتفاق میسر نیست و اتحاد هم هنگامی به شکل یک قدرت و نیرو در میآید که نظمی و تشکیلاتی بوده باشد، مرکزی و فرمانی و اطاعت و اجرایی بوده باشد و مخصوصاً سرعت اجرا بدون نظم و تشکیلات میسر نیست. (یادداشتها، ج 1، ص 138)
منطق اسلام در مسئله قدرت
منطق اسلام در اینجا چیست؟ آیا اسلام قدرت را تبلیغ کرده است یا ضعف را، و یا نه قدرت و نه ضعف را به این معنا تبلیغ نکرده است؟ جواب این است که اسلام به یک معنا قدرت را تبلیغ کرده است ولی قدرتی که نه تنها قدرت نیچهای (نیست) بلکه قدرتی است که از آن همه صفات عالی انسانیت مانند مهربانی، رحم، شفقت و احسان بر میخیزد. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 527
در اسلام بدون شک دعوت به قدرت و توانایی شده است و نصّ قرآن و احادیث ماست. دیگران هم که درموضوع اسلام مطالعه کردهاند، اسلام را در میان ادیان به این مشخصه شناختهاند که هیچ دینی به اندازه اسلام پیروان خود را به قوت و قدرت دعوت نکرده است. ویل دورانت در جلد یازدهم کتاب تاریخ تمدن که اختصاص به تاریخ تمدن اسلام دارد، این جمله را میگوید:
«هیچ دینی به اندازه اسلام، مردم را به قدرت و قوّت دعوت نکرده است».
در این زمینه در قرآن مطلب خیلی زیاد است. یک جا خطاب به یحیی میفرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوّه» (مریم ـ 12)
آیاتی که در اول سخنم [آمد را] ببینید با چه حماسهای راجع به اینکه مؤمنین مردمی قوی هستند و هرگز ضعف و وهن را به خودشان راه نمیدهند سخن میگوید!
«و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما و هنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحبّ الصّابرین». «چه بسیار پیامبرانی که مردانی الهی همراه آنان جنگیدند و با باطل نبرد کردند و هرگز سستی پیدا نکردند و ضعف نشان ندادند و خداوند مقاومت کنندگان را دوست می دارد».(آل عمران.۱۴۶)
در جای دیگر میفرماید:
«انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کأنّهم بنیان مرصوص» (صف ـ 4) «خداوند مردمی را که در راه او میجنگند و مانند دیواری روئین و فلزی که هیچ قدرتی نمیتواند آنها را از جا بکند و حرکت دهد، ایستادگی میکنند، دوست دارد».
باز در این زمینه میفرماید: «محمّد رسول الله و الّذین معه اشداء علی الکفّار رحماء بینهم» (فتح ـ 29)
و امثال این آیات در قرآن زیاد است. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 528
شجاعت در اسلام یک حقیقت ممدوح است. عزت (یعنی مقامی منیع داشتن) و در آن حد قدرت داشتن که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند، در اسلام امری ممدوح است. ببینید قرآن راجع به مقابله با دشمن چه میگوید:
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله و عدوّکم» (انفال ـ 60)
در مقابل دشمن تا آن حد نهایی قدرتتان نیرو تهیه کنید که دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد. در آیه دیگری میفرماید:
«و قاتلوا فی سبیل الله الّذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لایحبّ المعتدین» (بقره ـ 19)
با کسانی که با شما نبرد میکنند به نبرد بپردازید ولی تجاوز نکنید. «و لا تعتدوا» یعنی با دشمن هم که نبرد میکنید حق و عدالت را هرگز فراموش نکنید. در تفسیر این آیه گفتهاند: با دشمن که نبرد میکنید تا آن وقت ادامه دهید که دشمن نبرد را ادامه میدهد. اگر دشمن گفت: «تسلیم» و اسلحه را زمین گذاشت، شما دیگر اسلحه به کار نبرید، که این اعتداء و تجاوز است. پیرمردها را نکشید، بچهها و زنها را نکشید و معترض آنها نشوید، به کسی که از میدان جنگ بیرون رفته است، کاری نداشته باشید. فقط با کسی که با شما نبرد میکند، در کمال نیرومندی نبرد کنید. اینها یک سلسله دستورهاست که در قرآن مجید هست، که باز هم آیاتی شبیه به این آیات در قرآن وجود دارد.
قوت و قدرت در احادیث
در اینجا چند حدیث برای شما میخوانم تا مشخص شود که اسلام چگونه جبن و ضعف و ترس را محکوم و قوّت و قدرت را ستایش کرده است. اما آن قوّت و قدرتی که اسلام ستایش میکند هرگز سر از فلسفه نیچه در نمیآورد.
پیغمبر اکرم(ص) فرمود:
«لاینبغی للمؤمن ان یکون بخیلًا و لا جباناً» (بحار، ج 75، ص 301 (با اندک اختلاف) تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 529 «دو چیز برای مؤمن سزاوار نیست: یکی بخل (اینکه پول به جانش بسته باشد) و دیگری ترس (ترسو بودن)».
مؤمن ترسو نیست، شجاع و قوی است.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 529
پیغمبر اکرم (ص) در دعای خودش میفرمود: اللهم انی اعوذ بک من البخل و اعوذ بک من الجبن». (جامع الصغیر، ج 1/ ص 58)
«خدایا از دو چیز به تو پناه می برم: بخل و امساک و جبن و ترس».
علی(ع) درباره مؤمن میفرماید:
«المؤمن نفسه اصلب من الصلد» (نهج البلاغه، حکمت 333) «مؤمن روحش از سنگ خارا سختتر و محکمتر است».
امام صادق(ع) فرمود: «انّ الله عز و جل فوض الی المؤمن اموره کلّها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلًا».
«خدا اختیار مؤمن را در هر چیز به خود او داده است، الا در یک چیز و آن اینکه خوار و ذلیل و «تو سری خور» باشد».
«اما تسمع قول الله تعالی یقول: و لله العزّه و لرسوله و للمومنین؟»
بعد فرمود: «فالمومن یکون عزیزاً و لا یکون ذلیلًا» مؤمن همواره عزیز است و هیچ گاه تن به خواری نمیدهد. «انّ المؤمن اعزّ من الجبل» مؤمن از کوه بلند پایه تر و منیعتر و عزیزتر است، زیرا لااقل یک تکه از کوه را میتوان با کلنگ کند ولی با هیچ کلنگی نمیشود، یک قطعه کوچک از روح مؤمن را جدا کرد و روح او را کوچک کرد: «انّ الجبل یستقل منه بالمعول، و المؤمن لا یستقل من دینه شیء». (کافی، ج 5/ ص 63)
امام باقر(ع) میفرماید: خداوند به مؤمن سه خصلت داده است: عزت در دنیا و آخرت، رستگاری در دنیا و آخرت، «و المهابه فی صدور الظالمین» و هیبت در سینه ستمکاران؛ یعنی مؤمن حالتی دارد که ستمکار در دل خود از او احساس هیبت میکند.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 530
چون غیرت هم از قوّت است و بی غیرتی از ضعف، احادیث زیادی در این زمینه آمده است. پیغمبر(ص) فرمود: ابراهیم پیغمبر، غیور بود و من از او غیورتر هستم.
(همچنین فرمود): جدع الله انف من لایغار علی المؤمنین و المسلمین».
«خدا بینی آن کسی را که نسبت به مؤمنین و مسلمین غیرت نمی ورزد، قطع کند».
درباره سعد غیور فرمود: «غیور است و من از او غیورتر هستم و خدا غیور است».
اقبال پاکستانی جمله خوبی دارد و گویا آن را در مقابله جمله موسولینی گفته است. موسولینی میگوید: «آن که آهن دارد، نان دارد» یعنی اگر میخواهی نان داشته باشی، آهن (یعنی زور و اسلحه) داشته باش؛ آن که زور دارد، نان دارد. اقبال میگوید: آن که آهن است، نان دارد. موسولینی روی اسلحه تکیه میکند: «هر که زور مادی دارد، نان دارد.» ولی اقبال روی روح و روان تکیه میکند و میگوید: «هر کسی که خودش آهن است، نان دارد.» تعبیر امیرالمؤمنین(ع) این بود: «نفس المؤمن اصلب من الصّلد»، «روح مؤمن از سنگ خارا سختتر است.» اقبال میگوید: «روح مؤمن آهن است.» مقصود در همه اینها یک چیز است. به هر حال اسلام دعوت به قوّت و قدرت میکند. ببینید علی(ع) در نهج البلاغه چقدر دعوت به قوّت و قدرت کرده است و هرگز ضعف را شایسته جامعه اسلامی نمیداند. میفرماید: «فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دار هم الا ذلوا». (نهج البلاغه - نامه 47) (سوگند به خدا هرگز با قومی در میان خانه شان جنگ نشده مگر آنکه ذلیل و مغلوب گشتهاند). یا در جای دیگری میفرماید:
«و لا یمنع الضّیم الذّلیل و لا یدرک الحق الا بالجد». «هرگز آدم زبون نمی تواند با ظلم مبارزه کند و جلو ظلم را بگیرد و هرگز به حق نمی تواند رسید مگر با جدیت و کوشش» (خطبه 27)
قدرت آن است که انسان به کمک دیگران بشتابد. یک روح مقتدر آن است که به فرزندان خود میگوید: کونا للظالم خصماً و لمظلوم عوناً (نهج البلاغه: نامه ۴۷). علی (ع) خطاب به دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین(ع) میفرماید: «فرزندان من! همیشه قدرت و نیروی شما به کمک مظلوم و به ستیزه با ظالم بشتابد». این کار (ناشی از) قدرت است. اتفاقاً کینه توزیها، حسادتها، بدخواهیها و همین چیزهایی که آقای نیچه پیشنهاد میکند، همگی ناشی از ضعف است. آدمی که دلش میخواهد دائماً از همه مردم انتقام بگیرد و بد همه مردم را میخواهد و آن کسی که سادیسم دارد و همیشه میخواهد آزارش به دیگران برسد، کارهایش از قدرت نیست- آن طور که آقای نیچه گفته- بلکه ناشی از ضعف است. انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و کینه اش کمتر است.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 531 جملهای از امام حسین (ع) برای شما نقل میکنم: «القدره تذهب الحفیظه.» قدرت و توانایی و نیرومندی خشم و کینه و حقه را از بین میبرد. جمله خیلی عجیبی است و بر ملاحظات روانی بسیار دقیقی بنا شده است. میفرماید: قدرت کینه را از بین میبرد؛ یعنی وقتی انسان در خودش احساس قدرت کند، نسبت به دیگران کینه ندارد. در نقطه مقابل، آدم ضعیف است که همیشه کینه دیگران را در دل دارد؛ آدم ضعیف است که همیشه نسبت به دیگران حسادت میورزد.
جمله دیگری از امیرالمؤمنین(ع) در باب غیبت نقل میکنم. از علی(ع) میپرسند: چه کسانی غیبت میکنند و همیشه دلشان میخواهد پشت سر مردم حرف بزنند و بدگویی کنند و از بدگویی دیگران لذت میبرند؟ علی(ع) میفرماید: ضعیفها، عاجزها، ناتوانها: «الغیبه جهد العاجز» (نهج البلاغه، حکمت 461) غیبت منتهای کوشش یک آدم ناتوان است. یک انسان قوی و مقتدر و آن کسی که در روح خود احساس قدرت میکند، عار و ننگش میآید که غیبت کند و غیبت را کار دنیها و ضعفا و کاری پست میداند. یک انسان قوی حاضر نیست پشت سر مردم غیبت کند و یا غیبت دیگران را بشنود. علی(ع) غیبت را مستند به ضعف میکند و میگوید: «انسان قوی و مقتدر و یک روح مقتدر هرگز غیبت نمی کند».
حتی علی(ع) زنا را هم به ضعف تعلیل می کند، میفرماید: «ما زنی غیور قطّ» (نهج البلاغه، نامه 47) در همه دنیا یک آدمی که یک جو غیرت داشته باشد، با زنی زنا نکرده و به ناموس مردم خیانت نکرده است؛ فقط آدمهای بی غیرت زنا می کنند. آدم بی غیرت آدمی است که در خودش هم احساس ضعف میکند، یعنی آدمی که واقعاً اگر دیگران هم نسبت به ناموس او کاری کنند، آنقدرها ککش نمیگزد. فقط بی غیرتها هستند که زنا میکنند، غیورها هرگز زنا نمیکنند: «ما زنی غیور قط».
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 532
ولی آقای نیچه این قدرتها را دیگر نمیشناسد. از نظر او قدرت یعنی فقط زور بازو، یعنی اسلحه، یعنی آهن داشتن و با آهن به سر دیگری زدن و کوبیدن. مرد برتر از نظر او یعنی یک حیوان گنده، یک مردی که زور بازویش خیلی زیاد است ولی این آدم از قوّت و قدرت روحی اساساً خبر ندارد و چیزی نمیداند.
پس در مکتب اسلام بدون شک، قدرت یک ارزش و یک کمال انسانی و یکی از خطوط چهره انسان کامل است. اسلام، انسان ضعیف را نمیپسندد: «انّ الله یبغض المؤمن الضّعیف» (کافی، ج 5، ص 59) خدا از آدمهای سست و ناتوان بدش میآید».
پس اسلام اولًا تنها ارزش انسان را قدرت نمیداند و در کنار آن به ارزشهای دیگری هم قائل است و ثانیاً تعبیر قدرت در اسلام با تعبیری که آقای نیچه و سوفسطائیان و ماکیاول و امثال اینها از قدرت میکنند، متفاوت است. اسلام قدرتهایی را در انسان سراغ دارد و آن قدرتها را تقویت و تحریک میکند که نتیجهاش غیر از چیزی است که نیچه گفته است، بلکه خیر جامعه در آن است.
نیچه میگوید: «اصلًا اینکه انسان دلش میسوزد، از ضعف است.» باید به او گفت: صحبت این نیست، صحبت فیّاضیّت است صحبت جود و کرم است، صحبت خیر رساندن است. چرا مطلب را از این طرف نمیبینی؟ آقای نیچه! این حرف را به این شکل مطرح کن: آیا یک آدم قدرتمند فیضش به دیگران میرسد یا یک آدم ضعیف؟ فیض رساندن از قدرت است یا ضعف؟ فیض رساندن از قدرت است نه از ضعف. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 267)
حق، گرفتنی است یا دادنی؟
فرنگیها میگویند: «حق گرفتنی است.» این خودش مسئلهای است که آیا حق گرفتنی است یا دادنی؟ یعنی آیا حق، چیزی است که انسانها به میل خودشان آن را به ذی حقها میدهند یا حق چیزی است که ذی حق باید بگیرد؟ بعضی مکتبها بر این اساس است که حق دادنی است؛ یعنی آن حقی را که ظالم گرفته است، باید پس بدهد؛ اگر نداد، دیگر نداده است، چون حق دادنی است نه گرفتنی. مسیحیت بر این اساس درست شده که: به ظالم میگوییم حق را به تو بدهد، تو کاری با او نداشته باش. ای کسی که حقت پایمال شده است! توصیه میکنیم، خواهش میکنیم تا حق را به تو بدهند. مبادا یک وقت خودت برای گرفتن حق قیام کنی که این برخلاف شأن انسانیت و اخلاق است. از نظر اینها حق دادنی است.
یک عده میگویند: حق فقط گرفتنی است. مگر ممکن است انسانی که حق را خورده است بیاید و به یک شکلی آن حق را بدهد؟ یعنی اینها منکر عاطفه و انسانیت و وجدان انسان هستند. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 533
از نظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی؛ یعنی از دو جبهه باید برای استیفای حق مبارزه کرد. اسلام آن کسی را که حق را ربوده است، با تعلیم و تربیت خودش آماده پس دادن میکند- و کرده است- ولی به این قناعت نمیکند؛ در عین حال به آن کسی که حقش ربوده شده است میگوید: حق گرفتنی است، تو هم باید برای حق خودت قیام کنی و آن را بگیری.
جملهای است که علی(ع) در نامه معروف خودشان به مالک اشتر، از پیغمبر(ص) نقل میکند، میفرماید:
«فانّی سمعت رسول الله (ص) یقول غیر موطن: لن تقدس امه حتی یؤخذ للضعیف حقه من القوی غیر متتعتع» (نهج البلاغه، نامه 53)
هیچ امت و قومی به مقام قداست و تقدیس و- به تعبیر ما- به مقام ترقی و رقاء نمیرسد، مگر آنکه قبلًا این مرحله را گذرانده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند، بدون آنکه زبانش به لکنتی بیفتد. یعنی اسلام آن ضعیفی را که حق خود را نمیتواند مطالبه کند، به رسمیت نمیشناسد. جامعهای که در آن ضعفا آنقدر ضعیف النفس باشند که نتوانند حقوق خود را مطالبه کنند، یک جامعه اسلامی نیست. مردهای برتر خودمان در گذشته چگونه بودهاند؟ اصلًا خود پیغمبر(ص) چگونه انسانی است؟ یکی از مشخصات پیغمبر (ص) قوّت روحی و قدرت بدنی، هر دو است. قوّت روحی پیغمبر را تاریخ زندگی ایشان نشان می دهد.
قوت روحی و جسمی پیامبر (ص)
نویسنده کتاب محمّد، «پیامبری که از نو باید شناخت» (نویسنده این کتاب کونستان ویرژیل گیورگیو، اهل رومانی است) دو چیز را خوب پرورش داده است. یکی از آن دو چیزی که خوب مجسم کرده، این است که پیغمبر (ص) در شرایطی قرار میگرفت که از نظر سیاسی و اجتماعی امیدش از همه جا قطع بود، تمام شرایط علیه او بود و بین او و پیروزی به اندازه یک مو هم پیوند نبود ولی پیغمبر هیچ وقت اراده خودش را نمیباخت؛ اراده پیغمبر در همه احوال مانند کوهی بود که یک ذره تزلزل در آن پیدا نمیشد. واقعاً قدرت روحی پیغمبر در این مدت بیست و سه سال عجیب است! وقتی انسان مطالعه میکند، حیرت انگیز است و شاعر- که ظاهراً حسان بن ثابت است- در زمان خود پیغمبر درست گفته است:
له همم لا منتهی لکبارها
و همته الصغری اجل من الدهر
او صاحب همت های عالی است که همت های بزرگش حدی ندارد ولی کوچک ترین همتش از روزگار بزرگ تر است تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 534
به علاوه پیغمبر از نظر قدرت و قوّت ظاهری هم مردی قوی بود. اندام پیغمبر، اندام یک دلیر و یک دلاور بود. مردی قوی و شجاع بود و مجموع اندامش اندام یک مرد شجاع بود: «کان بادناً متماسکاً» (مکارم اخلاق، ص 12)
پیغمبر نه چاق بود و نه لاغر، متوسط بود؛ بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک. بدن متماسک یعنی مثل بدن آدمهای ورزشکار، از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است. آدمهایی که چاق هستند و پی در بدنشان جمع شده، گوشت بدنشان شل است، ولی پیغمبر این جور نبود.
اصلًا شجاعت پیغمبر در حدی بود که علی(ع) میفرماید:
«و کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله(ص)» هرگاه آتش جنگ شعله میکشید ما به رسول خدا پناه میبردیم. (نهج البلاغه، قسمت کلمات غریب، رقم 9)
حدود هشت سال پیش (یعنی سال 1345) که برای اولین بار به مکه مشرف شدم، خوابی در مکه دیدم که خیلی عجیب بود! در آنجا پیغمبر اکرم(ص) را از پشت سر مشاهده کردم، اندام عجیبی دیدم و در عالم خواب به یاد جمله امیرالمؤمنین(ع) افتادم، گفتم بی جهت نیست که علی(ع) میفرماید: «و کنا اذا احمرّ الباس اتّقینا برسول الله (ص)».
پیغمبر اکرم(ص) اینچنین بود: قوی بود، شجاع بود، قوّت را ستایش میکرد و شجاعت را نیز ستایش میکرد.
پس در اسلام قوّت و قدرت ستایش شده؛ یعنی اسلام آن را به عنوان یک ارزش برای انسان میشناسد. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 265- 267)
فصل دوم: مکتب قدرت و ضعف
مکتب قدرت
مکتب دیگری در باب انسان کامل وجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقتدر و کمال یعنی قدرت (به هر معنی که قدرت را در نظر بگیرید) یعنی اقتدار، زور.
در یونان قدیم گروهی بودند که آنها را «سوفسطائیان» میگویند. اینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کردهاند که اصلًا حق یعنی زور؛ هر جا که زور و قدرت هست، حق هم هست؛ حق همان قدرت است و ضعف مساوی است با بی حقی و ناحقی. برای آنها اساساً عدالت و ظلم معنی و مفهوم ندارد و لهذا میگویند: حق زور؛ یعنی حق ناشی از زور، به این معنا که هر حقی ناشی از زور است. اینها معتقدند که انسان تمام تلاشش باید برای کسب زور و قوّت و قدرت باشد و بس و انسان هیچ قید و حدی هم نباید برای قدرت خود قائل شود.
این مکتب را در یکی دو قرن اخیر نیچه فیلسوف معروف آلمانی احیا و دنبال کرد و در کمال صراحت این مکتب را بیان کرد. از نظر اینها، اینکه میگویند: راستی خوب است، درستی خوب است، امانتداری خوب است، احسان خوب است، نیکی خوب است، همه حرفهای مفت و چرند است. اینکه «هر که ضعیف بود، زیر بازویش را بگیر» یعنی چه؟ یک لگد هم به او بزن. او گناهی از این بالاتر ندارد که ضعیف است. حال که ضعیف است، تو هم سنگی روی سرش بینداز. نیچه- که خودش یک آدم ضد خدا و ضد دین است- معتقد است که دین را ضعفا اختراع کردهاند، درست بر عکس نظریه کارل مارکس که می گوید- : دین را اقویا اختراع کردهاند. برای اینکه ضعفا را اسیر خودشان نگه دارند. نیچه میگوید: دین را ضعفا اختراع کردهاند، برای اینکه قدرت اقویا را محدود کنند، و خیانتی که- به عقیده او- دین به بشر کرده است، این است که مفاهیمی همچون بخشش، جود، رحم، مروّت، انسانیت، خوبی، عدالت و امثال اینها را بین مردم پخش کرده و بعد اقویا گول خوردهاند و به خاطر عدالت و جود و مروّت و انسانیت مجبور شدهاند، کمی از قدرت خود بکاهند.
نیچه میگوید: ادیان گفتهاند «مجاهده با نفس» چرا مجاهده با نفس؟ بگوید پروریدن نفس، نفس پروری. ادیان گفتهاند «مساوات» میگوید: مساوات چرند است، مساوات یعنی چه؟ همیشه باید یک عده زبردست (به معنای مقتدر و صاحب قدرت) باشند و یک عده زیردست. زیردستها جانشان در بیاید و برای زبردستها کار کنند، تا آنها رشد کنند و گنده شوند و مرد برتر از میان آنها پیدا شود. ادیان گفتهاند «تساوی حقوق زن و مرد»، میگوید: این هم حرف مزخرفی است؛ مرد جنس برتر و قویتر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست؛ تساوی حقوق زن و مرد هم غلط است.
این مکتب اساساً انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوی با انسان مقتدر و انسان زورمند میداند و کمال را مساوی با قوّت و قدرت.
اقسام قدرت
راجع به اینکه اسلام در حال حاضر میتواند یک نیروی محرک در کشورهای اسلامی باشد، باید دید اسلام چه چیزهایی عرضه میدارد. اسلام عدالت و جهاد و مبارزه با تبعیض به علاوه ایمان به خدا را عرضه میدارد، یعنی اسلام تنها جنبههای معنوی نیست، جنبههای به اصطلاح مادی نیز دارد. از این نظر است که امثال خروشچف اعتراف میکنند که اسلام میتواند نیروی محرک به شمار رود. حقیقت این است که اطلاع لنین از دین فقط این مقدار بوده است که دین به امید آخرت، مردم را نسبت به زندگانی خودشان لاقید میکند و آنها را به زهد و قناعت و تسلیم در مقابل ستمگر وا میدارد و الّا دین از آن جنبه که ایمان به جهان دیگر دارد و دنیای دیگر را برای انسان نمایان میسازد، علت ندارد که قوه مخدره به شمار رود. امثال «بن بلا» نشان دادند که در اسلام عنصرهای تحریکی و عنصرهایی که صفوف طبقات زحمتکش را در قبال طبقات به اصطلاح انگل متشکل و متحد کند، استثمار شده را در مقابل استثمارگر به ستیز و مبارزه وادارد، به مظلوم در مقابل ظالم روحیه و مقاومت بدهد، به پیکارگر اجتماعی نوید و اطمینان موفقیت بلکه تأیید غیبی بدهد، به پیکارگر اجتماعی نوید و اطمینان موفقیت بلکه تأیید غیبی بدهد، دفاع از حقوق و احقاق حقوق و گرفتن آن از دست غاصب را وظیفه بشمارد، ثابت کردند که اسلام چنین عناصری دارد و عناصر مخالف ندارد.
آنچه عناصر مخالف در این زمینه بوده است در اثر سوء تعبیر و از زبان مزدوران تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 537
سلاطین (وعاظ السلاطین) ساخته شده است، قطعاً آنها هم با این ادلّه قانع شدهاند والا صرف ایمان به مبادی غیبی و ماوراء الطبیعه از جنبه علمی و اعتقادی دلیل ندارد که پایبند اجتماع به شمار رود. آنها ثابت کردند که اسلام به جهان آخرت ایمان دارد، اما زندگی دنیایی و سیادت و آقایی و آزادی و استقلال در آن را شرط لازم برای فوز به سعادت اخروی میشمارد. (یادداشتها، ج 10، ص 507، 508)
قدرت روحی
در کتب حدیث آمده است که رسول اکرم(ص) هنگامی که در مدینه از مکانی عبور میکردند، جمعی از جوانان مسلمان را دیدند، در حالی که سنگی را به علامت وزنه برداری و آزمایش زور بر میداشتند و با این قلوه سنگ بزرگ زورآزمایی میکردند (مثل اینهایی که امروز وزنه بر میدارند) یکی، یک مقدار از زمین بلند میکرد و دیگری اندکی بیشتر و ... هرکس تلاش می کرد که سنگ را بالاتر ببرد. پیغمبر اکرم(ص) آنجا ایستادند و فرمودند: آیا دلتان میخواهد که من داور این مسابقه باشم؟ همه خوشحال شدند و گفتند: چه از این بهتر، یا رسول الله؟ شما داور مسابقه باشید و حکم کنید که کدام یک از ما قویتر و زورمندتریم. فرمود: بسیار خوب، من داور میشوم. احتیاج ندارد که سنگ را بردارید؟ هنوز سنگ را برنداشتهاید، من معیاری به دست شما میدهم که کدام یک از شما قویتر هستید. پرسیدند: کدام یک قویتر هستیم؟ فرمود: آن کسی که نفسش او را به سوی معصیتی ترغیب کند و در او میل یک معصیت باشد و در مقابل این میل ایستادگی کند؛ اینکه انسان از چیزی خوشش بیاید و گناه و معصیت باشد، ولی در مقابل نفس خود ایستادگی کند.
پیغمبر(ص) در اینجا قدرت اراده را در مقابل میل نفسانی مطرح کردند. زور فقط این نیست که انسان سنگی را از زمین بردارد و قدرت فقط این نیست که وزنه بسیار سنگینی را به دوش کشد. این یک نوع قدرت است که قدرت عضلانی است، قدرتی است که در عضلات حیوانها هم وجود دارد و وجه مشترک انسان و حیوان است. نه اینکه بخواهم بگویم که این نوع قدرت کمال نیست، زور هم برای انسان یک کمال است. ولی بالاتر از قدرت عضلانی- که در بازو و عضلات انسان هست- قدرت اراده است. قدرت اراده این است که انسان بتواند در مقابل مشتهیات نفسانی خود ایستادگی و مقاومت کند. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 538
روی همین منطق است که در اخلاق اسلامی و از جمله در ادبیات عرفانی ما همیشه این مسئله به عنوان یک قدرت نامیده شده است. باز پیغمبر(ص) فرمود:
«اشجع النّاس من غلب هواه» (بحار، ج 70/ ص 76)
«از همه مردم شجاعتر و دلاورتر و دلیرتر آن کسی است که بر هوای نفس خود پیروز شود».
اینجا نیز مسئله شجاعت و قدرت و غلبه مطرح است. سعدی میگوید:
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
مردانگی (یعنی قوّت و قدرت) این نیست که انسان مشت گره کرده را به دهان دیگری بزند؛ قدرت این است که انسان علی رغم میل نفسانی خود، بجای کام خودش کام دیگری را شیرین کند. مولوی می گوید:
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟
طالب مردی چنینم کو به کو
مولوی مردانگی را در اینجا میسنجد و میگوید: وقت خشم و شهوت مرد کو؟ مرد آن کسی است که وقتی خشمش برانگیخته میشود و تبدیل به کانونی از آتش میگردد، دارای یک اراده قوی باشد و در مقابل این آتش که اسمش خشم است ایستادگی کند، و همچنین در وقتی که شهوت به هیجان میآید و میخواهد انسان را بی اختیار کند، در مقابل شهوت خود قیام کند. اینها را «قوّت» و «قدرت» میگویند. تمام آن محاسن اخلاقی که اخلاقیون گفتهاند و آقای نیچه به عنوان اینکه ضعف است نفی و رد می کند اگر درست بسنجیم همه آنها قدرت است. بله، من قبول دارم که گاهی در بعضی از موارد یک چیزهایی که در واقع قدرت نیست و ضعف است، با قدرت اشتباه میشود و لهذا همیشه علمای اخلاق میگویند که عاطفه باید توأم با عقل و ایمان باشد، یعنی صرف اینکه عواطف انسان در یک جا برانگیخته شد کافی نیست؛ باید با مقیاس عقل سنجید که آیا این عاطفه، بجا و منطقی است یا منطقی نیست.
عاطفههای بجا و نابجا
شعری از سعدی و همچنین آیهای از قرآن را برای شما می خوانم. شعر سعدی این است:
ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان
ترحم به پلنگ درنده یا یک گرگ، ستم به گوسفند است؛ یعنی وقتی میخواهند گرگی را که صدها گوسفند را دیده است بگیرند و بکشند، اگر کسی حس ترحمش برانگیخته شود، باید بداند که این ترحم مساوی قساوت نسبت به گوسفندان است. این البته مثل است. مقصودش این است که ترحم نسبت به انسان ظالم ستمگر، قساوت نسبت به انسانهای زیر دست محروم است، و آدمهای ضعیف نسبت به ستمگران ترحم میورزند. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 539
آیه قرآن درباره زانی و زانیه است، درباره مرد و زنی که زنا میکنند. قرآن میگوید اینها را مجازات کنید: «ولیشهد عذابها طائفه من المؤمنین» و حتماً گروهی از مؤمنین حاضر باشند و در مراسم اعدام آنان شرکت کنند. اینجا جایی است که نفوس ضعیف که مصالح عالیه اجتماع را در نظر نمیگیرند، [درباره] عواطفشان میگوید: «و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله».
پس این نوع رأفتها، دل سوختنها و ترحمها، ترحمهایی غیر منطقی است؛ یعنی قساوتهایی است به صورت ترحم و به عبارت دیگر این نوع ترحم، ترحم در یک مورد و قساوت در موارد دیگر است. این نوع ترحمها را نباید (مانند ایستادگی در برابر شهوات و امیال نفسانی، نوعی قدرت) به حساب آورد.
بنابراین، مکتب قدرت- که دائماً دم از قدرت میزند و میگوید مرد برتر و انسان کامل باید از قدرت کامل بهره مند باشد و نقاط ضعف وجود خود را مسدود کرده باشد- گذشته از اینکه سایر ارزشهای انسان را نشناخته است، خود قدرت را هم نشناخته و معنی قدرت را نفهمیده و حقیقت قدرت را نداشته است. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 272- 276)
منبع: بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری
به اعتقاد استاد اقتدار از اصول ثابت جامعه اسلامی است و جامعه مسلمانان ضعیف را نمیتوان جامعه ای اسلامی نامید. بر مسلمین واجب است که اقتدار کسب کنند و برای یافتن اقتدار مقدمات اقتدار نیز بر آنان واجب میگردد. بر این مبنا در اندیشه مطهری تمام علومی که مورد نیاز جامعه اسلامی است علوم اسلامی خوانده شده است و بر مسلمانان واجب است در علوم متخصص شوند و حال آنکه در میان متفکرین دینی افرادی که شاخص جامعه اسلامی را «اخلاق» و «احکام» میدانند، بیشترند. استاد مطهری نه تنها اخلاق را از ارکان جامعه اسلامی میدانند، که برای اقتدار نیز به همان اندازه اهمیت قائلند.
قدرت در اندیشه مرحوم مطهری محدود به قدرتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی و به طور کلی مادی نیست. قدرت معنوی در اندیشه ایشان جایگاهی رفیع دارد. به نظر وی قدرت بیرونی بدون اراده و اقتدار درونی ارزش ندارد و قابل دوام نیست. ایشان با عارفان مسلمان هم عقیده اند و سخت به سخن اقبال لاهوری اعتقاد دارند که قبل از به دست آوردن آهن باید شخصیتی محکم مانند آهن داشت و با متصوفه در این رأی مخالفند که فقط باید اکتفا به اقتدار درونی کرد بلکه معتقدند که باید قدرتهای مادی را کسب کرد. قدرت باطنی و ظاهری لازم ملزوم یکدیگرند. اسلام اجازه نمیدهد به بهانه قدرت باطنی، از قدرت ظاهری دست برداریم و یا به قدرت ظاهری اکتفا کنیم. همان طور که نمیتوان به بهانه جهاد اکبر، جهاد اصغر را ترک گفت. نوشتار حاضر تبیین این مطالب از منظر شهید مطهری میباشد.
فصل اول: اسلام و اقتدار
تفاوت قدرت و قوه
می توان گفت که قدرت شکل خاصی از قوت است و میتوان گفت قدرت در مقابل عجز با قوت که در مقابل ضعف است، فرق میکند. به هر حال صنعت، تکنیک، همچنین انتظام، تشکیلات، نظم و اتفاق، قدرت میبخشد و شاید بشود (گفت)، بدون آنکه قوه را مضاعف کند، قوه را در اختیار قرار میدهد، اما سلامت و همچنین صبر و شجاعت [هم] قوه است.
اسلام، هم طرفدار قوه است و هم طرفدار قدرت، برای تسلط بر طبیعت و یا برای تسلط بر کارهای بزرگ در اجتماع انسانها و یا دفاع از انسانها (یادداشتها، ج 1، ص 323)
اقتدار، اصل ثابت
قدرت یکی از عوامل و مشخصات است. اسلام که به قول ویل دورانت هیچ دینی مانند او دعوت به قدرت نکرده است، آنجا که از «قاتلو فی سبیل الله الذّین یقاتلو نکم» و از «واعدّوالهم ما استطعتم من قوّه ...» و از «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم» دم میزند نمیگوید اگر به طرف راست شما سیلی وارد شد طرف چپ را پیش آورید، نشان میدهد که دین قوت است.
سعدی اشتباه کرده که میگوید:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمتگزارم
که دارم زور و آزاری ندارم (یادداشتها، ج 1، ص 322)
اقتدار ملی
در اسلام یک اصل اجتماعی هست به این صورت: «و اعدوالهم ما استطعتم من قوه » (انفال ـ 16) یعنی ای مسلمانان، تا آخرین حد امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید. از طرف دیگر در سنت پیغمبر یک سلسله دستورها رسیده است که در فقه به نام «سبق و رمایه» معروف است. دستور رسیده است که خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسبسواری و تیراندازی را یاد بگیرید. اسبدوانی و تیراندازی جزء فنون نظامی آن عصر بوده است. بسیار واضح است که ریشه و اصل قانون «سبق و رمایه»، اصل «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه» است؛ یعنی تیر و شمشیر و نیزه و کمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نیرومند بودن است. آنچه اصالت دارد این است که مسلمانان در هر عصر و زمانی باید تا آخرین حد امکان از لحاظ قوای نظامی و دفاعی در برابر دشمن نیرومند باشند. لزوم مهارت در تیراندازی و اسب دوانی جامهای است که به تن لزوم نیرومندی پوشانیده شده است و به عبارت دیگر شکل اجرایی آن است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن قانون ثابتی است که از احتیاج ثابت و دائمی سرچشمه گرفته است. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 19، ص 119)
اتحاد، قدرت، تشکیلات و نظم
از طرفی میدانیم که هیچ کار و عملی بدون قدرت و نیرو میسر نیست و در اسلام تحصیل قدرت واجب است (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوه). این قوّه اختصاص به تجهیزات جنگی ندارد، جنگ، مبارزه و تنازع بین حق و باطل همیشه با شکلهای مختلف هست. از طرفی قدرت بدون اتحاد و اتفاق میسر نیست و اتحاد هم هنگامی به شکل یک قدرت و نیرو در میآید که نظمی و تشکیلاتی بوده باشد، مرکزی و فرمانی و اطاعت و اجرایی بوده باشد و مخصوصاً سرعت اجرا بدون نظم و تشکیلات میسر نیست. (یادداشتها، ج 1، ص 138)
منطق اسلام در مسئله قدرت
منطق اسلام در اینجا چیست؟ آیا اسلام قدرت را تبلیغ کرده است یا ضعف را، و یا نه قدرت و نه ضعف را به این معنا تبلیغ نکرده است؟ جواب این است که اسلام به یک معنا قدرت را تبلیغ کرده است ولی قدرتی که نه تنها قدرت نیچهای (نیست) بلکه قدرتی است که از آن همه صفات عالی انسانیت مانند مهربانی، رحم، شفقت و احسان بر میخیزد. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 527
در اسلام بدون شک دعوت به قدرت و توانایی شده است و نصّ قرآن و احادیث ماست. دیگران هم که درموضوع اسلام مطالعه کردهاند، اسلام را در میان ادیان به این مشخصه شناختهاند که هیچ دینی به اندازه اسلام پیروان خود را به قوت و قدرت دعوت نکرده است. ویل دورانت در جلد یازدهم کتاب تاریخ تمدن که اختصاص به تاریخ تمدن اسلام دارد، این جمله را میگوید:
«هیچ دینی به اندازه اسلام، مردم را به قدرت و قوّت دعوت نکرده است».
در این زمینه در قرآن مطلب خیلی زیاد است. یک جا خطاب به یحیی میفرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوّه» (مریم ـ 12)
آیاتی که در اول سخنم [آمد را] ببینید با چه حماسهای راجع به اینکه مؤمنین مردمی قوی هستند و هرگز ضعف و وهن را به خودشان راه نمیدهند سخن میگوید!
«و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما و هنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحبّ الصّابرین». «چه بسیار پیامبرانی که مردانی الهی همراه آنان جنگیدند و با باطل نبرد کردند و هرگز سستی پیدا نکردند و ضعف نشان ندادند و خداوند مقاومت کنندگان را دوست می دارد».(آل عمران.۱۴۶)
در جای دیگر میفرماید:
«انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کأنّهم بنیان مرصوص» (صف ـ 4) «خداوند مردمی را که در راه او میجنگند و مانند دیواری روئین و فلزی که هیچ قدرتی نمیتواند آنها را از جا بکند و حرکت دهد، ایستادگی میکنند، دوست دارد».
باز در این زمینه میفرماید: «محمّد رسول الله و الّذین معه اشداء علی الکفّار رحماء بینهم» (فتح ـ 29)
و امثال این آیات در قرآن زیاد است. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 528
شجاعت در اسلام یک حقیقت ممدوح است. عزت (یعنی مقامی منیع داشتن) و در آن حد قدرت داشتن که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند، در اسلام امری ممدوح است. ببینید قرآن راجع به مقابله با دشمن چه میگوید:
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله و عدوّکم» (انفال ـ 60)
در مقابل دشمن تا آن حد نهایی قدرتتان نیرو تهیه کنید که دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد. در آیه دیگری میفرماید:
«و قاتلوا فی سبیل الله الّذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لایحبّ المعتدین» (بقره ـ 19)
با کسانی که با شما نبرد میکنند به نبرد بپردازید ولی تجاوز نکنید. «و لا تعتدوا» یعنی با دشمن هم که نبرد میکنید حق و عدالت را هرگز فراموش نکنید. در تفسیر این آیه گفتهاند: با دشمن که نبرد میکنید تا آن وقت ادامه دهید که دشمن نبرد را ادامه میدهد. اگر دشمن گفت: «تسلیم» و اسلحه را زمین گذاشت، شما دیگر اسلحه به کار نبرید، که این اعتداء و تجاوز است. پیرمردها را نکشید، بچهها و زنها را نکشید و معترض آنها نشوید، به کسی که از میدان جنگ بیرون رفته است، کاری نداشته باشید. فقط با کسی که با شما نبرد میکند، در کمال نیرومندی نبرد کنید. اینها یک سلسله دستورهاست که در قرآن مجید هست، که باز هم آیاتی شبیه به این آیات در قرآن وجود دارد.
قوت و قدرت در احادیث
در اینجا چند حدیث برای شما میخوانم تا مشخص شود که اسلام چگونه جبن و ضعف و ترس را محکوم و قوّت و قدرت را ستایش کرده است. اما آن قوّت و قدرتی که اسلام ستایش میکند هرگز سر از فلسفه نیچه در نمیآورد.
پیغمبر اکرم(ص) فرمود:
«لاینبغی للمؤمن ان یکون بخیلًا و لا جباناً» (بحار، ج 75، ص 301 (با اندک اختلاف) تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 529 «دو چیز برای مؤمن سزاوار نیست: یکی بخل (اینکه پول به جانش بسته باشد) و دیگری ترس (ترسو بودن)».
مؤمن ترسو نیست، شجاع و قوی است.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 529
پیغمبر اکرم (ص) در دعای خودش میفرمود: اللهم انی اعوذ بک من البخل و اعوذ بک من الجبن». (جامع الصغیر، ج 1/ ص 58)
«خدایا از دو چیز به تو پناه می برم: بخل و امساک و جبن و ترس».
علی(ع) درباره مؤمن میفرماید:
«المؤمن نفسه اصلب من الصلد» (نهج البلاغه، حکمت 333) «مؤمن روحش از سنگ خارا سختتر و محکمتر است».
امام صادق(ع) فرمود: «انّ الله عز و جل فوض الی المؤمن اموره کلّها و لم یفوض الیه ان یکون ذلیلًا».
«خدا اختیار مؤمن را در هر چیز به خود او داده است، الا در یک چیز و آن اینکه خوار و ذلیل و «تو سری خور» باشد».
«اما تسمع قول الله تعالی یقول: و لله العزّه و لرسوله و للمومنین؟»
بعد فرمود: «فالمومن یکون عزیزاً و لا یکون ذلیلًا» مؤمن همواره عزیز است و هیچ گاه تن به خواری نمیدهد. «انّ المؤمن اعزّ من الجبل» مؤمن از کوه بلند پایه تر و منیعتر و عزیزتر است، زیرا لااقل یک تکه از کوه را میتوان با کلنگ کند ولی با هیچ کلنگی نمیشود، یک قطعه کوچک از روح مؤمن را جدا کرد و روح او را کوچک کرد: «انّ الجبل یستقل منه بالمعول، و المؤمن لا یستقل من دینه شیء». (کافی، ج 5/ ص 63)
امام باقر(ع) میفرماید: خداوند به مؤمن سه خصلت داده است: عزت در دنیا و آخرت، رستگاری در دنیا و آخرت، «و المهابه فی صدور الظالمین» و هیبت در سینه ستمکاران؛ یعنی مؤمن حالتی دارد که ستمکار در دل خود از او احساس هیبت میکند.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 530
چون غیرت هم از قوّت است و بی غیرتی از ضعف، احادیث زیادی در این زمینه آمده است. پیغمبر(ص) فرمود: ابراهیم پیغمبر، غیور بود و من از او غیورتر هستم.
(همچنین فرمود): جدع الله انف من لایغار علی المؤمنین و المسلمین».
«خدا بینی آن کسی را که نسبت به مؤمنین و مسلمین غیرت نمی ورزد، قطع کند».
درباره سعد غیور فرمود: «غیور است و من از او غیورتر هستم و خدا غیور است».
اقبال پاکستانی جمله خوبی دارد و گویا آن را در مقابله جمله موسولینی گفته است. موسولینی میگوید: «آن که آهن دارد، نان دارد» یعنی اگر میخواهی نان داشته باشی، آهن (یعنی زور و اسلحه) داشته باش؛ آن که زور دارد، نان دارد. اقبال میگوید: آن که آهن است، نان دارد. موسولینی روی اسلحه تکیه میکند: «هر که زور مادی دارد، نان دارد.» ولی اقبال روی روح و روان تکیه میکند و میگوید: «هر کسی که خودش آهن است، نان دارد.» تعبیر امیرالمؤمنین(ع) این بود: «نفس المؤمن اصلب من الصّلد»، «روح مؤمن از سنگ خارا سختتر است.» اقبال میگوید: «روح مؤمن آهن است.» مقصود در همه اینها یک چیز است. به هر حال اسلام دعوت به قوّت و قدرت میکند. ببینید علی(ع) در نهج البلاغه چقدر دعوت به قوّت و قدرت کرده است و هرگز ضعف را شایسته جامعه اسلامی نمیداند. میفرماید: «فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دار هم الا ذلوا». (نهج البلاغه - نامه 47) (سوگند به خدا هرگز با قومی در میان خانه شان جنگ نشده مگر آنکه ذلیل و مغلوب گشتهاند). یا در جای دیگری میفرماید:
«و لا یمنع الضّیم الذّلیل و لا یدرک الحق الا بالجد». «هرگز آدم زبون نمی تواند با ظلم مبارزه کند و جلو ظلم را بگیرد و هرگز به حق نمی تواند رسید مگر با جدیت و کوشش» (خطبه 27)
قدرت آن است که انسان به کمک دیگران بشتابد. یک روح مقتدر آن است که به فرزندان خود میگوید: کونا للظالم خصماً و لمظلوم عوناً (نهج البلاغه: نامه ۴۷). علی (ع) خطاب به دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین(ع) میفرماید: «فرزندان من! همیشه قدرت و نیروی شما به کمک مظلوم و به ستیزه با ظالم بشتابد». این کار (ناشی از) قدرت است. اتفاقاً کینه توزیها، حسادتها، بدخواهیها و همین چیزهایی که آقای نیچه پیشنهاد میکند، همگی ناشی از ضعف است. آدمی که دلش میخواهد دائماً از همه مردم انتقام بگیرد و بد همه مردم را میخواهد و آن کسی که سادیسم دارد و همیشه میخواهد آزارش به دیگران برسد، کارهایش از قدرت نیست- آن طور که آقای نیچه گفته- بلکه ناشی از ضعف است. انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و کینه اش کمتر است.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 531 جملهای از امام حسین (ع) برای شما نقل میکنم: «القدره تذهب الحفیظه.» قدرت و توانایی و نیرومندی خشم و کینه و حقه را از بین میبرد. جمله خیلی عجیبی است و بر ملاحظات روانی بسیار دقیقی بنا شده است. میفرماید: قدرت کینه را از بین میبرد؛ یعنی وقتی انسان در خودش احساس قدرت کند، نسبت به دیگران کینه ندارد. در نقطه مقابل، آدم ضعیف است که همیشه کینه دیگران را در دل دارد؛ آدم ضعیف است که همیشه نسبت به دیگران حسادت میورزد.
جمله دیگری از امیرالمؤمنین(ع) در باب غیبت نقل میکنم. از علی(ع) میپرسند: چه کسانی غیبت میکنند و همیشه دلشان میخواهد پشت سر مردم حرف بزنند و بدگویی کنند و از بدگویی دیگران لذت میبرند؟ علی(ع) میفرماید: ضعیفها، عاجزها، ناتوانها: «الغیبه جهد العاجز» (نهج البلاغه، حکمت 461) غیبت منتهای کوشش یک آدم ناتوان است. یک انسان قوی و مقتدر و آن کسی که در روح خود احساس قدرت میکند، عار و ننگش میآید که غیبت کند و غیبت را کار دنیها و ضعفا و کاری پست میداند. یک انسان قوی حاضر نیست پشت سر مردم غیبت کند و یا غیبت دیگران را بشنود. علی(ع) غیبت را مستند به ضعف میکند و میگوید: «انسان قوی و مقتدر و یک روح مقتدر هرگز غیبت نمی کند».
حتی علی(ع) زنا را هم به ضعف تعلیل می کند، میفرماید: «ما زنی غیور قطّ» (نهج البلاغه، نامه 47) در همه دنیا یک آدمی که یک جو غیرت داشته باشد، با زنی زنا نکرده و به ناموس مردم خیانت نکرده است؛ فقط آدمهای بی غیرت زنا می کنند. آدم بی غیرت آدمی است که در خودش هم احساس ضعف میکند، یعنی آدمی که واقعاً اگر دیگران هم نسبت به ناموس او کاری کنند، آنقدرها ککش نمیگزد. فقط بی غیرتها هستند که زنا میکنند، غیورها هرگز زنا نمیکنند: «ما زنی غیور قط».
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 532
ولی آقای نیچه این قدرتها را دیگر نمیشناسد. از نظر او قدرت یعنی فقط زور بازو، یعنی اسلحه، یعنی آهن داشتن و با آهن به سر دیگری زدن و کوبیدن. مرد برتر از نظر او یعنی یک حیوان گنده، یک مردی که زور بازویش خیلی زیاد است ولی این آدم از قوّت و قدرت روحی اساساً خبر ندارد و چیزی نمیداند.
پس در مکتب اسلام بدون شک، قدرت یک ارزش و یک کمال انسانی و یکی از خطوط چهره انسان کامل است. اسلام، انسان ضعیف را نمیپسندد: «انّ الله یبغض المؤمن الضّعیف» (کافی، ج 5، ص 59) خدا از آدمهای سست و ناتوان بدش میآید».
پس اسلام اولًا تنها ارزش انسان را قدرت نمیداند و در کنار آن به ارزشهای دیگری هم قائل است و ثانیاً تعبیر قدرت در اسلام با تعبیری که آقای نیچه و سوفسطائیان و ماکیاول و امثال اینها از قدرت میکنند، متفاوت است. اسلام قدرتهایی را در انسان سراغ دارد و آن قدرتها را تقویت و تحریک میکند که نتیجهاش غیر از چیزی است که نیچه گفته است، بلکه خیر جامعه در آن است.
نیچه میگوید: «اصلًا اینکه انسان دلش میسوزد، از ضعف است.» باید به او گفت: صحبت این نیست، صحبت فیّاضیّت است صحبت جود و کرم است، صحبت خیر رساندن است. چرا مطلب را از این طرف نمیبینی؟ آقای نیچه! این حرف را به این شکل مطرح کن: آیا یک آدم قدرتمند فیضش به دیگران میرسد یا یک آدم ضعیف؟ فیض رساندن از قدرت است یا ضعف؟ فیض رساندن از قدرت است نه از ضعف. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 267)
حق، گرفتنی است یا دادنی؟
فرنگیها میگویند: «حق گرفتنی است.» این خودش مسئلهای است که آیا حق گرفتنی است یا دادنی؟ یعنی آیا حق، چیزی است که انسانها به میل خودشان آن را به ذی حقها میدهند یا حق چیزی است که ذی حق باید بگیرد؟ بعضی مکتبها بر این اساس است که حق دادنی است؛ یعنی آن حقی را که ظالم گرفته است، باید پس بدهد؛ اگر نداد، دیگر نداده است، چون حق دادنی است نه گرفتنی. مسیحیت بر این اساس درست شده که: به ظالم میگوییم حق را به تو بدهد، تو کاری با او نداشته باش. ای کسی که حقت پایمال شده است! توصیه میکنیم، خواهش میکنیم تا حق را به تو بدهند. مبادا یک وقت خودت برای گرفتن حق قیام کنی که این برخلاف شأن انسانیت و اخلاق است. از نظر اینها حق دادنی است.
یک عده میگویند: حق فقط گرفتنی است. مگر ممکن است انسانی که حق را خورده است بیاید و به یک شکلی آن حق را بدهد؟ یعنی اینها منکر عاطفه و انسانیت و وجدان انسان هستند. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 533
از نظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی؛ یعنی از دو جبهه باید برای استیفای حق مبارزه کرد. اسلام آن کسی را که حق را ربوده است، با تعلیم و تربیت خودش آماده پس دادن میکند- و کرده است- ولی به این قناعت نمیکند؛ در عین حال به آن کسی که حقش ربوده شده است میگوید: حق گرفتنی است، تو هم باید برای حق خودت قیام کنی و آن را بگیری.
جملهای است که علی(ع) در نامه معروف خودشان به مالک اشتر، از پیغمبر(ص) نقل میکند، میفرماید:
«فانّی سمعت رسول الله (ص) یقول غیر موطن: لن تقدس امه حتی یؤخذ للضعیف حقه من القوی غیر متتعتع» (نهج البلاغه، نامه 53)
هیچ امت و قومی به مقام قداست و تقدیس و- به تعبیر ما- به مقام ترقی و رقاء نمیرسد، مگر آنکه قبلًا این مرحله را گذرانده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند، بدون آنکه زبانش به لکنتی بیفتد. یعنی اسلام آن ضعیفی را که حق خود را نمیتواند مطالبه کند، به رسمیت نمیشناسد. جامعهای که در آن ضعفا آنقدر ضعیف النفس باشند که نتوانند حقوق خود را مطالبه کنند، یک جامعه اسلامی نیست. مردهای برتر خودمان در گذشته چگونه بودهاند؟ اصلًا خود پیغمبر(ص) چگونه انسانی است؟ یکی از مشخصات پیغمبر (ص) قوّت روحی و قدرت بدنی، هر دو است. قوّت روحی پیغمبر را تاریخ زندگی ایشان نشان می دهد.
قوت روحی و جسمی پیامبر (ص)
نویسنده کتاب محمّد، «پیامبری که از نو باید شناخت» (نویسنده این کتاب کونستان ویرژیل گیورگیو، اهل رومانی است) دو چیز را خوب پرورش داده است. یکی از آن دو چیزی که خوب مجسم کرده، این است که پیغمبر (ص) در شرایطی قرار میگرفت که از نظر سیاسی و اجتماعی امیدش از همه جا قطع بود، تمام شرایط علیه او بود و بین او و پیروزی به اندازه یک مو هم پیوند نبود ولی پیغمبر هیچ وقت اراده خودش را نمیباخت؛ اراده پیغمبر در همه احوال مانند کوهی بود که یک ذره تزلزل در آن پیدا نمیشد. واقعاً قدرت روحی پیغمبر در این مدت بیست و سه سال عجیب است! وقتی انسان مطالعه میکند، حیرت انگیز است و شاعر- که ظاهراً حسان بن ثابت است- در زمان خود پیغمبر درست گفته است:
له همم لا منتهی لکبارها
و همته الصغری اجل من الدهر
او صاحب همت های عالی است که همت های بزرگش حدی ندارد ولی کوچک ترین همتش از روزگار بزرگ تر است تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 534
به علاوه پیغمبر از نظر قدرت و قوّت ظاهری هم مردی قوی بود. اندام پیغمبر، اندام یک دلیر و یک دلاور بود. مردی قوی و شجاع بود و مجموع اندامش اندام یک مرد شجاع بود: «کان بادناً متماسکاً» (مکارم اخلاق، ص 12)
پیغمبر نه چاق بود و نه لاغر، متوسط بود؛ بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک. بدن متماسک یعنی مثل بدن آدمهای ورزشکار، از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است. آدمهایی که چاق هستند و پی در بدنشان جمع شده، گوشت بدنشان شل است، ولی پیغمبر این جور نبود.
اصلًا شجاعت پیغمبر در حدی بود که علی(ع) میفرماید:
«و کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله(ص)» هرگاه آتش جنگ شعله میکشید ما به رسول خدا پناه میبردیم. (نهج البلاغه، قسمت کلمات غریب، رقم 9)
حدود هشت سال پیش (یعنی سال 1345) که برای اولین بار به مکه مشرف شدم، خوابی در مکه دیدم که خیلی عجیب بود! در آنجا پیغمبر اکرم(ص) را از پشت سر مشاهده کردم، اندام عجیبی دیدم و در عالم خواب به یاد جمله امیرالمؤمنین(ع) افتادم، گفتم بی جهت نیست که علی(ع) میفرماید: «و کنا اذا احمرّ الباس اتّقینا برسول الله (ص)».
پیغمبر اکرم(ص) اینچنین بود: قوی بود، شجاع بود، قوّت را ستایش میکرد و شجاعت را نیز ستایش میکرد.
پس در اسلام قوّت و قدرت ستایش شده؛ یعنی اسلام آن را به عنوان یک ارزش برای انسان میشناسد. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 265- 267)
فصل دوم: مکتب قدرت و ضعف
مکتب قدرت
مکتب دیگری در باب انسان کامل وجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقتدر و کمال یعنی قدرت (به هر معنی که قدرت را در نظر بگیرید) یعنی اقتدار، زور.
در یونان قدیم گروهی بودند که آنها را «سوفسطائیان» میگویند. اینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کردهاند که اصلًا حق یعنی زور؛ هر جا که زور و قدرت هست، حق هم هست؛ حق همان قدرت است و ضعف مساوی است با بی حقی و ناحقی. برای آنها اساساً عدالت و ظلم معنی و مفهوم ندارد و لهذا میگویند: حق زور؛ یعنی حق ناشی از زور، به این معنا که هر حقی ناشی از زور است. اینها معتقدند که انسان تمام تلاشش باید برای کسب زور و قوّت و قدرت باشد و بس و انسان هیچ قید و حدی هم نباید برای قدرت خود قائل شود.
این مکتب را در یکی دو قرن اخیر نیچه فیلسوف معروف آلمانی احیا و دنبال کرد و در کمال صراحت این مکتب را بیان کرد. از نظر اینها، اینکه میگویند: راستی خوب است، درستی خوب است، امانتداری خوب است، احسان خوب است، نیکی خوب است، همه حرفهای مفت و چرند است. اینکه «هر که ضعیف بود، زیر بازویش را بگیر» یعنی چه؟ یک لگد هم به او بزن. او گناهی از این بالاتر ندارد که ضعیف است. حال که ضعیف است، تو هم سنگی روی سرش بینداز. نیچه- که خودش یک آدم ضد خدا و ضد دین است- معتقد است که دین را ضعفا اختراع کردهاند، درست بر عکس نظریه کارل مارکس که می گوید- : دین را اقویا اختراع کردهاند. برای اینکه ضعفا را اسیر خودشان نگه دارند. نیچه میگوید: دین را ضعفا اختراع کردهاند، برای اینکه قدرت اقویا را محدود کنند، و خیانتی که- به عقیده او- دین به بشر کرده است، این است که مفاهیمی همچون بخشش، جود، رحم، مروّت، انسانیت، خوبی، عدالت و امثال اینها را بین مردم پخش کرده و بعد اقویا گول خوردهاند و به خاطر عدالت و جود و مروّت و انسانیت مجبور شدهاند، کمی از قدرت خود بکاهند.
نیچه میگوید: ادیان گفتهاند «مجاهده با نفس» چرا مجاهده با نفس؟ بگوید پروریدن نفس، نفس پروری. ادیان گفتهاند «مساوات» میگوید: مساوات چرند است، مساوات یعنی چه؟ همیشه باید یک عده زبردست (به معنای مقتدر و صاحب قدرت) باشند و یک عده زیردست. زیردستها جانشان در بیاید و برای زبردستها کار کنند، تا آنها رشد کنند و گنده شوند و مرد برتر از میان آنها پیدا شود. ادیان گفتهاند «تساوی حقوق زن و مرد»، میگوید: این هم حرف مزخرفی است؛ مرد جنس برتر و قویتر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست؛ تساوی حقوق زن و مرد هم غلط است.
این مکتب اساساً انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوی با انسان مقتدر و انسان زورمند میداند و کمال را مساوی با قوّت و قدرت.
اقسام قدرت
راجع به اینکه اسلام در حال حاضر میتواند یک نیروی محرک در کشورهای اسلامی باشد، باید دید اسلام چه چیزهایی عرضه میدارد. اسلام عدالت و جهاد و مبارزه با تبعیض به علاوه ایمان به خدا را عرضه میدارد، یعنی اسلام تنها جنبههای معنوی نیست، جنبههای به اصطلاح مادی نیز دارد. از این نظر است که امثال خروشچف اعتراف میکنند که اسلام میتواند نیروی محرک به شمار رود. حقیقت این است که اطلاع لنین از دین فقط این مقدار بوده است که دین به امید آخرت، مردم را نسبت به زندگانی خودشان لاقید میکند و آنها را به زهد و قناعت و تسلیم در مقابل ستمگر وا میدارد و الّا دین از آن جنبه که ایمان به جهان دیگر دارد و دنیای دیگر را برای انسان نمایان میسازد، علت ندارد که قوه مخدره به شمار رود. امثال «بن بلا» نشان دادند که در اسلام عنصرهای تحریکی و عنصرهایی که صفوف طبقات زحمتکش را در قبال طبقات به اصطلاح انگل متشکل و متحد کند، استثمار شده را در مقابل استثمارگر به ستیز و مبارزه وادارد، به مظلوم در مقابل ظالم روحیه و مقاومت بدهد، به پیکارگر اجتماعی نوید و اطمینان موفقیت بلکه تأیید غیبی بدهد، به پیکارگر اجتماعی نوید و اطمینان موفقیت بلکه تأیید غیبی بدهد، دفاع از حقوق و احقاق حقوق و گرفتن آن از دست غاصب را وظیفه بشمارد، ثابت کردند که اسلام چنین عناصری دارد و عناصر مخالف ندارد.
آنچه عناصر مخالف در این زمینه بوده است در اثر سوء تعبیر و از زبان مزدوران تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 537
سلاطین (وعاظ السلاطین) ساخته شده است، قطعاً آنها هم با این ادلّه قانع شدهاند والا صرف ایمان به مبادی غیبی و ماوراء الطبیعه از جنبه علمی و اعتقادی دلیل ندارد که پایبند اجتماع به شمار رود. آنها ثابت کردند که اسلام به جهان آخرت ایمان دارد، اما زندگی دنیایی و سیادت و آقایی و آزادی و استقلال در آن را شرط لازم برای فوز به سعادت اخروی میشمارد. (یادداشتها، ج 10، ص 507، 508)
قدرت روحی
در کتب حدیث آمده است که رسول اکرم(ص) هنگامی که در مدینه از مکانی عبور میکردند، جمعی از جوانان مسلمان را دیدند، در حالی که سنگی را به علامت وزنه برداری و آزمایش زور بر میداشتند و با این قلوه سنگ بزرگ زورآزمایی میکردند (مثل اینهایی که امروز وزنه بر میدارند) یکی، یک مقدار از زمین بلند میکرد و دیگری اندکی بیشتر و ... هرکس تلاش می کرد که سنگ را بالاتر ببرد. پیغمبر اکرم(ص) آنجا ایستادند و فرمودند: آیا دلتان میخواهد که من داور این مسابقه باشم؟ همه خوشحال شدند و گفتند: چه از این بهتر، یا رسول الله؟ شما داور مسابقه باشید و حکم کنید که کدام یک از ما قویتر و زورمندتریم. فرمود: بسیار خوب، من داور میشوم. احتیاج ندارد که سنگ را بردارید؟ هنوز سنگ را برنداشتهاید، من معیاری به دست شما میدهم که کدام یک از شما قویتر هستید. پرسیدند: کدام یک قویتر هستیم؟ فرمود: آن کسی که نفسش او را به سوی معصیتی ترغیب کند و در او میل یک معصیت باشد و در مقابل این میل ایستادگی کند؛ اینکه انسان از چیزی خوشش بیاید و گناه و معصیت باشد، ولی در مقابل نفس خود ایستادگی کند.
پیغمبر(ص) در اینجا قدرت اراده را در مقابل میل نفسانی مطرح کردند. زور فقط این نیست که انسان سنگی را از زمین بردارد و قدرت فقط این نیست که وزنه بسیار سنگینی را به دوش کشد. این یک نوع قدرت است که قدرت عضلانی است، قدرتی است که در عضلات حیوانها هم وجود دارد و وجه مشترک انسان و حیوان است. نه اینکه بخواهم بگویم که این نوع قدرت کمال نیست، زور هم برای انسان یک کمال است. ولی بالاتر از قدرت عضلانی- که در بازو و عضلات انسان هست- قدرت اراده است. قدرت اراده این است که انسان بتواند در مقابل مشتهیات نفسانی خود ایستادگی و مقاومت کند. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 538
روی همین منطق است که در اخلاق اسلامی و از جمله در ادبیات عرفانی ما همیشه این مسئله به عنوان یک قدرت نامیده شده است. باز پیغمبر(ص) فرمود:
«اشجع النّاس من غلب هواه» (بحار، ج 70/ ص 76)
«از همه مردم شجاعتر و دلاورتر و دلیرتر آن کسی است که بر هوای نفس خود پیروز شود».
اینجا نیز مسئله شجاعت و قدرت و غلبه مطرح است. سعدی میگوید:
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
مردانگی (یعنی قوّت و قدرت) این نیست که انسان مشت گره کرده را به دهان دیگری بزند؛ قدرت این است که انسان علی رغم میل نفسانی خود، بجای کام خودش کام دیگری را شیرین کند. مولوی می گوید:
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟
طالب مردی چنینم کو به کو
مولوی مردانگی را در اینجا میسنجد و میگوید: وقت خشم و شهوت مرد کو؟ مرد آن کسی است که وقتی خشمش برانگیخته میشود و تبدیل به کانونی از آتش میگردد، دارای یک اراده قوی باشد و در مقابل این آتش که اسمش خشم است ایستادگی کند، و همچنین در وقتی که شهوت به هیجان میآید و میخواهد انسان را بی اختیار کند، در مقابل شهوت خود قیام کند. اینها را «قوّت» و «قدرت» میگویند. تمام آن محاسن اخلاقی که اخلاقیون گفتهاند و آقای نیچه به عنوان اینکه ضعف است نفی و رد می کند اگر درست بسنجیم همه آنها قدرت است. بله، من قبول دارم که گاهی در بعضی از موارد یک چیزهایی که در واقع قدرت نیست و ضعف است، با قدرت اشتباه میشود و لهذا همیشه علمای اخلاق میگویند که عاطفه باید توأم با عقل و ایمان باشد، یعنی صرف اینکه عواطف انسان در یک جا برانگیخته شد کافی نیست؛ باید با مقیاس عقل سنجید که آیا این عاطفه، بجا و منطقی است یا منطقی نیست.
عاطفههای بجا و نابجا
شعری از سعدی و همچنین آیهای از قرآن را برای شما می خوانم. شعر سعدی این است:
ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان
ترحم به پلنگ درنده یا یک گرگ، ستم به گوسفند است؛ یعنی وقتی میخواهند گرگی را که صدها گوسفند را دیده است بگیرند و بکشند، اگر کسی حس ترحمش برانگیخته شود، باید بداند که این ترحم مساوی قساوت نسبت به گوسفندان است. این البته مثل است. مقصودش این است که ترحم نسبت به انسان ظالم ستمگر، قساوت نسبت به انسانهای زیر دست محروم است، و آدمهای ضعیف نسبت به ستمگران ترحم میورزند. تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 539
آیه قرآن درباره زانی و زانیه است، درباره مرد و زنی که زنا میکنند. قرآن میگوید اینها را مجازات کنید: «ولیشهد عذابها طائفه من المؤمنین» و حتماً گروهی از مؤمنین حاضر باشند و در مراسم اعدام آنان شرکت کنند. اینجا جایی است که نفوس ضعیف که مصالح عالیه اجتماع را در نظر نمیگیرند، [درباره] عواطفشان میگوید: «و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله».
پس این نوع رأفتها، دل سوختنها و ترحمها، ترحمهایی غیر منطقی است؛ یعنی قساوتهایی است به صورت ترحم و به عبارت دیگر این نوع ترحم، ترحم در یک مورد و قساوت در موارد دیگر است. این نوع ترحمها را نباید (مانند ایستادگی در برابر شهوات و امیال نفسانی، نوعی قدرت) به حساب آورد.
بنابراین، مکتب قدرت- که دائماً دم از قدرت میزند و میگوید مرد برتر و انسان کامل باید از قدرت کامل بهره مند باشد و نقاط ضعف وجود خود را مسدود کرده باشد- گذشته از اینکه سایر ارزشهای انسان را نشناخته است، خود قدرت را هم نشناخته و معنی قدرت را نفهمیده و حقیقت قدرت را نداشته است. (مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 272- 276)
منبع: بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری