پیشنهاد سردبیری به کِرمود
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
لاسکی از این تحول جدید بسیار خوشحال بود. رابطهاش با استیون (او را «استی- فِن» صدا میکرد؛ که به گفته کِرمود، شاید «نوعی سرزنش خاموش نسبت به شاعر بود چرا که تلفظ آمریکایی اسم او با واو یعنی استیوِن» به نظر میرسید) همیشه پرتنش بود و حالا به نقطه گسست رسیده بود. لاسکی به جوسلسون شکایت کرد:
«هرچند این سالهای [گذشته] خوب سپری شده، پر از کار و موفقیتهای نسبتاً زیاد، اما بدترین بخش آن، همجواری با استفن در اتاق بغلی بوده است. چقدر از هر غیبت او سرمست میشدم - و چقدر همه چیز در نبودش آرام بود- من همیشه در گذشته (سال پیش، پنج سال پیش) این فکر که جایگزینی برایش پیدا کنیم را جدی نمیگرفتم. اما هرگاه به این فکر میکردم که زندگیام در سالهای آینده با ماندن او در کنارم چه شکلی خواهد شد، وحشت سراسر وجودم را میگرفت... تحمل آن نوع نق زدنهای مداوم، که از عذاب وجدان روزانه و احساس گناه خودش ناشی میشد، در حالی که حداکثر افتخار را با حداقل کار میگرفت و فقط کارهای شخصی خودش - کتابها، نمایشنامهها، گزیدهکارها، مقالات، نقدها و برنامههای رادیویی - را انجام میداد- مرا به ناامیدی میکشاند. من از کار کردن بدم نمیآید- در واقع، عاشقش هستم. اما دوست ندارم مدام به خاطر دغلکاریهای او مورد آزار قرار بگیرم- آیا او سزاوار [این مقام] است؟ آیا باید همیشه زیر سایه عدم صداقت و بیشخصیتی او زندگی کنیم؟»
در نهایت، جوسلسون نظر لاسکی را پذیرفت و موافقت کرد که «هرچه اسپندر وقت بیشتری در لندن بگذراند، فرصت بیشتری برای درگیری و برای این که نزد دوستان خارج از حلقه خویش برود و [در مورد ما] به بدگویی و شایعهپراکنی کند، پیش میآید.»
اما نزدیکان جوسلسون درباره کرمود نیز تردیدهایی داشتند. اگرچه هیچکس به پای توصیف به یادماندنی فیلیپ لارکین از او به عنوان «یک آدم کتاب باز خودمهمپندار بیخود» نرسید (لارکین حتی در شعری او را به مسخره گرفت: «چرخیدم و باسنم را/ به کرمود نشان دادم»)، آنها با تعریفهای نیمهکاره و دوپهلو، به تقبیح او میپرداختند.
ادوارد شیلز با کنایه او را یک استاد کوچک و معمولی توصیف کرد. رابی مَکاولی به جوسلسون گفت که از شخصیت او خوشم نمیآید، اگرچه از نوشتههایش لذت میبرم. جوسلسون به مکاولی گفت: «بابت نظراتت درباره کرمود متشکرم. من هم نوشتههایش را دوست دارم، اما خودش را ندیدهام. با توجه به آنچه درباره شخصیتش میگویی، میتوانیم نتیجه بگیریم که قطعاً در آینده مشکلهایی پیش خواهد آمد... اما در عین حال، اگر کرمود به اندازه کافی قوی باشد، میتواند خدمات زیادی به مجله کند، چرا که کل بخش ادبی، از جمله بخش نقد و بررسی، بسیار ضعیف است.»
جوسلسون در همان نامه اعتراف عجیبی کرد: «من با مجله اینکاونتر به مشکل برخوردهام. دیگر از آن خسته شدهام [و دیگر قادر به همکاری با آن نیستم]. این را به هیچکس دیگری غیر از دایانا که او هم همین حس را دارد، اعتراف نکردهام. نیویورک ریویو آو باکس را به مراتب جذابتر مییابم و حتی از کامنتری هم رضایت بیشتری دارم.»
با وجود نگرانیهای حلقه اول جوسلسون، در تابستان ۱۹۶۵ از کِرمود به طور رسمی دعوت شد تا سردبیری مشترک مجله را با لاسکی بر عهده بگیرد. کِرمود که میدانست قرار است مسئولیت بخش ادبی را در اختیار داشته باشد، در حالی که لاسکی رئیس بیچون و چرای مجله باقی میماند، این مسئله را عجیب میدانست که چرا لاسکی فرد واجد شرایطتری را انتخاب نکرده است، کسی که حداقل ساکن لندن باشد (کرمود در گلاسترشایر[1] زندگی و در بریستول[2] تدریس میکرد). در واقع، فاصله کرمود از مدیریت روزانه مجله، او را به گزینهای ایدهآل بدل کرده بود: «آنچه من به عنوان یک نقطه ضعف میپنداشتم، در حقیقت مهمترین دلیل صلاحیتم محسوب میشد. در گوشهای از ذهن یا قلبم، آمیخته با خودبینی صرف و... اکراهم از نادیده گرفتن مسیر نادرست، میدانستم که دارند نقشهای برایم میکشند.» [برایم پاپوش درست میکنند].
با این وجود، کرمود این پیشنهاد را پذیرفت. او خیلی زود دریافت که «کل ساز و کار اینکاونتر» «مرموز» است. او نتوانست تیراژ مجله یا نحوه واقعی تأمین مالی آن را کشف کند. در انتخاب محتوای مجله نیز اختیار چندانی به او داده نشد و خیلی زود به این نتیجه رسید که «اگر اصلاً در مجله حضور پیدا نمیکردم، تفاوت چندانی نمیکرد.»
کِرمود نیز، مانند بقیه، شایعات مربوط به ارتباط اینکاونتر با سازمان سیا را شنیده بود. اسپندر به او گفت چنین اتهاماتی من را نیز نگران کرده بود، اما با توجه تکذیبهایی که از سوی جوسلسون و بنیاد فارفیلد دریافت کردم، قانع شدم. از نظر او، تکذیبهای آنها سند محکمی بر بیاساس بودن این شایعات بودند.[3]
پانوشتها:
1- ۱۵۰ کیلومتر فاصله با لندن
2- ۱۹۰ کیلومتر فاصله با لندن
3- پاورقی خود کتاب: «ریچارد وولهایم به خاطر آورد که چند سال پیش، هنگامی که از او دعوت شده بود به هیئت تحریریه «اینکاونتر» بپیوندد، با لاسکی و اسپندر در مورد این شایعه گفتوگو کرده است. «موضوع را در طول شام در یک کلاب مورد بحث قرار دادیم من گفتم در مورد شایعاتی که درباره سازمان سیا بر سر زبانها افتاده است به من اطمینان خاطر بدهید (در مورد عدم ارتباط مجله با سازمان سیا به بنده اطمینان خاطر دهید). لاسکی گفت: «هیچ چیز سادهتر از این نیست. میتوانید حسابها را بررسی کنید و خودتان قضاوت کنید.» و استیون [اسپندر] به شدت آسودهخاطر به نظر رسید و گفت: «ببین، حقیقتی در این شایعات نیست.» اما سپس لاسکی افزود: «البته که ما این کار را انجام نخواهیم داد. چرا باید حساب کتابهایمان را به روی هر فلان و بهمانی که اسیر یک شایعه دیوانهوار شده است باز کنیم؟» با شنیدن این حرف، فک استیون [از حیرت] افتاد. او در ادامه شام به کلی ساکت ماند. وولهایم دعوت برای پیوستن به هیئت تحریریه را نپذیرفت.» ریچارد وولهایم، مصاحبه تلفنی، دسامبر 1997.