آیا تصویربرداری همان کارگردانی است؟!
سجاد نجاتی
فیلم آدمفروش با نام قبلی «تابستان همان سال»، بیش و پیش از آنکه فیلم «کارگردانی» باشد، فیلم «تصویربرداری» است. انواع و اقسام قاببندیها و حرکت دوربینها و زیباییهای بصری خوشآبورنگی که جابهجا در فیلم موج میزند، در واقع نتیجه حضور محمود کلاری فیلمبردار باسابقه سینمای ایران در این سومین ساخته سینمایی او در مقام کارگردان است.
و این خیلی عجیب و البته تأثرآور است که آدمها در سینمای ایران سر جای خودشان نمینشینند و نمیایستند و کار نمیکنند! نتیجهاش «آدمفروش» است؛ یک فیلم بهشدت کشدار و با ریتم کند و خفهکننده که هم فیلمنامه ایرادهای جدی و حفرههای عمیق و عظیمی دارد و هم در بازیها و هم اساساً با فقدان «میزانسن» به معنای دقیق و درست کلمه روبهروست. و اینها همان چیزهایی است که نمیشود جای خالی یا جای غلطشان را حتی با حضور چند لحظهای مهران مدیری و آوردن اسمش در تیتراژ فیلم، پر و روفو کرد!
فیلم «آدمفروش» داستان عطای هفتساله است که او را پیش یک رمال آینهبین میبرند تا طی مراسمی دزد طلاهای عمهاش را در آینه شناسایی کند، عطا که هیچ تصوری از سرانجام آنچه در آن شرایط بر زبان میآورد ندارد، برای رهایی از آن وضعیت، هر آنچه از تعاریف عمهاش درباره شک و تردید او نسبت به دزدی داوود پسرعمه دیگرش شنیده را بازگو میکند، غافل از آنکه این دروغ موجب عقوبتی دور از انتظار برای کل خانواده میشود.
همه میدانیم محمود کلاری که در عرصه عکاسی و سپس فیلمبرداری در سینما به یکی از نخبگان نور و تصویر در سینما معروف است و تنها ایرانی برنده جایزه قورباغه نقرهای و نامزد قورباغه طلایی جشنواره کمرا ایمیج لهستان برای فیلم جدایی نادر از سیمین است در سومین تجربه کارگردانی خود به سراغ یک داستان متفاوت رفته و آدمفروش را با رویکردی تصویرگرانه و شاید برای ارجاعهایی به تجربه چهلساله خودش در سینما (آنگونه که خودش هم اذعان میکند) ساخته اما سؤال اینجاست که آیا فیلم آدمفروش در نهایت به چنین دستاوردی نایل آمده و چنین ذهنیتی پس از تماشایش در ضمیر مخاطب باقی میماند یا نه؟
فیلم البته ایرادهای فنی و فیلمنامهای و شخصیتپردازانه و میزانسنی کم ندارد؛ چرا روند فیلم اینقدر کند است و خستهکننده. چرا داودِ محبوب در پایان آنهم با چنین رویکرد رادیکال و محیرالعقولی ناگهان و با یک نریشن منفور میشود و یا اینکه وقتی سرنوشت همه شخصیتها بازگو و تصویر میشود از پدر و مادرش خبری نیست. ضمن اینکه آن اشاره تصریحی و نه تلویحی به سال ۱۳۳۲ و تابستان آنسال و کودتای ۲۸ مرداد هم یکی از وصلههای بهشدت نچسب و نابجا و پا در هوای فیلم است که هیچ تأثیر خاصی بر روال فیلم ندارد.
خود کارگردان مدعی است و میگوید: «واقعیت امر این است که من سعی کردم در این فیلم قصهگو باشم؛ دقیقاً مانند مادربزرگ خودم. همچنین تلاش کردم ۹۰ دقیقه برای مخاطبان قصه تعریف کنم زیرا در سینمای ما اکنون قصهگویی رنگ باخته است.»
و نیز معتقد است: «هیچ تدبیری برای ریتم کند یا تند فیلم نداشتیم. بر اساس تجربه ۴ دهه ارتباط با افراد مختلف و آموختن از همه آنها، فکر کردم که در ارتباط با موضوع باید فیلم ساخت و ریتم تند و کند به برداشت مخاطب روز بستگی دارد. این را از من بشنوید که دستکاری در این مقوله به فیلم ضربه میزند. فیلمی که فطرت کندی دارد، هیچگونه تند نمیشود و فیلم با مضمون و محتوای هر سکانس ریتم میگیرد. درنهایت به نظرم فیلم ریتم متناسب با خودش را دارد. بافت قدیمی شهر در حال خراب شدن است و جای خود را به یک معماری بیهویت میدهد. من متولد و بزرگ شده تهران هستم و ریشه خانوادگیام به شمال تهران بازمیگردد. نیما یوشیج با پدربزرگ من همشهری بودند و شعری از نیما درونمایه اصلی فیلم من بود. الفت و مناسبات و آن جنس از روابط دیگر به شکل قابلتوجهی رنگ باخته است و درسها و روابط این فیلم جهانی را تصویر میکند که به سالیان رشد نسل ما بازمیگردد.»
اما همه این توضیحات و توصیفات و الحاقات بعدی و پساتولیدی به فیلم هم نمیتواند هیچکدام از خللها و نقایص عمده و اساسی فیلم را جبران و لاپوشانی کند و از فیلمبردار باتجربهای همچون جناب محمود کلاری خیلی عجیب است که دست به دامان چنین توجیهات و توضیحاتی برای معایب عمده و عجیب فیلم بهخصوص در حوزه فیلمنامه، شخصیتپردازی، کمیت و کیفیت و بار دراماتیک و سایر عناصر مهم و سرنوشتساز سینمایی در این فیلم شود!
آدمفروش فیلم نابهجایی است؛ به این معنا که میخواهد همهچیزش را مرهون و مدیون فیلمبرداری و نماهای زیبا و قاببندیهای خیرهکننده و کلیپهای تصویری مسحورکنندهاش (که البته چنین هم نیست متأسفانه) باشد و یا اینکه با ترفندهای نهچندان اخلاقی و شایستهای همچون آوردن بازیگری مثل مهران مدیری با آن وضعیت نشسته و بیحرف و زمخت و چند لحظهایاش، و مانور تبلیغاتی روی نام او، لابد مخاطب عام را فریب دهد و به سالن بکشاند و مابقی قضایا!
و بدیهی است فیلمی که با چنین فرم و چنان رویکردهایی قصد جذب مخاطب داشته باشد، شکست میخورد؛ نه فقط در سینما که در خیلی چیزهای دیگر هم!