روایت صدثانیهای
توســل
ابوالقاسم محمدزاده
آمدند اسمم را صدا زدند و فرستادند به سلول انفرادی. میگفتند؛
- «گفتهای عراقیها دزدند»
انفرادی تنبیههای متفاوتی داشت. فلک میکردند. میبستند به پنکه، توی کیسه میکردند و میزدند. دو ساعت به دو ساعت هم که نگهبان عوض میشد، باز همه اینها تکرار میشد. باید یک هفته آن تو میماندم.
روز چهارم امانم برید. از حضرت زهرا(س) خواستم بیاوردم بیرون. کمی بعد آمدند و در سلول را باز کردند و از آنجا خلاص شدم.