زرافههای باغ وحش!
محمدرضا محقق
فیلم گوزنهای اتوبان نمایانگر استعدادهایی بالقوه در کارگردان و تیم سازندهای است که هرچه تلاش میکند این ارزشهای بالقوه را به منصه ظهور و بروز برساند، کمتر توفیق مییابد. این را میتوان از بارقههای کمسوی فیلم در همه عناصر سینمایی و موقعیتهای برساخته تکنیکی و فرمی آن و حتی در بازیها و لحظات چشمگیر و خوبش دید و دنبال
کرد.
اینکه یک عنوان جذاب و تحریککننده را در کنار ایدهای تازه و بهروز و فراگیر و درگیرکننده قرار دهیم و از سایر عناصر جذابیت بخش سمعی و بصری مثل انتخاب بازیگران و بازیهایشان، مثل برخی صحنههای تابوشکن و امتدادشان، مثل شیرینکاریهای تلخ قاسمخانی در ایفای نقشی فرعی اما مهم در فیلم و مثل خیلی چیزهای دیگر این اثر که گویای یک نکته است: ایدههای ظاهراً خوب و بجا و جذابند ولی معلوم نیست چرا امتداد نمییاند، ورز نمیگیرند، ابتر میمانند و درجا میزنند و آنچنان که باید و شاید در کلیت «فیلم»، به یک کل منسجم یکپارچه مبدل نمیشوند.
داستان از این قرار است که عابس که راننده پیک موتوری است، طی اتفاقی به دنبال ماشین یک بلاگر معروف میافتد. بلاگر فکر میکند، عابس خفتگیر است و این در حالی است که گوشیاش روی لایو است و همهچیز به سرعت وایرال میشود...
وقتی یک اسم جذاب و وسوسهکننده، در تقابل با نوعی از اگزجره بودن موقعیت نوظهور اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرد و محصول مواجههای نسبتاً باسمهای و بیمطالعه و به اصطلاح روزنامهای با یک پدیده اجتماعی پیچیده و لایه در لایه، قاعدتاً نتیجه هم میشود فیلمی مثل گوزنهای اتوبان که نمیتواند حتی به لایههای اولیه فلسفه مدرنیسم و تکنولوژی و جهان انفجاریافته ارتباطی در عصر حاضر ورود یابد و همهچیز در حد همان داستانکهای نحیف و لاغر و ناتوانی باقی میماند که سالهاست تحت عنوان سینمای اجتماعی به خورد مخاطب ایرانی داده میشود. در حالی که عنوان سینمای اجتماعی برای چنین فیلمهایی بسیار دهانپرکن و دور از واقعیت است.
فیلمی درباره اینفلوئنسرهای اینستاگرام، کسب درآمد از شبکههای اجتماعی و البته بازار بزرگ، پیچیده و قسی القلب پشتش، که گرچه شروع خوبی دارد و تقریباً تا یکسوم اول میشود با اغماض و ارفاق و گاهی هم خوشایندی قابل اعتنا، دنبالش کرد. اما از آنجا که وارد اختلافات «عابس» و «صبا» (زن و شوهر داستان) میشود شیرازه از هم میپاشد و فیلم از ریتم و رنگ و حس و حال خالی میشود و میافتد؛ هم در پیرنگ روایی و روابط علّی و معلولی اتفاقات، هم در پرداخت شخصیتهای اصلی و فرعی و پیگیری ماجرای زندگی آدمها و موقعیتهایشان، همگی، دچار اختلال و لکنت
میگردد.
با پیشرفت فیلم، از آدمها و داستانهایشان دور و کم و کمتر با آنها همراه میشویم. تا اینکه در یکسوم پایانی، وقتی به ماجراهای عابس و «کیانا» رسیدهایم، دیگر چیزی از منطق کارها و انگیزههای شخصیتها در کار نیست. کاراکترهایی که هیچکدام از تیپهایی تکراری و یکبعدی فراتر نرفته و در یک سردرگمی و خامی ناشی از کمبود قصه و فقدان فرم و سوراخهای فیلمنامهای تلوتلو میخورند.
ظاهراً تمام تلاش فیلم برای این است که در طول روایت و شخصیتپردازی و فرمپراکنی و قصه گوییاش، تمهید و تدارکی برای یک «پیام پایانی» ببیند که همان زنهار و تنبه دادن مخاطب درباره فضای مجازی و شبکههای ارتباطی نو و آسیبها ابتلائات و ناهنجاریهای منتشر و مستتر در آن است و خب قاعدتاً وقتی چنین رویکرد و روایتی برای یک درام و اثر سینمایی زمینهچینی بشود نباید هم چندان انتظار یک قصهگویی ناب، شخصیتپردازی درست، میزانسن حسابشده و هزار و یک عنصر زیباییشناسانه و سینمایی داشت که حالا ممکن است به انتقال یک پیام درست یا غلط هم منجر بشود یا نشود. منتها نکته این است که که دوستان فیلمساز ما سرنا را از دهانه گشادش مینوازند و گویا حواسشان نیست که آن «پیام» و زنهار و تنبه و معرفت و چیزهای مهم دیگر، از پس سینما میآید و باید بیاید و
نه قبلش!
فیلم گوزنهای اتوبان خالی از نمایانگری قوه و توان و استعداد سازندگانش نیست و خود این موضوع بر حسرت و دریغ ناشی از تماشای محصول نهائی میافزاید و اینکه ایکاش این توانمندی و انرژی و استعدادهای بالقوه، در مسیر استاندارد و با رعایت مؤلفههای سینمایی میتوانست به محصولی قابلقبولتر، چه از جهت فرم و چه تکنیک و بهخصوص روایت و غنای درام، منجر شود که نشده است.
ما با فیلمی روبهرو هستیم که از فقدان شخصیتپردازی، ریتم ناکوک بهخصوص بعد از یکسوم ابتدائی، خللهایی بزرگ و خیرهکننده در فیلمنامه و البته کمبود قصه و بهخصوص نحیف بودن داستانکهای فرعی و شخصیتهای جانبیاش رنج میبرد و همه اینها باعث میشود گوزنها نتوانند آنچنان که از مسمای این اسم زیبا و تحریککننده توقع میرود، در مسیر اتوبان بخرامند!