کد خبر: ۳۲۱۴۰۶
تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۳
گفت‌وگو با محمدرضا وحیدزاده

بازخوانی مفهـوم ادبیـات پـایداری از شاهنامه تا استعمار مدرن

محمدرضا وحیدزاده، شاعر، پژوهشگر ادبیات و عضو هیئت علمی دانشگاه سوره است. او که هم در مقام شاعر و هم در جایگاه یک نظریه‌پرداز در این حوزه فعالیت دارد، تعاریف مرسوم را به چالش می‌کشد و مفاهیمی چون «ادبیات جنگ»، «ادبیات دفاع مقدس» و «ادبیات پایداری» را تبیین می‌کند. 
وحیدزاده معتقد است ادبیات پایداری، پدیده‌ای مدرن و محصول مقاومت در برابر نظام سلطه و امپریالیسم است و با وجود داشتن رگه‌هایی از حماسه، ماهیتی متفاوت از ادبیات حماسی کهن دارد. 
در این گفت‌وگوی تفصیلی، با ایشان به کاوش در چیستی این مفاهیم، نسبت آن با سنت ادبی گذشته، پویایی آن در نسل جدید، چالش‌های جهانی ‌شدن و نقش نهادهای آکادمیک در تئوریزه کردن این جریان پرداخته‌ایم.
***
شما سال‌هاست در حوزه نظری و شعری ادبیات انقلاب و دفاع مقدس فعالیت دارید. از نگاه شما، «ادبیات پایداری» دقیقاً چیست، چه تفاوتی با «ادبیات جنگ» یا «ادبیات دفاع مقدس» دارد و آیا می‌توان آن را در امتداد ادبیات حماسی کهن ایران دانست؟
درخصوص این نام‌گذاری‌ها باید عرض کنم که بسیاری از آن‌ها اعتباری هستند؛ یعنی این ما هستیم که این نام‌ها را وضع می‌کنیم و بر پدیده‌ها اسم می‌گذاریم. 
به بیان دقیق‌تر، این نام‌ها وجه اعتباری بالایی دارند. لذا ممکن است اثری از سوی شما «ادبیات پایداری» تلقی شود، در حالی که شخص دیگری آن را «ادبیات جنگ» و فرد سومی «ادبیات دفاع مقدس» بداند. به همین دلیل خیلی وقت‌ها می‌بینیم که این اسامی، مصداق‌های مشترک و کرانه‌هایی درهم‌تنیده دارند.
اما اگر بخواهیم جوابی روشن‌کننده‌تر به این سؤال بدهیم، با این ملاحظه که این تعاریف همچنان اعتباری هستند و تلقی دقیق و صددرصدی من را بازتاب می‌دهند، می‌توان این‌گونه گفت: «ادبیات جنگ» به طور کلی به هر ادبیاتی اطلاق می‌شود که در ارتباط با پدیده جنگ خلق شده باشد. «ادبیات پایداری» اما دایره‌ای محدودتر و کوچک‌تر دارد؛ این ادبیات به هر نوع جنگی نمی‌پردازد، بلکه به جنگی می‌پردازد که از سوی یک ملتِ تحت ظلم، ملتی مورد تهاجم قرار گرفته و ملتی مقاوم در برابر یک نیروی بیرونیِ مهاجم و ستمگر شکل گرفته است. هر نوع ادبیاتی که در نسبت با این معنا باشد، می‌تواند ادبیات مقاومت تلقی شود.
لذا، ممکن است نویسندگان بزرگ جهان، احساسات، روایات و مشاهدات خود را از جنگ بیان کرده باشند؛ کما اینکه در جنگ جهانی دوم آثار بسیاری- آثار ماندگار، درخشان و جهانی- خلق شد که امروز میراث فرهنگی و ادبی جهان است، ولی گاهی این آثار از سمت نویسندگانی است که ناظر تهاجم کشور خودشان بوده‌اند؛ مثلاً نویسندگان آلمانی، یا نویسندگان آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم که از ظلم کشور خودشان در جنگ ویتنام گفتند. اما ادبیات پایداری، مشخصاً پایداری ملت خودش را روایت می‌کند. به همین دلیل دایره مفهومی آن محدودتر می‌شود و ما نمی‌توانیم به هر ادبیات جنگی، «پایداری» بگوییم. برای مثال، آثار نویسندگان فلسطینی، یا نویسندگان یونانی در زمانی که یونان تحت اشغال آلمان‌ها و سپس انگلیسی‌ها قرار داشت، مانند آثار یانیس ریتسوس، می‌تواند ادبیات پایداری باشد.
و از این هم محدودتر، «ادبیات دفاع مقدس» است که مشخصاً به جنگ هشت ساله ایران می‌پردازد. در واقع ما برای مشخص کردن مفهوم، دایره را مدام کوچک‌تر می‌کنیم. این یک امر طبیعی در نام‌گذاری پدیده‌هاست. مثلاً وقتی می‌گوییم «درخت»، منظورمان همه درختان با یک کارکرد کلی است. بعد می‌گوییم «درختان برگ‌سوزنی»؛ این‌جا بقیه درخت‌ها کنار می‌روند. سپس مشخصاً از «درخت کاج» نام می‌بریم. درخت کاج هم در دایره مفهومی درختان برگ‌سوزنی و هم در دایره کلی «درخت» قرار می‌گیرد، اما رابطه‌شان در منطق، رابطه «جزء و کل» است. من این‌گونه می‌توانم این تفاوت را توضیح دهم.
در پاسخ به بخش دوم سؤال، بله، برخی این‌ها را مترادف دانسته‌اند و کرانه‌هایشان را در هم داخل کرده‌اند. اما من قائل به تفاوت هستم. ادبیات پایداری می‌تواند جنبه‌های حماسی داشته باشد و ادبیات حماسی هم می‌تواند به مسئله پایداری بپردازد، اما به نظرم این دو، مجزا هستند. ادبیات حماسی یک مفهوم است و ادبیات پایداری مفهومی دیگر. پایداری، شامل ادبیاتی است که در دوران اخیر، در دوران مدرن خلق می‌شود. این نظر من است، هرچند برخی از اساتید نظر دیگری دارند. از نظر من، ادبیات پایداری با شکل‌گیری امپریالیسم و نظام سلطه‌ای که محصول تحولات جهان مدرن است، به وجود آمده و ادبیات، محصولِ مقاومتی در برابر این شکل از تهاجم است. تهاجم مدرن، تهاجمی استعمارگرانه است که می‌خواهد همه هستیِ «مستعمره» را از آنِ خود کند و با تهاجماتی که پیش از این سراغ داشتیم، حتی در وحشیانه‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین حالتشان، تفاوت دارد.
چیزی که ما امروز در نظام سلطه می‌بینیم، اتفاقی که مثلاً در دوران استعمار رخ می‌دهد یا حتی همین امروز توسط کشورهای مدرن و مدعی آزادی و حقوق بشر و دموکراسی، مثل آمریکا و اعوان و انصارش، در حال وقوع است، بی‌سابقه است. این رفتار حتی با حمله مغول هم قابل مقایسه نیست. آن‌ها نهایتاً یک تهاجم نظامی بودند، اما شیوه جدید استعمار، همه هستی مستعمره را هدف قرار می‌دهد. مقاومتی هم که در برابر آن شکل می‌گیرد، چیزی متفاوت با عالم سنت است و ادبیاتی هم که از دل این مقاومت برمی‌خیزد، اقتضائات خودش را دارد. لذا ممکن است بتوانیم جنبه‌های حماسی برای آن در نظر بگیریم، اما با آن چیزی که به اسم ادبیات حماسی در شاهنامه فردوسی، ایلیاد و ادیسه یا گیلگمش سراغ داریم، به کل متفاوت 
است.
با این تعریف، آیا ادبیات پایداری امروز می‌تواند روایتگر پایداری در عرصه‌های تازه‌ای مثل هویت فرهنگی، محیط زیست، یا استقلال فکری باشد؟
ببینید، با آن تلقی که ما داریم و صرفاً هم توصیفی است (یعنی نمی‌خواهیم ارزش‌داوری کنیم که این خوب است یا بد)، و با آن تعریفی که من ارائه کردم، ادبیات پایداری به مقاومت یک ملت در برابر یک نیروی مهاجم خارجی یا یک نیروی مستبد داخلی اطلاق می‌شود. لذا، گفت‌وگو راجع به محیط زیست، هویت فرهنگی و... همه مسائل بسیار مهمی هستند که حتماً ادبیات باید به آن‌ها توجه داشته باشد، اما این‌ها تعاریف خودشان را می‌خواهند. ممکن است جلوه‌هایی از این مفاهیم را در ادبیات پایداری هم ببینیم؛ نمی‌توانیم خیلی سفت و سخت خط‌کشی کنیم. ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم با دقت پوزیتیویستی که در علوم تجربی(Science) با آن رو‌به‌رو هستیم، با علوم انسانی مواجه شویم؛ امور در این‌جا کاملاً طیفی هستند. لذا ممکن است اثری با موضوع محیط زیست، نشانه‌هایی از پایداری هم داشته باشد، اما در سبک‌شناسی، اساساً بحث بر سر «بسامد» است. یعنی مؤلفه‌ها باید به حدی برسد که ما بتوانیم یک پدیده را به صورت مستقل شناسایی و نام‌گذاری کنیم، یا آن‌قدر کم شود که از دایره مفهومی ما بیرون برود. بنابراین، ادبیاتی که به محیط زیست می‌پردازد، ادبیاتی بسیار ارزشمند، محترم و لازم است، اما به نظر من یک چیز دیگر است و ربطی به ادبیات پایداری ندارد.
در میان نسل جدید شاعران و نویسندگان، آیا شما نشانه‌هایی از یک جریان تازه و پویا در ادبیات پایداری می‌بینید؟
بله، نسل‌های مختلف ویژگی‌ها و مؤلفه‌های مشخص خودشان را دارند. آن‌ها ضمن پیوند با اسلاف خود، ویژگی‌های منحصربه‌فردی هم می‌توانند داشته باشند که ما امروز شاهد آن هستیم. این ویژگی یک جریان زنده و پویاست. ادبیات معاصر ایران، مشخصاً ادبیات دوره انقلاب و باز مشخصاً ادبیاتی که از آن تحت عنوان دفاع مقدس نام می‌برید، در دوره‌های مختلف ویژگی‌های دوره‌ای خود را داشته است. امروز هم شعر جوان انقلاب، پویا، بالنده و زنده در حال پیش رفتن است و مؤلفه‌های همین دوره را با خود دارد که البته بحث درباره آن مفصل و جداگانه است.
نقش نهادهای فرهنگی و دانشگاهی در توسعه نظری این حوزه چیست؟ آیا ادبیات پایداری هنوز نیاز به تئوریزه شدن دارد؟
بله، نقش مراکز دانشگاهی بسیار مهم است. اساساً اول پدیده‌ها شکل می‌گیرند و بعد نظریه‌ها از پی بازشناسی، تحلیل، واکاوی و تعیین کرانه‌های آن‌ها به میدان می‌آیند. من قائل به رابطه معکوس نیستم که اول یک تئوری به وجود بیاید و بر اساس آن تئوری، یک اتفاق ادبی یا هنری رخ بدهد. برعکس است؛ آن اتفاق ادبی و هنری ابتدا محقق می‌شود، سپس به حدی از بلوغ می‌رسد که دیگر باید صاحبان نظر بیایند و آن را معرفی، بازشناسی، تعریف، دسته‌بندی و تئوریزه کنند.
ممکن است در این میان اختلافاتی هم بین اصحاب نظر وجود داشته باشد و همین اختلافات باعث پویایی آن دانش می‌شود. این گفت‌وگوها و مراودات علمی، باعث قوام یک حوزه علمی می‌شود. این‌جا هم ما داریم راجع به ادبیات پایداری حرف می‌زنیم و دانشگاه به عنوان یک نهاد علمی، با چارچوب، اصول و روشمندی مشخصی که از آن سراغ داریم، نقش بسیار مهمی ایفا می‌کند. البته نهادهای دیگر هم در این میان هستند؛ مثلاً سینما به ادبیات پایداری کمک می‌کند، ناشران فعال در این حوزه و بازار کتاب به آن کمک می‌کنند، خبرنگاران کمک می‌کنند؛ هرکدام در جایگاه خودشان. دانشگاه هم نقش مهمی دارد و کارکردش همین است که شما فرمودید.
و به عنوان سؤال آخر، آینده ادبیات پایداری در ایران را به چه سمت می‌دانید؟ آیا این جریان می‌تواند از مرزهای جغرافیایی فراتر رود و به ادبیات مقاومت جهانی پیوند بخورد؟
بله، هم می‌تواند، هم ظرفیتش را دارد و هم باید این اتفاق بیفتد. حرکت‌هایی هم صورت گرفته و گام‌هایی برداشته شده است، اما به دلایلی این ارتباط به تعویق افتاده است. از جمله این دلایل، فاصله زبانی است؛ به خاطر اینکه ما به زبان فارسی گفت‌وگو می‌کنیم و با برخی از زبان‌های فراگیر دنیا مثل انگلیسی، عربی یا حتی اردو که گویشوران بسیار زیادی در سطح جهان دارد، فاصله داریم.
موضوع دیگر نیز تحریم فرهنگی است که ما با آن مواجهیم. رسانه‌های جهان که تحت مدیریت جریان اصلی و کنترل نظام سرمایه‌داری هستند، همیشه ایران را در همه عرصه‌ها، از جمله عرصه فرهنگ، هنر و ادبیات، بایکوت کرده و مانع از دیده ‌شدن آن شده‌اند. اما این موضوع به هیچ عنوان از مسئولیت ما کم نمی‌کند و باعث نمی‌شود که ما تلاش نکنیم. ما باید به سهم خودمان در این مسیر بکوشیم. به نظر من ظرفیت بسیاری وجود دارد، ضرورت بسیاری هم احساس می‌شود و معتقدم ما دچار کم‌کاری‌هایی هستیم. باید بیش از این با ادبیات مقاومت در جهان به تعامل، مراوده و گفت‌وگو بپردازیم.