ژنــرالی از روسیــه
زاوی و باومل از شوک اولیه رها شدند و دوباره به همان اشخاص حرفهای تبدیل گشتند که به سادگی از هر حرف و اطلاعاتی شگفتزده نمیشوند.
در دلشان دعا میکردند که او راست بگوید و منبع او موثق باشد؛ اما تجربه تلخ آنها را مجبور کرد تا حد ممکن از او اطلاعات بیرون بکشند.
آنها از او خواهش کردند و گفتند که او باید سخنانش را بر مبنای چیز دیگری قرار دهد، نشانه یا علامتی که بتوان بر آن تکیه کرد و فهمید که حرفهای گفته شده براساس اطلاعات موثقی است.
پروفسور نمیتوانست چیزی فراتر از حرف ارائه بدهد.
زاوی با اصرار ادامه داد: «حداقل برای ما منبعت را آشکار کن»، به پروفسور التماس کرد، «حتی محرمانه و خصوصی. فقط به این خاطر که بتوانیم بفهمیم این اطلاعات مهم و فوقالعاده از جانب فرد مهمی
است.»
هر دو به سرعت من را در جریان تحولات چشمگیر گذاشتند. برای اینکه او را متقاعد کنند اطلاعات را بفرستد، پیشنهاد دادم فوراً صد هزار دلار نقد در همان جا به او بپردازند به ازای نشانه دیگری که اطلاعات داده شده به آنها را ثابت کند.
اما پروفسور به پافشاری ادامه داد. به این دو فرد هیجان زده گفت: «نمیتوانم چیزی را برای شما بفرستم. شما هم مثل من میدانید که تحت هیچ شرایطی منابع را فاش نمیکنند.
من میتوانم به شما بگویم که این از یک منبع رده بالا در سوریه گفته شده و از طریق خویشاوندی که به آمریکا رسیده به من انتقال داده شده است.»
زاوی و باومل با اصرار ادامه دادند: «تو ما را در موقعیت سختی قرار میدهی.
ما ده سال است به دنبال نشانه حیاتی از فرزندانمان میگردیم. تو اولین کسی هستی که به ما چنین امیدی میدهد.
ما مجبوریم یک مدرکی دریافت کنیم که اطلاعات تو را ثابت کند.»
اما پروفسور چیزی برای ارائه نداشت.
خوشحالی بزرگ به یک اندوه شدید تبدیل شد.
هر دو با اسرائیل تماس گرفتند تا گزارش داده و مشورت کنند.
حرفها را شنیدم و متوجه شدم که باید سعی کنم باومل را قوی کنم. به او گفتم: «من آنچه را که در آن دقایق بر تو گذشت میدانم. با تو دشمنی ندارم.
امیدوارم، امیدوارم که این اطلاعات واقعی باشند اما با وجود اینکه این حرف دردناک است، نباید این امید را بپذیری و برای خودت رؤیاپردازی کنی. این جمله را بگو- «پسر تو زنده است»- و آن را با هیچ جزئیات دیگری تقویت نکن، این جدی نیست. اینها فایدهای ندارند. امیدوارم اشتباه کرده باشم و پروفسور راست گفته باشد اما همانطور که برایم از صحبتها مشهود است بر اساس تجربهام در حال حاضر، این حرف از اطلاعات موثق به دور است.»
بنی زاوی با من هم نظر بود و حتی با شدت خیلی بیشتری گفت: «این مرد ما را فریب داده است. آنچه که او انجام داده کار پستی است و من این را در زندگی فراموش نخواهم کرد. حساب بین ما باز
است.»
ارتباط با پروفسور قطع نشد. چندین بار دیگر با او صحبت کردیم، به او یادآوری کردیم که ما حاضریم یک میلیون دلار در ازای اطلاعات موثق و مطمئن درباره سرنوشت اسرا و مفقودین یا حداقل درباره یکی از آنها بپردازیم. حتی او داوطلب شد از عناصر معتبر در کاخ ریاست جمهوری در دمشق بخواهد تا ملاقاتی را برای یونا باومل با رئیسجمهور اسد، تدارک ببیند و به طور کلی همیشه حاضر به همکاری بود و تقریباً همیشه تأکید میکرد که نیاز مالی ندارد و اینکه آنچه را انجام میدهد به خاطر این است که این موضوعی بشردوستانه است و در ازای آن هیچ درخواستی ندارد؛ اما متاسفانه، احساسات مرا فریب نداد. هیچ تصدیقی برای اطلاعاتی که پروفسور ارائه داد دریافت نکردیم. دلم پیش یونا باومل بود وقتی که این کلمات صریح را شنید: «پسرت زنده است» و بعداً مشخص شد که این گفتهها بیاساس است.
مدت طولانی دیگری به استفاده از پروفسور ادامه دادیم. حدود دویست هزار دلار به او در این «دوره بشردوستانه» پرداخته شد که با تأسف به حال من، اخبار مورد انتظاری را نیاورد. نوامبر 1999 یونا باومل یک بار دیگر با پروفسور در واشنگتن ملاقات کرد و یک مرتبه دیگر از او این کلمات صریح را شنید: «حقیقتاً شما هرگز به من اعتماد نکردید ولی من هنوز بر اینکه پسرت زنده است پافشاری میکنم.»
من هم امیدوارم و از صمیم قلبم چنین چیزی را آرزو میکنم اما هرگز جرأت نکردم چنین حرفهایی را این قدر صریح به کسی که تلاش میکند به هر بارقهای از امید دست بیندازد بگویم بدون آن که بتوانم در مقابل او مدرکی برای صحت این حرفها ارائه دهم.
در چارچوب تلاشها برای دستیابی به اطلاعات و نشانه حیات از رون آراد تا مسکو رفتم. طی سال 1992 ارتباطی را با ژنرال روسی به نام الکساندر روتسکوی برقرار کردم که به عنوان معاون نخستوزیر روسیه خدمت میکرد.
از طریق پروفسور گنادی اوسیپوف که رئیس مؤسسه تحقیقاتی اجتماعی و سیاسی بود، ملاقاتی با روتسکوی در مسکو تعیین شد.
در این روند ژنرال توضیح داد که او قصد دارد برای ملاقاتی کاری به تهران برود و با رئیسجمهور رفسنجانی دیدار کند.
از او خواستیم در حضور رفسنجانی موضوع رون آراد را مطرح کند و نشانه حیاتی از این افسر گم شده بخواهد.
روتسکوی موافقت کرد که این موضوع را در ملاقاتش در تهران مطرح و درخواست کند جزئیات کاملی را درباره دلایل اسارت رون آراد دریافت کند. در مدت زمان کوتاهی برای او همه اطلاعاتی را که میخواست فراهم کردم و دعا کردم که تلاشهایش ثمر دهد.
در مدتی که برای نتیجه دیدار روتسکوی در تهران چشم به راه بودیم از روی صفحات الحیات لندنی به ما خبر رسید که ژنرال تصمیم گرفته در این موضوع همکاری نکند، با این ادعا که اسرائیل به اهدافی در جنوب لبنان حمله هوائی
کرده است.
تا به امروز این مسئله به نظرم پوشیده مانده که چرا در آخر کار روتسکوی نظرش را تغییر داد و موافقت نکرد در این موضوع به ما کمک کند درحالی که مبلغ
یک میلیون دلار برای نشانهای از حیات رون آراد به او وعده داده شده بود.