ناتوی فـرهنگی
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
فصل بیستم
آقای یرمیلوف، گورت را گم کن. تو از سازمان سیا (CIA) پول گرفتهای!
نیکلاس ناباکف
کمی پس از رسوایی مکدونالد، از ملوین لاسکی دعوت شد تا جانشین ایروینگ کریستول در مجله اینکانتر شود. جوسلسون، که عزمش برای جایگزینی کریستول فروکش نکرده بود، خوشحال شد وقتی فهمید لاسکی موافقت کرده مسئولیت امور لندن را بپذیرد.
کریستول چمدانهایش را بست. جوسلسون بالاخره مطمئن شد که بخش سیاسی مجله در دست آدم درستی است. دیگر هیچ بهانهای- و هیچ نیازی- برای دخالت افراد رده بالای سازمان سیا در مجله وجود نخواهد داشت.
به محض اینکه او در صندلی سردبیری مستقر شد، لاسکی از فردریک واربورگ خبر دریافت کرد که حقوق اسپندر توسط انجمن بریتانیایی آزادی فرهنگی پرداخت میشود، «اگرچه این سازمان واقعاً وجود ندارد.»
با اینکه مجله اینکانتر در خدمت منافعی بود که انجمن بریتانیایی برای پیشبرد آنها ایجاد شده بود، خود انجمن در عمل از کار افتاده بود.
اما این انجمن پوششی مفید برای یارانههای سازمان اطلاعات بریتانیا (MI6) به شمار میرفت که ویکتور روچیلد اکنون به مجرای اصلی آن تبدیل شده بود.
مکاتبات بین روچیلد، واربورگ و ماگریج نشان میدهد که چگونه این پول (۷۵۰ پوند در هر سه ماه) ابتدا به حساب روچیلد در شعبه بری سنت ادموند بانک وستمینستر، سپس به حساب خصوصی سکر و واربورگ و سپس به حساب انجمن بریتانیا در بانک بارکلیز منتقل شده که سپس همان مبلغ را به اینکانتر «اهدا» کرده است.
در ژوئیه ۱۹۶۰، فردریک واربورگ پیشنهاد داد که «این رویه دیوانهوارِ عبور پول از یک انجمن ناموجود با دو عضو، به نامهای مالکوم ماگریج و اف. جی. واربورگ» حذف شده و «پرداخت مستقیم بین خاندان روچیلد و ساختمان پنتون» (آدرس مجله اینکانتر) جایگزین آن شود.جالب اینجاست که در تمام سالهای کار اسپندر در اینکانتر، حقوق او سالانه ۲۵۰۰ پوند ثابت بود.
ناتاشا اسپندر به یاد میآورد: «این حقوق در تمام مدت حضورش در آنجا هرگز تغییر نکرد. به همین دلیل است که او مجبور شد تمام آن مشاغل را در آمریکا بپذیرد.»
یکی از تأثیرات حقوق ناچیز اسپندر این بود که او مجبور شد راههای دیگری برای افزایش درآمد خود پیدا کند، عمدتاً با پیوستن به حلقه سخنرانیهای بینالمللی. این به معنای غیبتهای طولانی او از دفتر مجله اینکانتر Encounter بود که فرصتی کاملاً مناسب به لاسکی میداد تا بدون هیچ مشکلی، لبه سیاسی مجله را تیزتر کند. به طور کلی، به نظر میرسد هدف لاسکی این بوده که مجله را به گروه خاصی از متفکران و سیاستمداران حزب کارگر نزدیکتر نماید.
گروهی که استراتژیستهای پنهان، مدتها پیش درباره ایشان گفته بودند: «آنها بالاخره به این کشف شگفتانگیز رسیدهاند که احتمالاً سوسیالیسم کاربردیتری در ایالاتمتحده نسبت به حزب کارگر در بریتانیا وجود دارد، اگر منظورمان از سوسیالیسم، رفاه فردی به جای جنگ طبقاتی متعصبانه باشد، و این که روی هم رفته کارگر آمریکایی منظرهای بسیار بهتر از همتای بریتانیایی خود به نمایش میگذارد و علاوه بر این، کارگر آمریکایی بسیار آزادتر از کارگر بریتانیایی است. به عبارت دیگر، [آنها] در حال کشف سرمایهداری دموکراتیک پویای آمریکایی بودند.»
اعتبار حزب کارگر در پایان جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید و همین اعتبار، پیروزی چشمگیری را در انتخابات عمومی ۱۹۴۵ که منجر به برکناری چرچیل شد، برای آن حزب به ارمغان آورد. اما در زمستان تلخ ۱۹۴۷، شور و شوق رو به افول بود و جنگ سرد شکاف قابلتوجهی را در حزب ایجاد کرد. چپگرایان به دو گروه تقسیم شدند:
گروه اول ضداستالینیستها و گروه دوم کسانی که به دنبال سازش با اتحاد جماهیر شوروی میرفتند، در حالی که راستگرایان متعهد به شکست کمونیسم بودند.
این گروه سوم، حول مجلهای به نام «نظریه سوسیالیستی» سازماندهی شدند و از برجستهترین اعضای آن میتوان به دنیس هیلی، آنتونی کراسلند، ریتا هیندن و هیو گیتسکل
اشاره کرد.
همین گروه بودند که به دلیل تعهدشان به نوسازی حزب کارگر، شامل لغو تعهد معروف بند چهارم موسوم به ملیسازی، «تجدیدنظرطلبان» نامیده شدند، همین گروه بودند که به سازمان سیا دستاویزی دادند تا به کمک آن به مهار اندیشه سیاسی بریتانیا، برای پیشبرد طرحهای خود در اروپا بپردازد.
این اهداف به وضوح در اسناد سیاسی متوالی ایالاتمتحده به عنوان تحکیم اتحاد آتلانتیک و جامعه دفاعی اروپا و ایجاد بازار مشترک ترسیم شدند، اهدافی که کشورهای اروپایی را ملزم به فدا کردن برخی از حقوق ملی به نفع امنیت جمعی میکرد. اما همانطور که استراتژیستهای واشنگتن به خوبی میدانستند، انگلستان به طور خاص به عادات حاکمیت خود
پایبند بود.
همانطور که یک گزارش وزارت امورخارجه با ناامیدی نتیجهگیری کرد، «به سختی میتوان گفت که بریتانیا با کمال میل از برخی از حقوق حاکمیتی خود به نفع امنیت جمعی صرفنظر میکند، [به جز مواردی که] شرایط موجود، به طور منطقی آن را مجبور به انجام این کار کرده باشد.»