کد خبر: ۳۲۰۵۶۱
تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۴۰۴ - ۲۱:۰۳
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- 173

رسوایی سازمان سیا پس از ماجرای مک‌دونالد

فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند

با حذف مقاله مک‌دونالد (که انتشار دیرهنگام آن در مجله «تمپو پرزنته» پس از چاپ در «دیسِنت»، جبران ناچیزی محسوب می‌شد)، اعتبار این ادعا که حمایت سازمان سیا بی‌قیدوشرط است، خدشه‌دار گردید. «لی ویلیامز»، افسر پرونده کنگره، در این‌باره گفت: «همه این تلاش‌ها برای ایجاد رسانه‌هایی بود که به تعریف، بیانگر ارزش‌های غربی و مباحثه آزاد و باز باشند. ما به آنها دستور نمی‌دادیم چه کار کنند، این با سنت آمریکایی مغایرت داشت. این به آن معنا نیست که موضوعاتی وجود نداشت که ما بخواهیم به آن‌ها پرداخته شود، اما هرگز نگفتیم چه باید بنویسند... به هیچ‌کس خط فکری خاصی دیکته نکردیم. معتقد بودیم باید اجازه دهیم واقعیت‌ها خود گویا باشند، گفت‌وگو ادامه یابد و صداهای آزاد فضائی برای بیان داشته باشند. هیچ‌‌وقت نگفتیم «تو باید این‌طور فکر کنی»، «این خط را دنبال کنی» یا «این مقاله را چاپ کنی». اصلا ما چنین نگاهی را نداشتیم. این رویکرد اصولاً با کاری که می‌کردیم بیگانه بود.» 
«ویلیام کولبی» نیز به‌شدت این ادعا که مجلاتی مانند «اینکانتر» به عنوان «بلندگوی دلاری» سازمان سیا عمل کنند را به چالش کشید. او گفت: «هیچ‌گونه اعمال کنترل از سوی سازمان سیا وجود نداشت. ما حمایت می‌کردیم اما ریاست یا دستور دادن در کار نبود. شاید به عنوان دوستان صمیمی دور هم می‌نشستیم و بحث می‌کردیم که آیا این موضع خاص منطقی است یا نه، اما هرگز نمی‌گفتیم این یک دستور است، تمام! از واشنگتن آمده، سمعا و طاعتا اجرا کنید. نه. این شیوه مسکو بود، نه واشنگتن.»
هر دو سازمان سیا و روشنفکران دست‌نشانده‌ او، تلاش زیادی برای حفظ این افسانه نوع دوستی [و اینکه سازمان سیا کار‌های خود را با نیتی خیرخواهانه انجام می‌دهد!] کردند. اما ماجرای مک‌دونالد روایت متفاوتی از واقعیت را ارائه می‌داد. جیسون اپستاین در این‌باره اظهار داشته است: «سازمان سیا ادعا می‌کرد که از آزادی بیان حمایت می‌کند. البته که دروغ می‌گفت. وقتی دوایت مک‌دونالد مقاله‌اش را برای مجله اینکانتر نوشت، سردبیران مجله (با توجه به موضعی که از کنگره می‌شناختند) از چاپ آن خودداری کردند. چطور می‌توان اسم این رفتار را ترویج آزادی بیان گذاشت؟ سازمان سیا در حال ترویج یک سیاست و خط‌مشی خاص بود؛ این همان چیزی بود که برایش پول می‌داد و این چیزی بود که انتظار داشت به دست آورد. او هیچ کاری با آزادی بیان نداشت.» 
مک‌دونالد خودش به ناباکوف و جوسلسون به عنوان «متِرنیخ‌های1 پیشقراول» اینکانتر اشاره کرد و با کنایه گفت: «آدم فکر می‌کند آمریکا ونزوئلاست، این‌قدر حساس درباره غرور ملی!2 نکته جالب اینجاست که سانسور توسط کنگره آزادی! فرهنگی اعمال می‌شود! [کنگره‌ای که نام آزادی را برای خود به یدک می‌کشد]» 
جامعه‌شناس آمریکایی نورمن بیرنبام در نامه‌ای سرگشاده به کنگره به این موضوع پرداخت و استدلال کرد که دستور عدم انتشار مقاله مک‌دونالد در اینکانتر «یک گستاخی تمام عیار» بود و به وضوح نشان می‌داد که بین آنچه کنگره می‌گوید و آنچه عمل می‌کند فاصله وجود دارد: «کنگره آزادی فرهنگی سال‌هاست به روشنفکران درباره تجزیه‌ناپذیری آزادی موعظه می‌کند. حق با آنهاست: آزادی واقعاً تقسیم بردار نیست و باید [در تمام عرصه‌ها] در مورد مسائل بزرگ و کوچک برایش جنگید و آن را در برابر صدها جزم‌گرایی و استبداد خرد گسترش داد، که ظاهراً شامل جزم‌گرایی مدافعان خودخوانده آزادی هم می‌شود.» 
بیرنبام حتی فراتر رفت و کنگره را متهم کرد که «آزادی» را تابع ملزومات سیاست خارجی آمریکا کرده است: «به نظر می‌رسد آنها به چیزی بسیار شبیه به دیدگاه استالینیستی از حقیقت معتقدند: حقیقت آن چیزی است که به مصلحت حزب باشد.»
این اتهام برای کنگره که به آرمان مورد دفاعش، خیانت کرد، ضربه‌ سختی [بر پیکره کنگره] بود. جوسلسون به‌شدت آزرده‌خاطر شد؛ او باور داشت که هدف وسیله را توجیه می‌کند، اما از این اتهام که کنگره حقیقت را با فرمان‌های جان فاستر دالس یا آلن ولش دالس یکی می‌گیرد، سخت آشفته شده 
بود. او هنگامی که در‌آوریل ۱۹۵۸ برای توضیح تمام این ماجرا به مک‌دونالد نامه نوشت، کاملاً از پرداختن به این مسئله کلیدی طفره رفت و نامه‌ای ضعیف و غیرقابل قبول ارائه داد: «باید درک کنی که ایروینگ [کریستول] و استیون [اسپندر] بایستی امرار معاش کنند، تو باید بابت مقالاتت حق‌الزحمه دریافت کنی، و اینکه اینکانتر باید بتواند حرف‌هایی را بزند که از عهده‌ گفتنش برمی‌آید، بدون اینکه آینده‌اش را به خطر بیندازد.» 
پاسخ مک‌دونالد این‌طور بود: «حذف نظرات جسورانه درباره «سبک زندگی آمریکایی» در اینکانتر، فقط به این خاطر که یک خیرنمای مدیسون اَوینی با کت و شلوار خاکستری ممکن است کمک‌هایش را قطع کند، واقعاً کار پست و حقیرانه‌ای است.»
پانوشت‌ها:
1- اشاره به کلمنس فون مترنیخ، سیاستمدار محافظه‌کار اتریشی است که نماد سیاست‌های سختگیرانه و کنترل‌گرانه بود. در این‌جا به کنایه به سردبیران مجله اشاره دارد که مانند مترنیخ عمل می‌کنند.
2- ونزوئلا به عنوان نماد کشورهایی شناخته می‌شود که حکومت‌هایشان به بهانه «حفظ غرور ملی» یا «مقابله با دشمنان»، آزادی بیان را سرکوب می‌کنند. مک‌دونالد با طعنه می‌گوید رفتار کنگره، با آن ادعاهای حمایت از آزاده، شبیه حکومت‌های مستبدی است که هر انتقادی را خدشه‌ای به «غیرت ملی» می‌دانند! انگار نه انگار آمریکا مهد دموکراسی است! این‌همه حساسیت روی غرور ملی، بیشتر مرا یاد دیکتاتورهای آمریکای‌لاتین می‌اندازد!