عروس خاک
نرگس عسکری
زینب داشت دخترش را راهی خانه بخت میکرد. هر مادری آرزو دارد دخترش را با عشق و آرامش بدرقه کند. دخترش در لباس سفید، همچون فرشتهای بود. همانطور که به چهره عروسش نگاه میکرد، یاد روزی افتاد که موهای حناییاش را برای جشن مقاومت در مدرسه میبافت. و امروز، همه گرد آمده بودند تا برای او جشن بگیرند.
زینب اطرافش را نگاه کرد؛ مهمانان زیادی آمده بودند.صدای آرام و گرم مردی او را به خود آورد:
ـ سلام زینب بانو.
سرش را برگرداند و ابومحمد را دید.
ـ سلام ابومحمد! اینجا چه میکنی؟ مگه قرار نبود جبهه باشی؟
ابومحمد لبخندی زد و گفت: «زینب بانو، من هم پدرم. باید توی همچین روزی کنار خانوادهام باشم.»
او به کنارش آمد و ایستاد. زینب سرش را بر شانههایش گذاشت و آهسته گفت: «کاش کنافه(۱) میپختم و بین مردم پخش میکردم. همه برای مراسم دخترم اومدن، اما حالا با این شرایط هیچ امکاناتی ندارم. حتی نمیتونم مهمونا رو به خونه دعوت کنم... چون فقط یه اتاق از خونه مونده.»
ابومحمد آرام گفت: «زینب جان، خودتو اذیت نکن.»
محمد جلو آمد.
ـ مادر، اجازه بده من رضوانه رو ببرم.
زینب دست پسرش را پس زد و محکم جواب داد: «هر مادری دوست داره خودش دخترشو راهی خونه بخت کنه.»
ابومحمد با ملایمت گفت: «ما فقط میخوایم کمکت کنیم.»
زینب سرش را تکان داد.
ـ نه ابومحمد... خودم به دنیا آوردمش، خودم بزرگش کردم؛ پس خودمم باید راهیش میکنم.
زینب وارد خانه رضوانه شد. باید همه چیز را مرتب میکرد. سنگریزهها را برداشت و بیرون انداخت. خاکها را با کف دست صاف کرد.
فشاری سنگین روی قلبش بود، اما باید تاب میآورد و تحمل میکرد. هر لحظه انتظار داشت برای خودش هم اتفاقی بیفتد.
ابومحمد آمد کنارش. محمد جنازه را روی دستان پدر گذاشت. پدر هم آرام، پیکر دختر را درون قبر گذاشت. چشمهایش قرمز شده بود.
زینب صورت دخترش را باز کرد؛ چهرهای نورانی و آرام در خوابی عمیق و ابدی. دندانهایش را بر هم فشرد، سعی داشت مقاوم بماند. با لبخندی تلخ نگاهش کرد و صورت خود را بر چهره یخزده دخترش چسباند.
با صدای گرفته زیر لب گفت: «چرا باید دبیرستان رو بمبارون میکردن؟»
و در گوش دخترش زمزمه کرد: «مادر... دیدار به قیامت.»
اشکهای گرم و بیوقفه، آرام روی گونههای سردش سرازیر میشد. ابومحمد با دستان لرزان سعی داشت او را از قبر بیرون بیاورد.
ناگهان آسمان رفح به لرزه درآمد. موشکها همچون بارانی سیاه بر شهر فرود آمدند. دود غلیظی همه جا را پوشاند و خانه رضوانه با خون مادرش رنگین شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- کنافه: شیرینی مخصوص غزه