فرهنگ در بند تظاهر ... !
محبوبه کرمی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، از دیرباز مهد خلاقیت و بالندگی نسلی نو و تابناک بوده است، امروز در میانه تلاقی دو مسیر قرار گرفته: مسیری که ریشه در اصالت و صداقت دارد و مسیری که بهسمت تظاهر و سطحینگری و گزارشهای آماری سوق یافته است.
این دگرگونی، نهتنها آبستن بحران هویتی است، بلکه تیشهای است بر ریشههای اعتماد و امید نسل جوان هنرمند این سرزمین.
نمونهای آشکار از این انحراف، فیلم «ظاهر» است؛ اثری که در جشنواره فیلم فجر دو سال گذشته، با نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با تهیهکنندگی مسئول مربوطه از آن حوزه، معرفی و مورد تقدیر قرار گرفت، اما حقیقت آن است که این فیلم نه زاییده کارگاههای فکری و هنری کانون (البته اگر کارگاهی در این راستا باشد...!)، بلکه صرفاً خریداری شده بود.
این اقدام، نهتنها توهینی به جایگاه فرهنگی کانون، بلکه خدشهای به سرمایه معنوی جوانان خلاق و مشتاقی است که باید بستر شکوفایی آنها فراهم میشد. کانون، که باید ریشهای استوار در خاک فرهنگ این کشور باشد و با صبر و حوصله، جوانههای خلاقیت را پرورش دهد، اکنون به جای خلق آثار اصیل، صرفاً برچسب خود را بر محصولاتی آماده و یا کارگردانان نامدار میزند؛ محصولاتی که فاقد روح و زبان کانوناند.
این رفتار نهتنها از بُعد فرهنگی بلکه از منظر اخلاقی نیز گریز از مسئولیت است؛ مسئولیتی که کانون به عنوان نهادی تاثیرگذار بر ذهن و جان نسلهای آینده بر دوش دارد.
حال پرسش...!
آیا بودجههایی که باید چراغ راه ایدهها و پروژههای نوآورانه و خلاق باشد، به خرید فیلمهایی آماده اختصاص مییابد که نه نمایانگر دغدغهها و نگاه نسل امروز باشند و نه محصول تلاش و کوشش هنرمندان جوان؟
البته ناگفته پیداست که، تجربههای متعدد و درخشان تاریخی، نشان داده که وقتی به جوانان اعتماد و فرصت داده شده، ستارگان بیشماری در آسمان فرهنگ و هنر کشورمان درخشیدهاند.
اما اینک، به جای اندیشه، تفکر و پرورش... ساختن، محصولی نارس و بیریشه وارد سبد فرهنگ شده است. این عمل، تنها سادهسازی و کوتاهآمدن نیست؛ حذف کامل جوانان از عرصه رشد و شکوفایی است. بازاری کردن فرهنگ، با چسباندن برچسبی که دروغین است، نهتنها به اعتبار نهاد ضربه میزند، بلکه به کل جامعه فرهنگی صدمه میرساند.
کانون، که باید چراغ روشنی باشد در دل تاریکی، اینک به فروشنده کالاهایی بدل شده که هرچند ظاهری پرزرق و برق دارند، اما از درون تهیاند.
سکوت در برابر این نقدها و پرسشها، سخنی تلختر از هر واژه است؛ تأییدی بر بیتفاوتی و چشمپوشی از مسئولیت.
این سکوت، چون مه غلیظی است که روزنههای امید را مسدود میکند و به دلسردی و سردرگمی جوانان میانجامد. در شرایطی که فرهنگ نیازمند شفافیت و صداقت است، این خاموشی جز ناامیدی چیزی نمیآفریند.
اینجاست که باید پرسید:
اگر نهاد فرهنگی کشور برای لحظاتی دیده شدن در جشنواره و اندک افتخاری، حقیقت را تحریف میکند، فردا در برابر چه موانع و چالشهایی خواهد ایستاد؟
اگر امروز جوان خلاق حذف میشود، نسل آینده چگونه میتواند پا بگیرد؟
و اگر در این میان تظاهر جای اصالت را میگیرد، تفاوت کانون با بنگاههای تبلیغاتی و فروشندگان فرهنگ چیست؟
یادمان باشد فرهنگ، جوهرهای زنده است؛ نه کالایی که به نمایش گذاشته شود، نه لباسی که دوخته گردد. فرهنگ باید زاده شود، ریشه بدواند و رشد کند.
چه خوب است تداعیای مسئله که، بازگشت به حقیقت، بازگشت به خویشتن است.
کانون پرورش فکری اگر میخواهد همچنان کانون باقی بماند، باید مسئولیتپذیری را در پیش گیرد، صداقت پیشه کند و پاسدار خلاقیت جوانان باشد. وگرنه، تاریخ به جای یادآوری کتابخانهها و کارگاههای قصهنویسی، آن را با یاد «فیلمهای خریداری شده» و «جوایز مصادره شده» خواهد شناخت.
این انحراف استراتژیک و سیاستهای تیره، بیش از هرچیز تیشهای است بر ریشههای اعتماد و امید جوانان.
فیلم «ظاهر» با ساختاری کهنه و بیجان، سایهای است بر روح نوآوری و داستانگویی؛ نمونهای دردناک از فاصله گرفتن از خلاقیت اصیل. در کنار آن، فیلم «چشم بادامی» نیز همچون نمونهای دیگر از خریدهای آماده است که با عدم شفافیت مسئولان، همچون مه غلیظی بر فضای فرهنگی سایه افکنده و دلهای امیدوار را سردرگم و دلسرد ساخته است.
کانون، که میبایست مأمنی برای شکوفایی استعدادهای جوان باشد، به فروشنده گلهای گلخانهای بدل شده؛ گلهایی که هرچند زیبا، اما عاری از عطر اصالت و طراوتاند.
این حقیقتی تلخ است که باید با صداقت و شجاعت پذیرفته شود. و اما امید؛ امید به بازگشت کانون به ریشهها، به بازسازی صداقت و به احیای چراغ خلاقیت و نوآوری جوانان. تنها در این صورت است که میتوان آیندهای روشن را برای فرهنگ و هنر این سرزمین متصور بود؛ آیندهای که فرهنگ در آن نه خریدنی، بلکه زاییده میشود، نه نمایشی، بلکه اصیل است.