باز هم جمعه آمد و بیتو ندبههای فراق میخوانیم (چشم به راه سپیده)
بیقراری جمعهها
بیقراریم چون پریشانیم
چون پریشان درد هجرانیم
باز هم جمعه آمد و بیتو
ندبههای فراق میخوانیم
شاید اینجایی و نمیبینیم
یا كه هستی؛ كجا؟! نمیدانیم
بیقراری جمعههای تو را
چند قرن است ابر بارانیم...
...صبح، امیدوار آمدنت
عصر، از خیل ناامیدانیم
گرچه این اشكها برای تو نیست
ما پریشان لقمه نانیم
كاش روزی به خویش میدیدیم
چون تو صبح و مساءگریانیم
صبحگریان راس بیپیكر
عصرگریان جسم عریانیم
صبحگریان طفل بیشیریم
عصرگریان شاه عطشانیم
محمدعلی بیابانی
دل جمکرانی
هر شب یتیم توست دل جمکرانیام
جانم به لب رسیده بیا یار جانیام
از بادها نشانیتان را گرفتهام
عمری است عاجزانه پی آن نشانیام
طی شد جوانی من و رویت نشد رخت
«شرمنده جوانی از این زندگانیم»
با من بگو که خیمه کجا میکنی بپا
آخر چرا به خاک سیه مینشانیام
در این دهه اگرچه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانیام
در روضه احتمال حضورت قویتر است
شاید به عشق نام عمویت بخوانیام
هم پیر قد خمیدگی زینب توام
هم داغدار آن دو لب خیزرانیام
این روزها که حال مرا درک میکنی
بگذار دست بر دل آتشفشانیام
در به دری برای غلام تو خوب نیست
تأیید کن که نوکر صاحب زمانیام
عباس احمدی
پردهداری مهتاب
چه زیباست روی تو در خواب دیدن
فروغ نگاه تو در آب دیدن
چه زیباست رخسار خورشیدی تو
پس از پردهداری مهتاب دیدن
چه زیباست در چشمه نور چشمت
شکوفایی روشن ناب دیدن
چه زیباست دور از شکوه حضورت
نگاه تو در چشم احباب دیدن
چه زیباست تصویر روحانی تو
به یکباره در پیکر قاب دیدن
چه زیباست در خلوت دل نشستن
جمال تو دور از تب و تاب دیدن
چه زیباست در جستوجویی عطشناک
لب عاشقان تو سیراب دیدن
چه زیباست در چشم دریایی تو
نگاه خروشان گرداب دیدن
چه زیباست در اقتدای نمازم
تو را در تجلای محراب دیدن
چه زیباست گر پا گذاری به چشمم
نشستن کناری و سیلاب دیدن
عباس براتیپور
برایم بنویس
معنی فاصلهها چیست برایم بنویس
درد این واژهسرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصلهای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین میافتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس
مهرشاد واحدی
نامکرّر
سلام وارث آزاده پیمبرها
عصاره دل آیینهگون کوثرها
کلیم! نوح! محمّد! مسیح! ابراهیم!
خلاصه دل پاک پیامآورها
روان شده است به رگهای آسمان خونت
که میزند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم میآیی
خدا نشانده تو را در تمام باورها
به کاهنان پر از ادّعا خبر بدهید
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در این عصر زرد پاییزی
نسیم پر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریش ریش باغ بپرس
چهها گذشته بدون تو بر صنوبرها
چه بیحواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که میآیی از پی سرها
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت
نشستهای چه غریبانه بین خنجرها
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدّت به یاد خواهرها؟
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشاندهاند تو را تا خیال دفترها
هزار بار نوشتند و تازگی داری
طلایهدار تمامی نامکرّرها...
حسنا محمدزاده