کد خبر: ۳۱۸۴۵۴
تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۰:۴۰

سایه‌ات هست تا به روی زمین ای امید جهان چه بهتر از این(چشم به راه سپیده)

زندگی با تو می‌شود شیرین
سایه‌ات هست تا به روی زمین
ای امید جهان چه بهتر از این
قدمِ تو محول الاحوال
نفسِ تو نسیم فروردین
چشم ما با تو می‌شود روشن
زندگی با تو می‌شود شیرین
ای که ماه شب چهاردهم
در حضور تو می‌کند تمکین
ای که خورشید در مقابل تو
قرن‌ها روی خاک، سوده جبین
قاب قوسین ابرویت ‌ای نور
بسته بر بام نُه فلک آذین
غنچه غنچه ز شوق خندیدند
سوسن و یاس و لاله و نسرین
هر گلی که محمدی شده است
شده از مقدَمِ تو عطرآگین
هر کجا که تویی بهشت آنجا است
بی‌خیال بهشت و حورالعین
کهکشان تشنه کرامت توست
ای رهین تو خوشه پروین
با تماشای پرچم سبزت
شده پاییز با بهار، قرین
ما همه غائب و تویی حاضر
ای امامِ غریبِ پرده‌نشین
موی پرپیچ توست، سوره لیل
شهدِ ناب کلام تو والتّین
جدّه‌ات شرحِ سوره کوثر
جدّ تو کُنهِ سوره یاسین
دست تو دست کیست؟ دست خداست
چشم‌های تو چیست؟ عینِ یَقین
شرح توحید ما ولایت توست
ای که آغوش توست حصنِ حصین
پرِ پرواز ماست واعتصموا
نخی از شال توست حبلِ متین
تا به هر کس نظر می‌اندازی
می‌شود همنشینِ علّیین
جلوه نور در دلِ ظلمات
رحمتی فی السَّماءِ و الاَرَضین
پرچمت را که برمی‌افرازی
بیرق کفر می‌رود پایین
شکرِ بی‌حد که بود از آغاز
گِلِ ما با محبتِ تو عجین
پس اَعوذُ بِرِبِّکَ یا نور
از شیاطینِ در یسار و یمین
در مَثَل قابل مقایسه نیست
پر گنجشک با پر شاهین
ما اسیر همیشه نفسیم
صاحبِ خانه‌های دل چرکین
با دعای فرج بزرگ شدیم
حک شده بر لبانمان آمین
ما مسلمان آستان توایم
بهتر از این ندیده‌ایم آیین
سیصد و سیزده نفر عاشق
عاشقان بدون جایگزین
در رکاب تواند تا محشر
تا گذرگاه‌های یوم الدین
قسمت این شد که از ازل باشی
بر رکابی پیمبرانه نگین
در پی توست حضرت عیسی
تشنه یوسف است بنیامین
بر سر سفره تو میکائیل
می‌نشیند کنار روح‌الامین
هست در کوچه باغ هرچه غزل
شعر ناب تو عاشقانه‌ترین
آسمان دور مانده از دستم
پس برایم کمی ستاره بچین
دوستی با تو شادی محض است
بر سر سفره دلم بنشین
از قدیم و ندیم می‌گویند
دل بی‌دوست، می‌شود غمگین
کاش هنگام دیدنت در خواب
برنمی‌داشتم سر از بالین
مایه شادی کریمان است
به نوایی اگر رسد مسکین
رعد، یعنی زمانِ ‌گریه تو
آسمان سینه می‌زند، سنگین
هیچ راهی به جز ظهورت نیست
در نگاهِ دلِ حقیقت بین
برگ سبزی برایت آورده
شاعری که نداشت بیش از این
  احمد علوی
گیسوی شهر 
از بس که درد می‌کشی و دم نمی‌زنی
حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است
مهتاب اگر هنوز درخشنده مانده است
نام تو را در این شب تاریک گفته است
نام تو را پرنده به گوش بهار خواند
صدها درخت پیر جوان شد جوانه زد
چتر اقاقیا به سر کوچه‌ها نشست
گیسوی باغ را نفس باد شانه زد
گیسوی شهر عطر تو را پخش می‌کند
بی‌شک عبور کرده‌ای از این کنارها
دلدادگان رفته کفن پاره می‌کنند
صوت سلام می‌شنوم از مزارها
این انتظار، پشت زمین را شکسته است
آقا تو شانه‌های زمان را تکان بده
تنها به دست تو کمرش راست می‌شود
لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده
این انتظار را به بهاری تمام کن
یا ذرّه‌ای به ما بده از آن صبوریت
بی تو نفس کشیدن و مردن بدون تو
تقدیرمان مباد که سخت ست دوریت
نغمه مستشار نظامی