کد خبر: ۳۱۵۸۹۹
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۲
جنگ نوشت

در میان نسترن‌ها

مریم عرفانیان

سوار تاکسی می‌شوم؛ با دسته‌ای لاله‌ قرمز، چند شاخه نسترن شبنم‌زده و یک دسته پرچم کوچک... در را که می‌بندم، راننده آرام حرکت می‌کند. از پشت‌سر نگاهش می‌کنم؛ پیراهن خاکی‌رنگی بر تن دارد، با چهره‌ای که انگار بین دیروزهای جبهه و امروزهای شهر ایستاده...
روی صندلی لم می‌دهم، میان بوق ماشین‌ها و چراغ‌های قرمز، سبز و زرد خیابان‌ها. ناگهان صدای موسیقی ماشین مرا به دورها می‌برد؛ آوای حماسی محمد نوری در فضا می‌پیچد: «در روح و جان من، می‌مانی ای وطن... به زیر پا فتد آن دلی که بهر تو نلرزد... شرح این عاشقی ننشیند در سخن...»
اشک از چشم‌های راننده می‌ریزد... آرام و بی‌صدا... پشت چراغ قرمز، عینکش را برمی‌دارد و با دستمال پاک می‌کند. در دل من نیز طوفانی به پا شده؛ بغض راه گلویم را بسته. دلم می‌خواهد همه‌چیز را فراموش کنم؛ اما مگر می‌شود آن دوازده روز را از یاد برد؟ آن همه پیکر شهدا... آن تابوت‌های پیچیده در پرچم... آن لبخندهای جامانده در عکس‌ها... آن سنگ‌های مزار را؟
کاش می‌شد تلخی روزهای جنگ را برای همیشه از دل تاریخ پاک کرد، اما نمی‌شود. شاید همین راننده که پیراهن خاکی‌رنگ به تن دارد، پدر، برادر، همکار یا خویشاوند یکی از شهدا باشد.
خوب می‌دانم که یاد و خاطره آن دوازده روز، برای همیشه در ذهن تک‌تک هم‌وطنانم باقی می‌ماند.
به مقصد نزدیک می‌شویم... گل‌ها را جمع می‌کنم، پرچم‌های کوچک را محکم در دست می‌فشارم. هنوز فکرم پی راننده است... می‌دانم بعد از پیاده شدن من، دوباره موسیقی نوری را پخش می‌کند و همان مسیر را می‌رود و برمی‌گردد... شاید هم مثل من در دلش بگوید: «ایران، تو تنها نیستی...»
در را باز می‌کنم و خودم را می‌سپارم به آغوش خیابان‌ها و بوی نسترن‌ها... چند قدم جلوتر، در قطعه شهدای جنگ دوازده‌ روزه... تک‌تک گل‌ها و پرچم‌ها را کنار مزارها می‌گذارم... حالا انگار از تمام بلندگوها، مداحی حاج محمود کریمی به گوش می‌رسد: «ای میهن خدایی، صحن امام رضایی؛ ایران ذوالفقار و ایران عاشورایی... خاکت آغشته شد با بوی کربلا...»