از کلاس درس ریاضی تا اتاق ریاست جمهوری
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
«... به طور خیلی خلاصه همان طور که هممیهنان میدانند اهل قزوین هستم، چهار سالم بود که پدرم فوت کرد، از یک خانواده متوسط، مذهبی و در عین حال در یک زندگی نسبتا آبرومندی بزرگ شدم. سیزده ساله بودم که آمدم تهران، در تهران دستفروشی کردم و شاگردی کردم در بازار و بسیار خوشحال هم هستم، برای اینکه در سنین کودکی با زندگی کورهپزخانهها و جنوب شهر تهران کاملا آشنا شدم، بعد به علتی دستفروشها را جمع کردند و من با داشتن ششم ابتدائی رفتم نیروی هوایی. در نیروی هوائی ضمن خدمت، تحصیل کردم و دیپلمه شدم... در این فاصله با آقای طالقانی آشنا شدم. ایشان مرا به دبیر شدن راهنمایی کردند، با اینکه میشد افسر هم بشوم... بعد از ارتش استعفا کردم، آمدم بیرون، یک سال هم معلم بودم و بعد لیسانسه شدم و شروع کردم به دبیری... دوره فوق لیسانس شرکت کردم، فوق لیسانس آمار، یک سال هم فوق لیسانس را خواندم... در حالی که دبیر بودم ولی گاهی میشد که 10 تومان هم پول نداشتم که برای زندگی روزمرهام باشد. اما خوشحال بودم، چون سعی میکردم از یک زندگی اقتصادی سالمی برخوردار باشم...»
این جملات بخشی از معرفی شهید محمد علی رجائی توسط خودش است که در سخنرانی انتخاباتی دومین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران از تلویزیون پخش شد. انتخاباتی که در دوم مردادماه 1360 برگزار گردید و به جز محمد علی رجائی، حبیب الله عسکراولادی و عباس شیبانی و علی اکبر پرورش هم رقبای انتخاباتی وی بودند که در نهایت رجائی توانست با کسب 90 درصد آراء مردمی، دومین رئیسجمهوری اسلامی ایران شود.
شهید رجائی در همه دوران مسئولیتش، چه در دوران ریاست جمهوری، چه وقتی که وزیر و نخستوزیر شد و چه قبل از آن یعنی زمانی که یک معلم بود، یک جور زندگی نکرد و روش و سبک زندگیش تغییری نداشت، در هر حالت و موقعیت و شرایطی مبارزه علیه ظلم و استبداد و استعمار را از یاد نمیبرد.
روزی که مبحث تابع ریاضیات را درس داد
شاگردانش به خاطر دارند، روزی قرار بود در کلاس ریاضی، مبحث «تابع» (از مباحث مهم ریاضیات) را تدریس کند، وقتی وارد کلاس شد، مبصر برپا داد و همه دانشآموزان به احترام دبیر ریاضیشان، از روی نیمکتهای خود بلند شدند. آقای رجائی با کمال خوشرویی و متانت گفت که بنشینند و هنگامی که دانشآموزان نشستند، مجددا خودش برپا داد. دوباره دانشآموزان برخاستند و باز گفت بنشینید و باز هم دانشآموزان نشستند و متعجب از این عمل او بودند که از بهترین دبیران آن دبیرستان به شمار میرفت.
بعد از چند بار برپا و برجا و نشست و برخاست دانشآموزان، آقای رجائی گفت که ببینید بچهها، در این ماجرائی که بین من و شما اتفاق افتاد یعنی من برپا میدادم و شما برمیخاستید و وقتی برجا میدادم، شما مینشستید، من متغیر بودم و شما تابع. همین حالت بین من و مدیر این دبیرستان وجود دارد، یعنی این که او متغیر است و من تابع و براساس همین رابطه، جناب مدیر تابع است و رئیسناحیه متغیر و همین طور رئیسناحیه تابع است و مدیرکل استان متغیر و بعد ایشان تابعِ وزیر آموزش و پرورش و وزیر تابعِ نخستوزیر است و... و خلاصه اگر ادامه این روابط را دنبال کنید میرسید به کاخ سفید واشنگتن!
محمد علی رجائی اینگونه مباحث مهم ریاضی را با مسائل مهم سیاست کشور پیوند میزد و از خلال آنها، ذهن دانشآموزان را درگیر اساسیترین مشکلات کشور میساخت. اگرچه فردای آن روز، دیگر آقای رجائی برای کلاس ریاضی به دبیرستان نیامد و بعدا گفتندکه دستگیر شده است.
اولین باری که دستگیر شد
اما محمد علی رجائی برای اولین بار در 11 اردیبهشت 1341 دستگیر شد. یعنی زمانی که هنوز بیش از 5 ماه به آغاز نهضت امام باقی بود. او را در قزوین بنا به آنچه در محاکمهاش اعلام شد «به جرم پخش اعلامیه مضره، تبلیغ و تحریض مردم بر علیه دولت و اهانت به رئیسمملکت» دستگیر کردند.
بعد از آغاز نهضت امام و به خصوص پس از تبعید حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه)، در آن سالهای خفقان و در حالی که اعضای هیئتهای موتلفه اسلامی یا دستگیر و اعدام شده یا به زندانهای طویل المدت محکوم گردیده و یا فراری بودند، محمد علی رجائی به همراه برخی یاران نزدیکش از جمله دکتر محمد جواد باهنر، سید اسدالله لاجوردی و بقایای هیئتهای مؤتلفه یا آنهائی که از زندان آزاد شده بودند، «مؤتلفه دوم» را تشکیل دادند تا مجددا پس از بگیر و ببندها و برقراری فضای خفقان توسط رژیم شاه، یاران مبارز و انقلابیون پیرو امام خمینی گرد هم جمع شده و مبارزات نهضت امام در داخل کشور را ادامه دهند. نام مستعار شهید رجائی در آن جمع، «امیدوار» بود.
آنها تحت پوشش مؤسسه خیریه «رفاه و تعاون» و تلاش برای رفع محرومیت از فقرا و مستمندان، ضمن انجام امور فرهنگی و تربیت نسل جوان به وسیله دو واحد آموزشی دبستان و دبیرستان رفاه، به خانوادههای زندانیان سیاسی رسیدگی نموده و شبکه گستردهای را برای چاپ و نشر و توزیع اعلامیههای امام و روحانیت مبارز سازماندهی کردند.
شهید رجائی از سوی همین گروه با نام مستعار «محمد امین» به سوریه و ترکیه و اروپا رفت و ارتباط میان مبارزان خارج کشور و انقلابیون پیرو امام خمینی در داخل را مستحکمتر ساخت و از همین طریق برای تهیه امکانات و اسلحه با شهید اندرزگو همکاری نزدیکی داشت.
شهید رجائی از جمله مبارزانی بود که خیلی زود به انحراف و نفاق گروهک مجاهدین خلق پی برد و آخرین دستگیریش که باعث شد تا آستانه پیروزی انقلاب در زندان باشد، به همین دلیل اتفاق افتاد و او علیرغم نفی و طرد گروهک مجاهدین خلق و منافق دانستنشان، به اتهام ارتباط با آنها، تحت تعقیب ساواک قرار گرفت.
در شکنجهگاههای رژیم شاه
رجائی را 14 ماه به طور مداوم در زندان کمیته مشترک شکنجه کردند، او را به طور جیرهای هر روز با کابل میزدند. هر روز ساعتها سرش را به پنجه پاهایش به حالت رکوع میبستند، صلیب میکشیدند و او را به آن آویزان میکردند. در ماه رمضان برای آنکه روحیهاش را خرد کنند، او را بیشتر شکنجه میکردند اما رجائی اغلب آیات قرآن را تلاوت میکرد و دعاهایی را زمزمه مینمود که همه آن شکنجهها را برایش تحملپذیر میکردند.
رجائی دریافته بود که آیتالله خامنهای در سلول شماره 20 است و خودش هم در سلول 18 بود و از اینکه در نزدیکی سلول آقای خامنهای است، خیلی راضی بود. حضرت آیتالله خامنهای درباره آن ایام گفتهاند:
«... من در سلول 20 بودم و ایشان (شهید رجائی) سلول 18. من با سلول 19 به وسیله علامت تماس داشتم. او میگفت در سلول 18 کسی هست که میگوید با تو آشناست. فهمیدم آقای رجائی است. لذا هر وقت میخواستیم با هم مکالمهای داشته باشیم، من به سلول کناری پیغام میدادم و او هم به آقای رجائی و آقای رجائی هم متقابلا به همین صورت با من تماس میگرفت، مثلا میگفت آقای رجائی دارد قرآن میخواند. من گفتم خوب میخواند؟ او هم میگفت آری با حال میخواند. در سلول اذان میگفت، روزه میگرفت...»
رجائی در محاکمههای اولیه به 5 سال زندان محکوم شد، اما اوایل زمستان سال 1354، او را به دلیل اینکه مدعی بودند از درون زندان، در ترور سرتیپ زندیپور (رئیسکمیته مشترک ضد خرابکاری) دست داشته، مجددا تحت شکنجههای شدید قرار دادند، پاهایش را سوزاندند، به او شوک الکتریکی دادند ولی هیچ نامی از زبان او نشنیدند.
محمد علی رجائی در عید غدیر سال 1357 سرانجام از سیاهچالهای رژیم شاه آزاد شد و به دریای خروشان ملت مسلمان پیوست که به رهبری امام و پیشتازی روحانیت مبارز، این بار همگی علیه ظلم و ستم شاهنشاهی و اربابان آمریکاییاش به پاخاسته بودند.
مسئولیتهای انقلابی در سالهای پس از انقلاب
شهید رجائی در سالهای پس از انقلاب، ابتدا سرپرست وزارت آموزش و پرورش شد و سپس به نمایندگی از مردم تهران به مجلس رفت و در دوران اولین رئیسجمهوری اسلامی ایران، از سوی مجلس به عنوان نخستوزیر پیشنهادی معرفی شد و در 18 مرداد 1359 از طرف همان مجلس نیز رای اعتماد گرفت.
حدود یک سال بعد و پس از خاموش شدن فتنه بنی صدر و منافقین، مورد اعتماد آحاد ملت برای پست ریاست جمهوری اسلامی ایران واقع شد. او دولتی تشکیل داد که کمتر از یک ماه عمرش به درازا کشید و کوتاهمدتترین دولت سالهای پس از انقلاب به شمار آمد، اگرچه برکاتش برای آینده انقلاب و نظام اسلامی بسیار زیاد بود. خودش درباره انگیزههای نامزد شدن برای نخستوزیری و بعد هم ریاست جمهوری گفت:
«... وقتی دوره نخستوزیری مهندس بازرگان تمام شد، من خیلی دلگیر و دلخور بودم که یک انقلابی شده... مردم این همه حاضرند کار کنند و ما برای نخستوزیر شدن در این جامعه این همه اشکال و ایراد داریم. این بود که یک روزی با برادرمان آقای خامنهای در یک نشستی صحبت شد، من این مطلب را گفتم که واقعا کار اینقدرها... سخت نیست و جامعه ما میتواند همان طور که انقلاب کرده، میتواند حکومت کند، همانطور که خراب کرده میتواند بسازد. آقای خامنهای هم گفتند بله تو هم میتوانی نخستوزیر باشی. گفتم بله هیچ اشکال ندارد، میتوانم باشم. من که در وزارت آموزش و پرورش تجربه کرده بودم و فکر میکردم اگر انسان واقعا به این انقلاب معتقد باشد، انقلاب را قبول داشته باشد، رهبریاش را به خصوص به عنوان مرجع تقلید پذیرفته باشد، کار برایش بسیار ساده است و آن را در وزارت آموزش و پرورش امتحان کرده بودم، در نخستوزیری یک بار دیگر امتحان کردم، نظر خودم این بود که کاملا موفق هستم و امیدوارم که ریاست جمهوری را به همان شکل بتوانم به پایان برسانم...»