تقابل نظریههای جنگ در 12 روز
عزیزالله محمدی(امتدادجو)
عدم وجود تقارن در حوزههای فناوری و تجهیزات، نیروی انسانی، قدرت فرماندهی و ظرفیت اجتماعی، موضوعی بود که هفته گذشته در همین ستون مورد بحث قرار گرفت و ابعاد و سطوح جنگ روانی در دو سطح «راهبردی» و «راهوری»، همراه با انواع عملیات روانی «آشکار» و «پنهان» مطرح شد.
تحول اندیشههای نظامی در حوزه عدم تقارن را شاید بتوان در دل جنگهای بزرگ جستوجو کرد؛ چراکه در گذشته «جنگهای کوچک» از چندصد نفر بیشتر تجاوز نمیکرد و از پنج هزار سال گذشته تاکنون شکل رویارویی ارتشهای متشکل از هزاران نفر در قالب «جنگهای بزرگ» تعریف میشوند که بیشتر در مقابل شورشیان و یا نفرات و استعداد کم قرار میگرفتند و به این نوع مواجهه ارتشهای بزرگ نیز حتی با توجه بموقعیت و شکل نبرد، گاهی نبردهای کوچک اطلاق میشد؛ ولی در نقطه مقابل، در قلمرو حکومتهایی مثل ایران، یونان و رم باستان، شمار زیادی از «جنگهای بزرگ» و لشکر کشیهای وسیع صفحات تاریخ را پُر کرده است.
اروپاییان به دلیل میل به توسعهطلبی گسترده در سایر قارههای دیگر، همواره با مقاومت مردم سرزمینهایی قرار میگرفتند که مورد استعمار بودند و گاه دامنه زمانی این جنگها نهتنها از یک یا چند دهه عبور میکرد بلکه گاهی حتی به بیش از یک قرن هم منجر میشد که شاهد بر مثال آن را شاید بتوانیم هندوستان بدانیم و به جز استثنائاتی، همواره دول اروپایی در این جنگها پیروز بودند که به این نوع جنگها «جنگ ناقص» اطلاق میشود و صفات و مشخصات مختص به خود را دارد.
جنگ ناقص به طور مشخص با بهکارگیری نیروهای احتیاط، استفاده مؤثر از فناوری جدید و با بیاعتنایی به اخلاقیات در ابعاد باور نکردنی همراه است و شکل نامنظم آن را به اصطلاح «چریکی» و به زبان امروز پارتیزانی و... مینامند که این نوع جنگها را کشورهایی مثل الجزایر، ویتنام، اتیوپی، افغانستان، حزبالله لبنان و... در مقابل سلطهجویان غربی بهکار گرفتند و نتایج شگفتانگیزی را بهرغم تمام توان قدرتهای غربی به دست آوردند.
نکته جالب در اینجاست که گاه غربیها نیز با تکیه بر این جنگهای ناقص یا جنگهای نامنظم اقدام به نابودی کامل دشمنانشان میکردند. در کتاب «ماهیتشناسی جنگ» که «نیکبخش حبیبی» در قالب ارائه پایاننامه نظامی آن را ارائه داده است؛ در این خصوص مثالی از یکی از سربازان اسپانیایی آورده که میگوید: سروان وارگاس ماچوکا نویسنده نخستین آییننامه چریکی در سال 1599 میلادی که در جنگهای مستعمراتی و ناقص شیلی در آمریکای جنوبی شرکت داشت؛ معتقد بود که برای نابودی سرخپوستان لازم است از گروههای تکاوری در مأموریتهای گسترده تجسس و تخریب استفاده کرد که هر مأموریت گاه امکان دارد تا دو سال به طول انجامد.
با تحلیل امروز، بخشی از راهبرد اسپانیاییها در جهت ریشهکنی نسل سرخپوستان را همان راهورد (تاکتیک) بومیان نظیر ماندن در خشکی، کمین و حملات غافلگیرانه تشکیل میداد. جنگهای ناقص در آمریکای جنوبی وقتی به پایان رسید که آخرین سرخپوست به اصطلاح «وحشی» از منظر غربیها در یک عملیات وسیع تعقیب و جستوجو توسط سگهای ردیابی سنگدلانه کشته شد.
ارتشهای غربی هنگام رویارویی با یکدیگر به جنگهای مدرن میپرداختند (مثل جنگهای انگلیس و فرانسه و یا جنگهای اول و دوم و...) اما زمانی که ملل دیگر با آنها وارد مبارزه میشدند آن را قیام، انقلاب، جنگ چریکی، عصیان قبیلهای، شورش، ناآرامی، اقدام تروریستی، جنگ کوچک، جنگ ناقص، جنگ مستعمراتی، و جنگ محدود نام مینهادند؛ در واقع همان نامهای که امروز هم رژیم صهیونیستی در مقابل بخشهای مختلف جبهه مقاومت آن را نامگذاری میکند و هر از چندی تحت عنوان جنگ محدود و یا جنگ کوچک و یا ناقص یک جنگ نامتقارن تجهیزاتی و فناورانه را به وجود میآورد.
گاهی وقتها گرچه از منظر غربیها نوع این جنگها با نامهایی که برشمرده شد شناخته میشود؛ اما این جنگها برای کشورهای مورد هدف غربیها، با توجه به توان و استعداد و ظرفیت یک نوع جنگ تمامعیار به حساب میآید؛ چراکه سبب نابودی فرهنگهای بومی موجود و در نهایت پاکسازی مطلق یا نسبی قومی آنها میشود.
این مورد را با توجه به عدم تقارن فنآورانه در جنگ 12روزه میتوانیم به تطبیق و مقایسه مورد به مورد بنشینیم که اگر هر کشور دیگری به غیر از ایران بود؛ در طی این 12 روز امکان چه عاقبتی برای آن کشور وجود داشت!؟ قطعاً آن کشور با توجه به نوع جنگ چندوجهی و ترکیبی و ناهمگونی که شکل گرفت به طور کامل دستخوش نابودی وجودی و هویتی و ساختاری میشد که در کمتر از نیم قرن گذشته نمونههای آن را در همین منطقه غرب آسیا و یا اروپای شرقی و آسیای میانه به چشم خود دیدهایم.
در مقابل هویتسازی غربیها برای جنگهایی که علیه سایر مردم جهان ایجاد میکنند؛ و نامهای خاص برای جنگهای خود برمیگزینند؛ مردم سایر مناطق جغرافیایی زمین هم که با غربیهای استعمارگر در ستیز هستند؛ نام مبارزه، جنگ و مقاومت خود را به نام «جنگ مردمی» برمیگزینند که این نامگذاری ضمن تقویت روحیه مبارزین و هویتبخشی به جنگی که بر آنها به طور غالب از سوی غربیها تحمیل شده، منزلتی به انجام جنگ نیز میدهند که عموماً از محاسبه غربیها خارج است؛ مثل جنگ دوازده روزه رژیم صهیونیستی بر علیه ایران که مردم ایران حول نام میهن به دفاع از سرزمین و کیان خود پرداختند.
هدف اساسی در جنگهای مردمی از سوی کشورهای غربی تسلط و حکمرانی بر یک کشور دیگر با تسخیر قلب و ذهن مردم است که همواره قدرتهای بزرگ قبل از اقدام به نبرد در آن بازنده بودند و کشورهای که دارای هویت و فرهنگ و قدمت هستند به طور معمول در مقابل این نوع ستیز و جنگ تحمیلی با تکیه بر توان و ظرفیت داخلی، مقاومتی سرسختانه و همراه با ایجاد هزینه برای دشمن را فراهم میکنند
قرن بیستویکم در حالی آغاز شد که دیدگاههای متفکران و صاحبنظران نظامی درباره آینده مسائل نظامی با یکدیگر در تعارض بود و براساس نظریه «فناوری برتری» (Technological Superiority Theory) چنین به نظر میرسید که کارایی بسیار بالا هواپیماها، بمبهای هوشمند، موشکهای دوربُرد، حساسههای الکترونیکی، تسلیحات اتمی، و لیزری و افزوده شدن بُعد چهارم، یعنی فضا در جنگ، همچنین تأمین ارتباطات ماهوارهای و فناوری پیشرفته رایانهای میتواند جرأت حمله را از دولتها و کشورهای باتوان و قدرت کمتر بگیرد که به موجب آن دفاع از منافع و حاکمیت ملی این قبیل کشورها را در معرکه جنگهای آینده درگیر چالشهای بزرگ نماید.
از سویی دیگر بر طبق «نظریه هوش مؤمنانه» در پرتوی ایمان آهنین (نظریه بنیان مرصوص) که جبهه مقاومت بر آن تکیه بیشتر دارد؛ میتوان هرگونه مانع حاصل از برتری فناوری را با اتکا به خلاقیتهای فردی و گروهی و همچنین هوش سرشار و عزم جدی، زاده ایمان به نیروهای لایزال هستیبخش، از پیشرو برداشت و علیرغم انسداد و کنترل سامانههای امنیتی و الکترونیکی، نقش ذهن برتر را در یافتن نقاط ضعف فناوری و در نتیجه رسیدن به اهداف، به خوبی نشان داد. راهورد یا تاکتیکی که با اتکال به فکر و ذهن و هوش سرشار انتخاب شود میتواند در صحنه نبردهای آینده نظریه برتری فناوری را همانند آنچه در طول عملیاتهای وعده صادق یک، دو و بالأخص سه شکل گرفت را به چالش بکشد.
با همین نگاه و براساس بعضی از نظریات کارشناسان جنگ، جنگهای پیشرو علاوهبر راهبرد که اساس هدایت جنگ است؛ در آنها، راهورد یا تاکتیک نیز بسیار مهم و تعیینکننده نتیجه خواهد بود؛ چراکه ماهیت جنگها در حال تغیر است.
در واقع توجه و گرایش به رویکرد جنگ با ماهیت تقارن که سادهترین مفهوم آن استفاده نامتعارف و غیرمعمول از ابزار و نیروهای عادی و غیرمتعارف برای دستیابی به اهداف بزرگ با هزینه کمتر است جنگهای آینده را عرصه رقابت راهوردهای ناهمگون و نامتقارن خواهد کرد.
فرا رسیدن تحولی به نام موج سوم یعنی قدرتی مبتنی بر دانایی و شکلگیری دانش (در حوزههای مختلف) علاوهبر عرصه فناوری، بستر اجتماعی را نیز دربرمیگیرد که در قالب فعالیتهای رسانهای (واقعی و مجازی) انواع گوناگون عملیات روانی در طی انجام جنگ نرم به جنگ سخت معنا، هویت و حتی سرعت و هدایت میبخشد.
جنگ 12روزه ضمن دربرگیری جنگ سخت؛ حاوی راهورد و تاکتیک در قالب رسانههای سلطه جهانی و مجازی نیز بود تا نظریه هوش مؤمنانه را در مقابل نظریه فناوری برتر به شکست و تسلیم بکشاند.
مجموعه اقدامات رسانهای شبکه فارسیزبان و صهیونیستی «اینترنشنال» با همراهی سایر شبکههای معاند فارسیزبان معاند مثل «بیبیسی» و «منوتو» و «صدای آمریکا» به طور خاص با تقسیم وظیفه در انجام سناریوهای مختلف به سرکردگی اینترنشنال، تمام ظرفیت رسانهای خود را همسو با میدان جنگ سخت بهکار گرفته بودند تا آنچه در ذهن مردم به عنوان «جنگ مردم» در مقابل جنگ ناقص و یا محدود آمریکا، ناتو، رژیم صهیونیستی و... بود را به جنگ حکومت با مردم تبدیل کنند که اینبار نیز نظریه بنیان مرصوص و نظریه هوش مؤمنانه با هوشیاری مردم و درک حقیقت اقدامات رسانههای معاند به پیروزی رسید و این دوازده روز گرچه به صورت چندجانبه و ترکیبی جنگی متفاوت از تمام جنگهای طول تاریخ بود؛ اما نتایج شگفتانگیز آن که با پیروزی مردم ایران همراه شد؛ میتواند تاریخ جنگها را به دو بخش پیش و بعد از این جنگ تقسیم نماید و دوباره مفاهیم و تعاریف و نظریات جنگ و حتی جنگهای ترکیبی و چندوجهی و نامتقارن را نیز به بازتعریف مجدد و نوین برساند.