کد خبر: ۳۱۴۲۳۳
تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱۴۰۴ - ۱۹:۳۱
گفت‌وگوی اختصاصی کیهان با استاد محمدرضا سرشار نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی:

دغدغه‌ای بـرای آینـده راهزنان فکری در کمین کودکان بی‌پناه

دفتر پژوهش‌های کیهان

اشاره: خرداد از نیمه گذشته بود که در مؤسسه کیهان میزبان استاد محمدرضا سرشار شدیم؛ همان راوی دلنشین قصه‌های ظهر جمعه را می‌گویم. او اما این بار در یک صبح گرم بهاری آمده بود تا برای ما قصه‌ای دیگر بگوید. قصه‌ای از دغدغه‌هایش برای ادبیات کودک و نوجوان. قصه‌ای طولانی به اندازه ده‌ها سال فعالیت و به اندازه تمام موهای سپیدی که حالا بر چهره‌اش نشسته است.
***
محمدرضا سرشار دریایی از تجریه و خاطره بود؛ همین باعث می‌شد ما را به گوشه‌هایی شنیده نشده از ادبیات داستانی و مدیریت فرهنگی ایران ببرد. او مثل پدری دلسوز نگران کودکان و نوجوانان سرزمین‌مان بود؛ نگران افراد و جریان‌هایی که سنگ حمایت از کودکان را به سینه می‌زنند اما کارشان راهزنی فکری از کودکان و نوجوانان وطن و بی‌بار کردن این سرمایه‌های آینده ایران است. افراد و جریان‌هایی که متأسفانه از سوی مسئولان جمهوری اسلامی ایران نیز تجلیل و تقدیر شده‌اند!
قصه صبح بهاری او برای ما پر از غصه بود. غصه‌هایی که او را وادار کرده بود تا یک بار دیگر دست به قلم شود و کتاب «بیست‌سال تلاش» خود را که سال‌ها پیش در این حوزه نگاشته بود به‌روز کرده و دوباره منتشر کند.
متن گفت‌وگوی ما با استاد محمدرضا سرشار گرچه در همان آخرین روزهای خرداد تقریبا آماده بود اما جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی به کشورمان مجال انتشار آن را نداد و اکنون آنچه در پیش روی شما قرار دارد؛ بخشی از آن گفت‌وگوی طولانی است.
‌کیهان: سلام. قبل از هر چیز به شما خوش‌آمد می‌گوییم و از اینکه دعوت ما را پذیرفتید تشکر می‌کنیم. بهانه این دیدار انتشار نسخه جدید و به‌روز شده کتاب «بیست سال تلاش!» شماست که قرار است توسط انتشارات قدر ولایت منتشر شود. به همین مناسبت خواستیم گفت‌وگویی با شما در زمینه ادبیات کودک داشته باشیم. 
کتاب «بیست سال تلاش!» را اگر اشتباه نکنم شما سال 1367 توسط انتشارات حوزه هنری منتشر کردید؛ آیا این کتابی که قرار است به زودی منتشر شود، دقیقاً همان کتاب است؟ چه تغییراتی کرده؟ کمی در این زمینه لطفا توضیح دهید...
محمدرضا سرشار: عرض سلام دارم. بله، اما با تغییرات و اضافات. آن زمان که نسخه اولیه این کتاب تالیف شد، هنوز فضای مجازی به این شکل وجود نداشت و مراکزی مانند مرکز پژوهش‌های کیهان نیز در دسترس نبود تا بتوان از اسناد احتمالی آن‌ها هم در این زمینه استفاده کرد. آن زمان به طور اتفاقی با جوانی آشنا شدم که سر و ظاهر آشکارا مذهبی نیز نداشت و عضو عادی شورای کتاب کودک بود. اغلب نشریات رسمی و عمومی شورا از طریق ایشان به دست من رسید؛ که همانها هم منبع من در نوشتن این کتاب قرار گرفتند.
کیهان: چه چیزی باعث شده بود شما روی شورای کتاب کودک تمرکز کنید؟ صرفا از جنبه تخصصی ادبیات بود یا ملاحظه دیگری داشت؟
محمدرضا سرشار: اولین جرقه‌ای که حساسیت من را نسبت به این شورا برانگیخت، یک اتفاق شخصی بود. یکی از کارهای اصلی این شورا -که در زمستان سال ۱۳۴۱ تأسیس شده است- انتخاب همه‌ساله «کتاب برگزیده سال کودک و نوجوان» است. در سال ۱۳۶۱، آن‌ها یکی از کتاب‌های مرا به ‌عنوان کتاب برگزیده سال شورا انتخاب کردند و در خبرنامه داخلی‌شان هم از قلم و توانایی و خوش‌آتیگی من در عرصه ادبیات کودک و نوجوان تعریف کردند.
من که تا حدودی از سوابق و سمت و سوی فکری و محتوای کارهای این‌ها آگاهی داشتم، نامه‌ای نوشتم و آن را به آقای محمد میرکیانی دادم (ایشان آن موقع در رادیو با خودم کار می‌کرد) از او خواستم که آن را ببرد و در مراسم اهدای جایزه بخواند. ایشان هم قبول زحمت کرد و به آن مراسم رفت. ظاهرا مسئولان شورا فکر کرده بودند چون من خودم نتوانسته‌ام بیایم، ایشان را به‌عنوان نماینده فرستاده‌ام.
آنجا ایشان گفته بود: «قبل از اهدای جایزه، من باید نامه‌ای از آقای سرشار را بخوانم.» 
سخنگاه را در اختیارش گذاشته بودند و او نامه را در حضور جمعی قابل توجه و طبعا اصحاب مطبوعات و رسانه‌های حاضر در آنجا خوانده بود. مضمون کلی نامه این بود که «وقتی شنیدم شما یکی از کتاب‌های مرا به‌عنوان کتاب برگزیده سال 61 خود انتخاب کرده‌اید به خودم شک کردم؛ و دوباره آن کتاب را خواندم تا ببینم در آنچه چیزی نوشته‌ام که خوشایند شما واقع شده است!» در انتهای نامه هم نوشته بودم: «با توجه به ماهیت ضداسلامی و ضدانقلابی شما، جایزه‌تان را نمی‌پذیرم.»
بعد از آن اتفاق بود که من به‌طور جدی روی کار این‌ها دقیق شدم؛ و همان زمان هم بود که با آن جوانی که به او اشاره کردم، آشنا شدم.
کیهان: چطور با او آشنا شدید؟ کسی او را به شما معرفی کرد؟
محمدرضا سرشار: دقیقا یادم نیست، ایشان به من معرفی شد یا خودش نزد من آمد. اما به هر حال، شنیده بود که من جایزه شورا را رد کرده‌ام. او در اولین ملاقات گفت: «من در شورای کتاب کودک عضو هستم.» از او خواهش کردم: «هرچه خبرنامه داخلی از ابتدای تأسیس شورا تا امروز دارند، برای من بیاور.» او هم خدا خیرش بدهد، زحمت کشید و آورد. به همین دلیل، بخش اصلی و اعظم مطالب کتاب من، مستند به منابع خود شوراست. یعنی نشریاتشان از سال ۴۱ تا زمان انقلاب؛ که چون فکر نمی‌کرده‌اند روزی در کشور انقلاب بشود و رژیم سرنگون شود- در آنها، باز و صریح، خیلی ‌چیزها را ‌نوشته‌اند. لذا نمی‌توانستند مطالب آن را رد کنند. به هر حال، حداقل ۸۰ درصد مطالب کتاب، مستند به منابع خودشان و بقیه هم بر اساس منابع غیرقابل انکار است.
کیهان: چه سالی کتاب منتشر شد و چرا با نام «محمد دیدار» منتشر کردید؟ چرا از نام خودتان استفاده نکردید؟
محمدرضا سرشار: این کتاب اولین‌بار در سال ۱۳۶7 توسط حوزه هنری چاپ شد. یکی از ملاحظاتم برای استفاده نکردن از نام خودم این بود که پرداختن به این موضوع را در شأن خودم نمی‌دیدم.
همان وقت، عده‌ای از کسانی که از حوزه هنری خارج شده و به مؤسسه سروش صدا و سیما رفته بودند، موضوع مستعار بودن اسم نویسنده کتاب را لو دادند. آن زمان، سرپرست مؤسسه سروش، آقای مهدی فیروزان بود. چند نفر از همین کسانی که از حوزه هنری رفته بودند ماه‌نامه «سروش نوجوان» را تأسیس کردند. مسئول بخش سینمایی مجله «سروش هفتگی»، ابراهیم نبوی بود؛ که بعدها ضدانقلاب شد و از کشور‌گریخت و در سال قبل هم در غربت، خودکشی کرد. بچه‌هایی که از حوزه رفته بودند، می‌دانستند این کتاب را من نوشته‌ام و این موضوع را به ابراهیم نبوی گفته بودند. او هم به خیال خودش در مجله هفتگی سروش افشاگری کرد و نوشت که نویسنده این کتاب فلانی است و مشتی چرندیات هم از خودش اضافه کرد. به این ترتیب، از همان حدود دو سه ماه پس از انتشار این کتاب، دیگر همه می‌دانستند که نویسنده کتاب «بیست سال تلاش!»‌ی که حوزه هنری آن را منتشر کرده است، من هستم.
کیهان: چه واکنشی داشتند نسبت به انتشار کتاب و مطالب آن؟
محمدرضا سرشار: آن‌ها تهدید به شکایت کرده بودند و جوابیه‌ای هم برای سروش هفتگی فرستادند، که در شماره بعدی مجله چاپ شد. آقای فیروزان با اینکه اهل درگیری در این جریانات نبود، اما جواب خوبی به آن‌ها داد (بدون اینکه من خبر داشته باشم یا متن آن را قبل از چاپ به من نشان دهد) و همزمان با جوابیه آن‌ها، این پاسخ را هم منتشر کرد؛ و آن ماجرا تمام شد.
این کتاب با شمارگان ۶۰۰۰ نسخه در چاپ اول منتشر شد؛ که در آن زمان، برای یک اثر انتقادی و پژوهشی، شمارگان قابل توجهی بود. به هر حال، کتاب به شدت کاسه‌کوزه‌های شورا و برخی اعوان و انصارش را به هم ریخت؛ به‌خصوص که آن زمان، مسئولین فرهنگی ما نسبت به این موارد بیشتر حساس بودند. 
یک نمونه‌اش این بود که کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی که آن زمان رئیسش آقای اسرافیلیان بود، از من دعوت کرد؛ و در جلسه‌ای با اعضای آن شرکت و در مورد آن صحبت کردم. در پایان جلسه، آقای اسرافیلیان پرسید: «خب، حالا به نظر شما، ما در این مورد، چه کار می‌توانیم بکنیم؟»
من پیشنهاد خود را دادم. اما بعدها موضوع دیگر دنبال نشد؛ و عملا اقدامی صورت نگرفت.
کیهان: یعنی مجوز شورا را باطل نکردند؟
محمدرضا سرشار: نه مجوزشان باطل شد، نه کار دیگری در مورد آنها انجام شد. اما این تشکیلات، با وجود انجام هیچ اقدام رسمی و دولتی، عملا محدود و تا مدتی به وحشت دچار شد و عملا به کما فرو رفت. از جمله، به من خبر رسید که با کمک کسانی از کانون نویسندگان، به سرعت مدارک مهم و اصلی خود را از دفتر شورا خارج کرده و به محلی نامعلوم انتقال داده‌اند. یا یکی از چهره‌های شاخص مرتبط با شورا که آن زمان مدت‌ها بود هر هفته به قم می‌رفت و در کلاس‌های دفتر تبلیغات قم، به طلاب جوان علاقه‌مند، فیلم‌نامه‌نویسی و داستان‌نویسی درس می‌داد و همزمان، مشغول منحرف کردن افکارآنها بود؛ با انتشار کتاب «بیست سال تلاش!»، پایش، از دفتر تبلیغات و دانشکده صداوسیما – که در آنجا هم درس می‌داد- بریده شد. خودِ شورای کتاب کودک و برخی دیگر از افراد نشاندار و شاخص مرتبط با آن هم برای حدود ده سال به حاشیه رفتند یا لااقل نفوذ علنی آنها در مؤسسات و نهادهای دولتی و انقلابی، از بین رفت یا خیلی کم شد. 
کیهان: بعد از 10 سال دوباره فعالیت شورای کتاب کودک آغاز شد؛ با همان قدرت قبل؟
محمدرضا سرشار: در آن حدودا ده سالی که گذشت، اصلاً فضای عمومی فرهنگی و سیاسی کشور عوض شد. ابتدا دولت آقای رفسنجانی با شیب ملایم، و بعد دولت آقای خاتمی با شیب تند، عامل اصلی این شرایط جدید شدند. از مجلس ششم به بعد، سمت و سوی فکری و سیاست‌گذاری مجلس هم تغییر کرد و فضا کاملاً به عکس گذشته شد. فقط به عنوان یک نمونه کوچک عرض می‌کنم: در همان سال ۶۸، بنده در حوزه هنری «سوره نوجوانان» را راه انداختم. ما مجله را برای دفتر ریاست‌جمهوری دوره آقای رفسنجانی هم می‌فرستادیم. یک بار از گویا روابط عمومی دفتر ریاست‌جمهوری، با مدیر اجرائی ما، آقای مؤمنی، تماس گرفتند و نسبت به چاپ کاریکاتورهایی در یکی از شماره‌ها که در هجو کراوات منتشر کرده بودیم گله کردند. آنها گفته بودند: «چون عده‌ای از کسانی که به دفتر ریاست جمهوری رفت و آمد دارند، کراواتی هستند، این کاریکاتورها باعث ناراحتی آن‌ها می‌شود. از این‌جور کاریکاتورها منتشر نکنید!»
کیهان: یعنی از همان سال 68 هم نشانه‌هایی از تغییر فضا بود که حتی برای این مورد از دفتر رئیس‌جمهور با شما تماس گرفتند...
محمدرضا سرشار: بله. فضا داشت تغییر می‌کرد. البته شورا و افرادش منزوی بودند؛ به طوری که مثلا از بچه‌های طیف منتسب به تفکر خودی، اگر هم جایزه‌ای از آن‌ها به ایشان تعلق می‌گرفت، مثلا یواشکی می‌رفتند و می‌گرفتند و صدایش را درنمی‌آوردند. بعضی‌ها هم شاید واقعاً نمی‌گرفتند. 
کیهان: همین تغییر فضا و باز شدن مجدد میدان کار برای اینها باعث شد به فکر بازنشر کتاب در این مقطع بیفتید؟
محمدرضا سرشار: بله، نهایتاً به این نتیجه رسیدم که با توجه به اطلاعات جدیدی که اضافه شده و خطوط فکری این جریان باز هم آشکارتر شده، باید این کتاب از نو منتشر شود. که انتشارات قدر ولایت هم تجدید چاپ آن را پذیرفت. اما آقای عطائی مدیر انتشارات معتقد بود که خوب است قبل از چاپ به شکل کتاب، به‌صورت پاورقی در روزنامه کیهان منتشر شود. من هم گفتم خیلی خوب است. چون وقتی در چنین نشریه‌ای منتشر شود، احتمالاً خوانندگان هم مطالب جدیدی در این باره می‌فرستند یا نقدی می‌کنند؛ و در نتیجه، برای چاپ در کتاب، مطلب منقح‌تر می‌شود.
کیهان: اسناد و مطالب جدید هم به کتاب اضافه شده است؟
محمدرضا سرشار: در نسخه جدید، اسناد جدیدی اضافه شده است. علاوه‌بر خبرنامه‌های خودشان، سندهای دیگری هم هست. مثلاً مطلبی که درباره نوش‌آفرین انصاری قبلاً دو صفحه بود، الان شاید ده- بیست صفحه شده؛ که بر اساس مصاحبه‌هایی است که خودش در سال‌های اخیر انجام داده، و سرنخ‌هایی داده که قبلا آشکار نبود. از جمله اینکه مادربزرگش یهودی بوده است. یا راجع به توران میرهادی، که پدرش یک فرد هرهری مذهب، و مادرش یک مسیحی آلمانی بوده، که البته هرگز هم مسلمان نشده است. یعنی ملغمه‌ای از بهائیان و یهودی‌نسب‌ها و مسیحی‌ز‌ادگان و مارکسیست لنینیست‌ها و توده‌ای‌ها و غرب‌زده‌ها و کارگزاران و سرسپردگان رژیم شاه، بیش از شش دهه است که مقدرات ادبیات کودک و نوجوان و تربیت فکری بچه‌های این کشور مسلمان را به عهده‌ دارند!
همان‌طور که عرض کردم، تمام مطالبی که در این کتاب آمده، مستند است. مثلاً من ۳۰ سال است می‌گویم بهرام بیضایی بهائی است. این موضوع را شاید حتی یک دوستمان که چندی معاون فرهنگی وزیر ارشاد بود، باور نمی‌کرد. من از یکی از کتاب‌های منتشره توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی عکس گرفتم که در آنجا تصویر گزارش ساواک را آورده و دفترخانه ازدواج لجنه بهائیان را آورده که در آن نوشته شده که نامبرده در مرکز بهائیان تهران، با طی مراسم آیین بهائیت با فلان خانم ازدواج کرده است. یا نشان داده‌ام که بیضایی با مدرک تحصیلی «دیپلم» متوسطه، رئیس دپارتمان تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شده؛ یا فرم درخواست عضویت در ساواک را پر کرده، اما جالب است که معلوم نیست چرا این اتفاق، محقق نشده است!
کیهان: ماجرای کتاب و پیشینه آن را تقریباً بررسی کردیم. اگر موافق باشید، کمی به‌صورت مجزا درباره خود «شورای کتاب کودک» صحبت کنیم. این شورا چه زمانی، با چه هدفی و توسط چه کسانی تشکیل شد؟
محمدرضا سرشار: ادبیات کودک ما تا پایان دهه ۳۰، تقریباً چیزی به نام کتاب تألیفی خلاقه نداشت و کتابهایش عمدتاً ترجمه بود؛ که بخشی از آن هم ترجمه کتاب‌های مذهبی میسیونرهای مسیحی بود. اگر هم تک و توک، کتاب‌هایی تألیفی بود، بازنویسی‌هایی ساده از افسانه‌های قدیمی خودمان بود. از دهه ۴0، آرام‌آرام تغییراتی در این عرصه پدید آمد و داستان‌های متمایل به واقعیت‌گرایی و خلاقه، وارد این ادبیات شد.
در دهه ۴۰ چند اتفاق مهم دیگر نیز افتاد که یکی از آن‌ها تأسیس «شورای کتاب کودک» در زمستان ۱۳۴۱ و تاسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 1343 بود. مؤسسان شورا کسانی بودند که یا مثل توران میرهادی و معصومه سهراب مدارس خصوصی داشتند؛ یا در آموزش و پرورش نفوذ داشتند؛ که شاخص‌ترین‌شان لیلا ایمنِ بهائی، سناتور شمس‌الملوک مصاحب بود که در تألیف کتاب‌های درسی مدارس نقش داشتند. این‌ها جمع شدند و این تشکّل را درست کردند و بعداً نمایندگی دفتر بین‌المللی کتاب برای جوانان (IBBY) را هم گرفتند. این دفتر، ادبیات کودک و نوجوان جهان را سودهی می‌کند. امروزه هم چهره‌ رسمی‌ای که از ادبیات کودک و نوجوان هر کشور به دنیا معرفی می‌شود، توسط شعبه‌های[شوراهای کتاب کودک] همین دفتر در کشورهای مختلف است. 
کیهان: جوایز جهانی هم در حوزه کارهای مربوط به کودکان می‌دهند؟
محمدرضا سرشار: بله. یکی از کارهایIBBY، انتخاب کتاب برگزیده کودک و نوجوان جهان، و اهدای جایزه جهانی «هانس کریستین اندرسن» (به تعبیر شورایی‌ها: نوبل ادبیات کودک و نوجوان) به پدیدآورندگان این آثار در هر دو سال یک بار است. نامزدهای جایزه را همین شوراها از کشورهای خودشان معرفی می‌کنند. در این 63 سال، شورای کتاب کودک ایران، از همه نفوذش استفاده کرد و در واقع می‌توان گفت که خودش را کُشت تا هوشنگ مرادی کرمانی را برنده این جایزه کند، اما نتوانست. محمدرضا یوسفیِ سابقا مارکسیست فالانژ را برای دریافت این جایزه معرفی کردند، باز هم نشد. نهایتاً به هر دوی آن‌ها یک دیپلم افتخار دادند؛ که گفته می‌شود فاقد ارزشی خاص است؛ و معمولاً به نامزدهای نهائی این جایزه – که کتابشان به فینال می‌رسد- داده می‌شود. اما در ایران به دروغ این‌طور تبلیغ کردند که مرادی کرمانی برنده جایزه اندرسن شده است! 
البته، ما همان موقع در مجله سوره نوجوانان نوشتیم که ایشان فقط دیپلم افتخار گرفته است. جالب است بدانید که بعد از انتشار این یادداشت، خود آقای مرادی کرمانی به دفتر مجله زنگ زده و به مدیر اجرائی ما گفته بود: «چرا این خوشحالی را که یک نویسنده از کشورشان برنده جایزه جهانی آندرسن شده است از مردم می‌گیرید؟» من حیرت کردم که یعنی با این توجیه که «مردم خوشحال شوند» باید به آن‌ها دروغ گفت؟!
کیهان: چرا نتوانستند جایزه اندرسن را بگیرند؟
محمدرضا سرشار: شورا چون نامزدها را نه با معیارهای واقعی ادبی و روانشناختی، بلکه با دیدگاه سیاسی و همفکری نویسندگان با خودشان انتخاب می‌کند، تا به حال هیچ نویسنده ایرانی قَدَری را نتوانسته به هیئت داوری جایزه مذکور معرفی کند. در نتیجه، کسی از ایران برنده جایزه اندرسن نشده است. این در حالی است که در ادوار مربوط به داوری کتاب‌های معرفی شده از این نویسندگان توسط شورا به هیئت داوری جایزه آندرسن، حداقل یک عضو از مرکزیت شورای کتاب کودک هم، جزو هیئت داوران این جایزه بوده است. لذا، اگر در همچنان بر همین پاشنه بچرخد، بعد از این هم، تا زمانی که یک مرکز سالم و تخصصی، جایگزین شورا در این کار نشود، این اتفاق نخواهد افتاد.
کیهان: در داخل کشور چطور فعالیت می‌کردند و کار مهم‌شان چه بود؟
محمدرضا سرشار: یکی از کارهایشان، همین انتخاب کتاب برگزیده سال ادبیات کودک و نوجوان کشور بود که از قبل از انقلاب آن را انجام می‌دادند. جالب است بدانید که مثلا صمد بهرنگی را که اینها در قبل از انقلاب تحویل نمی‌گرفتند، در بعد از انقلاب، در سخنرانی‌های و نوشته‌هایشان به او ابراز عشق و علاقه کردند؛ تا آنجا که در یک اقدام بیسابقه، حتی یک جایزه سالانه خود را به اسم یک کتاب او (ماهی سیاه کوچولو) نامگذاری کردند! 
یکی دیگر از مسائل شورا در دوران جنگ تحمیلی هشت‌ساله، مخالفت شدید با جنگ بود. در سال‌های اول جنگ که برخی مناطق یا شهرهای ما در پنج استان اشغال شده بود، این‌ها موضع ضدجنگ داشتند. از قضا، اولین آشنایی نزدیک من با این‌ها هم همین موضوع بود. من سردبیر مجله دانش‌آموز وزارت آموزش و پرورش بودم. شورای کتاب کودک مراسمی با عنوان «جنگ و صلح» برگزار کرده بود و از دفتر انتشارات کمک آموزشی وزارت آموزش و پرورش نیز، برای شرکت در این مراسم، یک نماینده خواسته بود. آقای محمود حکیمی مرا معرفی کرد. در آن جلسه، اعضای شورا می‌گفتند باید کاری کنیم که برای کودکان و نوجوانان داستان‌هایی نوشته شود که جنگ را تقبیح کنند! 
کیهان: ماهیت کلی این جریان را چگونه تحلیل می‌کنید؟
محمدرضا سرشار: من یک جمله کلیدی در آن کتاب نوشته‌ام: «این‌ها ملغمه‌ای از بهائی‌ها، توده‌ای‌ها، غرب‌زده‌ها و شاه‌پرست‌ها [ الان اضافه می‌کنم: یهودی‌نسب‌ها و مسیحی‌زادگان] هستند که وجه مشترک همگی آن‌ها، ضدیت با اسلام است.» این چیزی بود که قبل از انقلاب آن‌ها را دور هم جمع کرده بود و هنوز هم همین‌طور است. به علاوه اینکه پس از پیروزی انقلاب، مخالفت و مبارزه ضدفرهنگی با نظام نیز به این هدف و وظیفه، افزوده شده است. 
البته الان توده‌ای‌هایشان در اثر کبر سن و ابتلا به مرگ، یکی‌یکی در حال حذف شدن هستند. اما امثال نوش‌آفرین انصاری‌هایشان که از همان موقع خانواده‌شان شاهدوست و خادم سلطنت پهلوی بود، همچنان در راس این تشکیلات هستند. یا یکی مثل عباس یمینی‌شریف تا مغز استخوان شاه‌دوست و سرسپرده آن رژیم منحط و تا پایان عمر، جزو مرکزیت این‌ها بود. ثریا قزل ایاغ به گفته یکی از شاگردانش، مارکسیست بود. شمس‌الملوک مصاحب، یکی از مؤسسان اصلی شورا، سه دوره سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا و کاملا سرسپرده آن رژیم بود. توران میرهادی چه خود و چه هر دو شوهر اول و دومش توده‌ای بودند. نسریندخت عماد خراسانی شاه‌دوست و وابسته به رژیم و دربار آن بود. لیلا ایمن، رئیس شورا از تقریبا بدو تاسیس آن تا پیروزی انقلاب و فرار به آمریکا، بهائی بود.... هرچند اکثر این‌ها به محض اینکه انقلاب پیروز شد، مثل بوقلمون رنگ عوض کردند.
کیهان: اینها با جریان بهائیت چگونه تعامل داشتند؟
محمدرضا سرشار: این‌ها همدیگر را کاملاً تحویل می‌گرفتند و با یکدیگر بده بستان داشتند. بت بزرگ شورای کتاب کودک، لیلا ایمن(آهی) بود که از مشاهیر بهائیت بود. چند نفر از کسانی که در آن دوره، شورا کتابشان را برگزید و به آنها جایزه داد یا در فهرست‌هایش، کتابشان را به عنوان اثر مناسب برای بچه‌ها معرفی کرد یا مثلا در مجتمع‌های آموزشی مرتبط با شورا، برای سخنرانی و معرفی به دانش‌آموزان دعوت می‌شدند، بهائی بودند: هوشمند فتح‌اعظم، روحی ارباب، مهری ارباب، لیلا ایمن(آهی)، احسان یارشاطر.... هوشمند فتح ‌اعظم حتی جزو ۹ نفر اصلی مرکزیت بیت‌العدل بهائیان بود. برخی از این‌ها جزو مؤلفان کتاب‌های درسی مدارس هم بودند.
 نکته جالب این است که توران میرهادی تا زمانی که زنده بود، با علم به اینکه همه می‌دانند لیلا ایمن بهائی است، در برخی سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش، مکرر از او به‌عنوان «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست...» و در واقع، از استاد اعظم خود یاد می‌کرد. اینها نشان می‌دهد که گردانندگان اصلی شورا، بعد از انقلاب هم کنه باورها و افکار انحرافی‌شان اصلاً تغییر نکرده، و فقط رنگ عوض کرده‌اند. 
به عنوان یک نمونه از این چرخش ظاهری ریاکارانه، حیرت خواهید کرد اگر بدانید اینها که در قبل از انقلاب، کتاب‌های «انقلاب سفید شاه و ملت» و «ماموریت برای وطنم» از محمدرضا پهلوی را به عنوان کتاب‌های مناسب کودک و نوجوان معرفی می‌کردند، در فهرست کتاب‌های مناسب کودک و نوجوان‌شان در بعد از انقلاب‌، ناگهان کتابی از دکتر علی شریعتی را معرفی کرده‌اند که حتی شاید برای بعضی دانشجوها هم خواندنش سنگین بود!
کیهان: پیش از انقلاب آیا با مؤسسه فرانکلین هم در ارتباط بودند؟
محمدرضا سرشار: بله، در فرانکلین هم بودند. خاصه به واسطه تالیف و چاپ و نشر کتابهای درسی، که به مؤسسه فرانکلین واگذار شده بود. بنگاه ترجمه و نشر کتاب هم که دربست در تیول به‌خصوص بهائی‌هایشان بود. 
کیهان: بعد از انقلاب اینها یک دفعه انقلابی شدند!
محمدرضا سرشار: البته شیطنت‌های‌شان را داشتند. خانمی که در اوایل پیروزی انقلاب، رئیس اداره آموزش و پرورش منطقه‌ای بود که مجتمع آموزشی فرهاد (متعلق به توران میرهادی و شوهرش) در آن قرار داشت، به من می‌گفت: «اولین تظاهرات مدارس دخترانه علیه حجاب را در آن منطقه، مدرسه فرهاد که رئیسش توران میرهادی بود، برگزار کرد.» او همچنین می‌گفت: «یکی از اتاق‌های طبقه بالای مجتمع آموزشی فرهاد، محل تکثیر اعلامیه‌های چریک‌های فدایی خلق علیه نظام، توسط پسر همین خانم میرهادی، با کمک یکی از خدمتگزاران این مجتمع به اصطلاح آموزشی بود.»
در واقع اولیای این مجتمع، دانش‌آموزان را برمی‌داشتند و جلوی اداره آموزش و پرورش منطقه یا وزارت آموزش و پرورش - در زمان وزارت آقای رجائی- می‌بردند. (در دهه 1390 هم که همه دیدند که خود توران میرهادی، همان روسری کوچک نیمبند را هم از سر برداشت و رسما کشف حجاب کرد.)
کیهان: خانم میرهادی هم توده‌ای بود؟
محمدرضا سرشار: همسر اول توران میرهادی افسر حزب توده بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332، همراه عده دیگری از افسران توده‌ای، توسط دولت وقت شاه، اعدام شد. همسر دومش هم که با هم مجتمع آموزشی فرهاد را راه انداخته بودند، توده‌ای بود. در نشریه «مردم»، ارگان حزب توده، در یادنامه‌ای که برای توران میرهادی در سال 96 منتشر کرده، به صراحت بر توده‌ای بودن میرهادی و هر دو شوهرش تاکید شده است. 
کیهان: در کتاب هم اشاره کرده بودید که این‌ها کاملا فعالیت یکدیگر را پوشش می‌دادند. مثلا بهائیان در نشریات‌شان فهرست کتاب‌های معرفی شده توسط شورای کتاب کودک را عینا می‌آوردند و آن را تجویز و ترویج می‌کردند. یا خود شورا نویسندگان بهائی و چهره‌های نزدیک به آنها را برجسته می‌کرد به آنها جایزه می‌داد. اینها تقریبا کتاب‌ها و افراد مرتبط با جریان‌های مذهبی را سانسور و بایکوت می‌کردند؛ درست است؟ قبل از انقلاب، چهره‌های شاخص مذهبی در ادبیات کودک چه کسانی بودند و این شورا چه برخوردی با آنها داشت؟
محمدرضا سرشار: قبل از انقلاب، محمود حکیمی مطرح‌ترین نویسنده مذهبی در حوزه کودک و نوجوان در دهه ۵۰ بود که آثارش بسیار پرمخاطب بود. کتاب‌هایش، بی‌هرگونه تبلیغ و پشتیبانی خاص، در طاقچه‌های دورترین کومه‌های گلی روستاهای ایران، در کنار قرآن و مفاتیح پیدا می‌شد. ولی شورا او را اصلا تحویل نمی‌گرفت. خودش گله می‌کرد و می‌گفت اینها جوری برخورد می‌کنند که انگار اصلا من وجود ندارم! ابوالفضل دعوتی هم بود که البته آثارش خیلی ضعیف‌تر از آقای حکیمی بود، اما کتاب‌های او هم پرفروش بود. علی آقاربیع، علیرضا میرزامحمد، مصطفی زمانی، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی، حمید گروگان، بنده و برخی دیگر نیز آثاری در این زمینه منتشر کرده بودیم. اما شورا حتی نویسندگان پرمخاطب این جریان را هم اصلا مطرح نمی‌کرد. 
کسی مانند مهدی آذریزدی هم بود که داستان‌های پیامبران یا قصه‌های قرآن را بازنویسی کرد. البته آذریزدی خودش از اعضای شورا بود و کتاب‌های مورد اشاره‌اش هم ملاحظاتی محتوایی داشت؛ که جای ذکر آنها این‌جا نیست.
متأسفانه امروز هم جریان ادبیات کودک دست ما نیست.
کیهان: بله متأسفانه! همان جریان‌ها دوباره پر و بال گرفته‌اند و پرقدرت‌تر از قبل مشغول فعالیت‌اند. با اینکه نظام جمهوری اسلامی حاکم است و وزارت ارشاد باید تقویت‌کننده و مروج فرهنگ اسلامی و ارزش‌های انقلاب اسلامی باشد اما بعضا جریان‌های آلوده‌ای مثل شورای کتاب کودک از حمایت‌های نقدی و معنوی بیشتری بهره می‌برند. ما الان در ارشاد مدیران و معاونانی داریم که اصلا فهمی از جریان‌شناسی فرهنگی ندارند! طرف اصلا نقش ضدفرهنگی جریانی مثل فرانکلین را در تأمین منافع آمریکا نمی‌داند و شده است معاون وزیر و از همان آدم‌ها تجلیل می‌کند...
محمدرضا سرشار: اخیراً که وضع خیلی خراب‌تر شده. الان دیگر تلاش‌های امثال بنده انگار دست و پا زدن‌های مذبوحانه است. این‌ها با جریان اصلاح‌طلب کاملاً چفت شده‌اند و با یکدیگر بده بستان دارند. همین توران میرهادی را در جریان فتنه ۸۸ به یک برنامه زنده شبکه جام‌جم سیما دعوت کرده بودند تا مثلا در‌باره روز جهانی کتاب کودک – که آن هم البته از طرح‌های استعماری است- صحبت کند. مجری‌ای که با او مصاحبه کرده بود به من می‌گفت: « این پیرزن یک نوار سبز- به نشانه طرفداری از فتنه سبز- به مچش بسته بود که چون زیر آستینش پنهان بود، ما اول متوجه آن نشدیم. وقتی شروع به حرف زدن کرد، عمداً دستش را تکان می‌داد و بالا می‌برد تا آن باند سبز دیده شود. برنامه هم زنده بود و ما نمی‌دانستیم چه کار باید بکنیم!» 
آقای احمد مسجدجامعی، زمانی که معاون فرهنگی وزیر ارشاد دولت اصلاحات – دوران وزارت مهاجرانی – بود، در یکی از شماره‌های مجله «کلمه» که شخصا آن را منتشر می‌کرد، مطلبی از من و مطلبی از همین توران میرهادی را در یک شماره، با هم چاپ کرده بود، بدون اینکه از من اجازه بگیرد. برایش نامه نوشتم: «آقا، ما را به خیر شما امید نیست، لطفا شر مرسانید. مطلب میرهادی را چاپ می‌کنید، عیب ندارد. نظر مرا برای چاپ مطلبم نپرسیدید، باز هم عیب ندارد. ولی دیگر اسم من را کنار اسم این شخص نگذارید.» 
ایشان پس از استیضاح و بعدها عزل مهاجرانی، وزیر ارشاد شد. در حالی که به نظر عده‌ای، از هر نظر که بنگرید، ضعیف‌ترین وزیر ارشاد تا به امروز بوده است؛ چون نه تحصیلات بالا یا مرتبطی داشت و نه سوابق اجرائی برجسته‌ای، و نه حتی فردی هوشمند بود. 
همین آقای مسجدجامعی وقتی عضو و رئیس شورای شهر تهران بود و توران میرهادی فوت شد (سال ۹۶)، در مراسم تشییع او در محوطه جلوی تالار وحدت سخنرانی تجلیل‌آمیزی درباره او کرد. بعد هم مکانی را به نام او نام‌گذاری و سردیسش را در آنجا نصب کردند! من همان موقع یادداشت صریحی خطاب به شورای شهر نوشتم و گفتم: «من آن دنیا یقه شما را می‌گیرم. چون شما می‌دانید این‌ها چه جور آدم‌هایی هستند و این کارها را می‌کنید.» 
به هر حال، شورایی‌ها در فتنه‌ها از آن‌ها پشتیبانی می‌کردند و آن‌ها هم از بیت‌المال برای آنها هزینه می‌کنند. 
کیهان: الان و در حال حاضر فعالیت‌های شورا و نفوذ و تأثیرگذاری آن را چطور ارزیابی می‌کنید؟
محمدرضا سرشار: مهم‌ترین چیزی که این‌ها دارند، نفوذشان در کتابخانه‌های عمومی کشور، آموزش و پرورش و صداوسیماست. یک چیزی برایتان بگویم حیرت می‌کنید: در دوره‌ ریاست قبلی، حوزه هنری، قراردادی با شبکه چهار برای ساخت یک برنامه گفت‌وگو محور با برخی چهره‌ها بست. یکی از آن چهره‌ها، «نوش‌آفرین انصاری» بود؛ که بعد از مرگ میرهادی، در رأس شورای کتاب کودک قرار دارد! البته رئیس وقت حوزه هنری فردی بسیار موجه و از دوستان صمیمی خود من بود و گویا از جزئیات این برنامه هم خبر نداشت. قائم‌مقام ایشان مبتکر و متولی این کار بود؛ که البته ایشان هم بی‌خبر از ماهیت شورا و نوش‌آفرین‌ انصاری نبود. حالا چرا این کار را کرد، هنوز بر من روشن نشده است!
اما کاش فقط به مصاحبه خشک و خالی با نوش‌آفرین انصاری اکتفا می‌شد. مجری در همان ابتدا، با نوعی ذوق‌زدگی و با کنایه به کتاب من، و البته خارج از وظیفه مجریگری‌اش، گفت: «خانم نوش‌آفرین انصاری! شما فکر می‌کردید روزی حوزه هنری، که زمانی کتابی علیه شما و شورای کتاب کودک چاپ کرده بود، امروز بیاید و با شما مصاحبه کند...؟» 
من بعداً به مدیر شبکه چهار در مورد پخش این مصاحبه اعتراض کردم. گفت: «این‌ برنامه‌ها را حوزه هنری ساخته بود و بعد با ما قرارداد استفاده و پخش آن را بستند. من هم همه این افرادی را که با آنها مصاحبه شده بود دقیق نمی‌شناختم؛ و به اعتماد اینکه حوزه هنری آن را ساخته، خیلی در آن باریک نشدم.»
کیهان: مهم‌ترین شیوه‌های نفوذ این شورا در ساختار فرهنگی کشور از نظر شما چیست؟
محمدرضا سرشار: یکی از مهم‌ترین کارهایشان نفوذ در رشته کتابداری دانشگاه‌ها – خاصه دانشگاه تهران- بود. قبل از انقلاب، تقریباً همه استادان رشته کتابداری دانشگاه‌های معتبر، عضو یا وابسته به شورا بودند. پیوسته هم، شورا اقدام به برگزاری دوره‌های آزاد آموزش کتابداری برای کتابخانه‌های عمومی کشور و مدارس و کانون پرورش فکری می‌کرد. آن‌ها کتابدارها و مربیان کتابخانه‌ها را پرورش می‌دادند و بعد، عده قابل‌توجهی از این کتابداران از سراسر ایران، عضو یا وابسته به این تشکل می‌شدند. به این ترتیب، این‌ها این کتابخانه‌ها را در قبضه اداره فکری خود گرفته بودند. (من شنیده‌ها دارم از مخفی کردن – حتی چه‌بسا معدوم کردن- کتاب‌هایی توسط برخی کتابداران، و به عکس، تبلیغ و توصیه نویسندگان و کتاب‌های همسو با خودشان به مراجعان و...)
آن‌ها یا هواداران و همفکرانشان، در هرجایی که به نحوی به ادبیات کودک و نوجوان مربوط بود، کم و بیش، نفوذ کردند و عملا ادبیات کودک و نوجوان کشور را اداره می‌کردند و به فعالان این عرصه خط می‌دادند که چه بنویسند و چه ننویسند! همچنین، 63 سال است که جهان، وضعیت ادبیات کودک و نوجوان کشور ما را آن‌طور که شورا خواسته است و می‌خواهد می‌بیند و نسبت به آن قضاوت می‌کند. 
کیهان: بزرگ‌ترین خطری که فکر می‌کنید از جانب این شورا، امروز ما و کودکان ما را تهدید می‌کند چیست؟
محمدرضا سرشار: بزرگ‌ترین خطر امروزشان، فعلا همان «فرهنگنامه کودک و نوجوان»ی است که حجم عظیمی دارد، و در تمام کتابخانه‌های مدارس ما هست و در دوره حاکمیت اولین دولت موسوم به اصلاحات جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را هم گرفته است. عکس‌های فالوده خوردن آقای خاتمی با توران میرهادی و نوش‌آفرین انصاری در فضای مجازی موجود است.
کیهان: آیا شما آن دائره‌ًْ‌المعارف را بررسی کرده‌اید؟
محمدرضا سرشار: نه به طور کامل. همان اوایل که منتشر شد، یکی از مجلدات آن را تورقی کردم و بعد هم با انتشار سرمقاله‌ای با عنوان «توطئه‌های دائرهًْ‌المعارفی» در مجله سوره نوجوانان نسبت به خطر آن هشدار دادم. آنجا نوشتم که در زمان انقلاب فرانسه، یکی از چهره‌های فرهنگی اومانیست از اصحاب دایره‌ًْالمعارف آنجا گفت که ما برای ایجاد انقلاب ریشه‌ای فکری در مردم، باید دائرهًْ‌المعارف بنویسیم. دائرهًْ‌المعارف از ابتدا وسیله‌ای برای ایجاد انقلاب‌های فکری در جهت مورد نظر مؤلفان آن بوده است. الان ویکی‌پدیا همین کار را می‌کند.(من مکرر به دوستان دارای امکانات گفته‌ام که بیایید در حوزه کودک یک دایره المعارف با دیدگاه درست تالیف کنید، اما کسی کاری نکرده است!)
این‌ها به ادعای خودشان، ده‌ها ناشر، حتی برخی از آنها مسلمان - اما فاقد شناخت و بصیرت- را در سرمایه‌گذاری برای چاپ و نشر این فرهنگ‌نامه مشارکت دادند؛ لابد تا اگر خطری متوجه آن شد، صدای همه آن‌ها به اعتراض بلند شود. من همان موقع نوشتم که شورای کتاب کودک با این سوابق، صلاحیت تألیف چنین اثر مهمی را برای کودکان و نوجوانان ما ندارد.
شگرد آنها در این فرهنگ‌نامه، این است که اسامی افراد یا موضوع‌هایی را که ربطی به سنین کودکی و نوجوانی ندارد اما مورد نظر خود شوراست، مطرح کنند. در مقابل، برخی چهره‌ها و موضوع‌هایی را که مورد بغض و عناد خودشان است، نیاورند یا خیلی کم به آن بپردازند. در همه این موارد هم نگاه جانبدارانه به افراد و موضوع‌های مورد قبول شورا و تحریف و تخفیف افراد و موضوع‌های غیرمورد علاقه آنها حاکم است.
فقط به عنوان یک نمونه، خوب است از خود بپرسید که اصولا کودک یا نوجوان ایرانی واقعا تا چه حد لازم است مثلا مارکس را بشناسد!؟ امام خمینی و رهبر انقلاب را چطور؟ بعد ببینید در این فرهنگ‌نامه، به هر یک از آنها چگونه، به چه مقدار و با چه نگاهی پرداخته شده است؟
متأسفانه وزارت ارشادی که گفته می‌شود گاهی برای دادن مجوز به یک کتاب ساده، پدر نویسنده را درمی‌آورد، بی‌توجه به این نکات مهم، اجازه چاپ و پخش چنین آثاری را می‌دهد. از آن بدتر آنکه این مجموعه را به عنوان کتاب برگزیده سال انتخاب می‌کند و به آن جایزه می‌دهد. از آن خیلی‌خیلی‌خیلی بدتر اینکه وزارت آموزش و پرورش، سخاوتمندانه آن را می‌خرد و در کتابخانه‌های مدارس، در دسترس بچه‌های ما قرار می‌دهد! در حالی که اگر ما همین کتاب خودمان را برای دریافت مجوز به ارشاد دولت اصلاحاتی بدهیم، چه بسا به بهانه‌های واهی، اجازه چاپ به آن را ندهند.
کیهان: وضعیت فعلی کتاب‌های کودک و نوجوان را چگونه ارزیابی می‌کنید، به‌ویژه از نظر آمار تألیف و ترجمه؟
محمدرضا سرشار: من در کتابی که سال ۶4 چاپ کردم، وضعیت کتاب‌های کودک و نوجوان ده سال قبل و ده سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کشور را مقایسه کرده بودم. قبل از انقلاب در کشور، ۷۴ و خرده‌ای درصد از کتاب‌های کودک و نوجوان منتشره، ترجمه‌ای بود و حدود ۲۵ درصد تألیفی. در ده سال اول بعد از پیروزی انقلاب، این آمار تقریبا معکوس شد. یعنی حدود ۷۴ درصد تألیف داشتیم و ۲6 درصد ترجمه. اما علاوه‌بر آن، ترجمه‌ها هم محتواهایشان عوض شده بود، و به جای آثار غربی، بیشتر از کشورهای جهان‌سوم و آمریکای لاتین بود.
الان آمار ترجمه دوباره دارد به تألیف نزدیک می‌شود. آخرین باری که بررسی کردم، ۴۶ و خرده‌ای درصد ترجمه بود و ۵۳ و خرده‌ای درصد تألیف. کیفیت برخی ترجمه‌ها هم خوب نیست. بسیاری از ناشران، حتی برخی ناشران مشهور منتسب به جریان خودی، به سری‌کاری افتاده‌اند. چون ترجمه برایشان صددرصد سود دارد. کتاب را با اجرتی کم به یک مترجم یا حتی دانشجو برای ترجمه می‌دهند، حق کپی‌رایت به نویسنده و ناشرکشور مبدا نمی‌پردازند، پول تصویرگر (که بسیار گران و زمان‌بر است) نمی‌دهند و کتاب را سریعاً چاپ می‌کنند. این ترجمه‌ها متأسفانه به سرعت ذائقه ذوقی و معنوی بچه‌های ما را تغییر می‌دهند و آن‌ها را به فرهنگی عادت می‌دهند که مثلا در آن یا اصلا خانواده وجود ندارد، یا خانواده متشکل از پدر و مادر با هم وجود ندارد یا این موضوع نقشی کمرنگ دارد؛ شبیه همان چیزی که در کارتون‌ها یا نمادهای رنگین‌کمانی می‌بینیم.
کیهان: فکر می‌کنم دیگر بیش از حد مزاحم شما شدیم و بیش‌تر از قرارمان وقت شما را گرفتیم. خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید و ما هم حقیقتا استفاده کردیم از مطالب شما.
محمدرضا سرشار: خواهش می‌کنم، موفق باشید.