کد خبر: ۳۱۳۷۹۸
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۰۴

صبح طلوع جمعه دلم آفتابی است اما غروب، مثل غروبِ محرّم است!(چشم به راه سپیده)

 غروب محرم
دنیای بی‌نگاه تو تاریک و مبهم است
بی تو تمام زندگی ما جهنم است!
ای آفتاب سیصد و چندین قمر! بگو
تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است؟
نور تو خامُشیِ همه اعتراض‌هاست
این راز سجده‌های ملائک به آدم است
با پنجه‌های ظلم به روی گلوی عدل
دیگر بهار آمدن تو مسلّم است
صبح طلوع جمعه دلم آفتابی است
اما غروب، مثل غروبِ محرّم است!
 میثم مؤمنی‌نژاد
 داغدار لب خیزرانی
هر شب یتیم توست‌، دل جمکرانی‌ام
جانم به لب رسیده، بیا یار جانی‌ام
از بادها نشان شما را گرفته‌ام
عمری است عاجزانه پی آن نشانی‌ام
طی شد جوانی من و رویت نشد رخت
شرمنده جوانی از این زندگانیم
با من بگو که خیمه کجا می‌کنی به پا؟
آخر چرا به خاک سیه می‌نشانی‌ام؟
در این دهه اگرچه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانی‌ام
در روضه احتمال حضورت قوی‌تر است
شاید به عشق نام عمویت، بخوانی‌ام
هم پیر قد خمیدگی زینب تو‌ام
هم داغدار آن دو لب خیزرانی‌ام
این روز‌ها که حال مرا درک می‌کنی
بگذار دست بر دل آتشفشانی‌ام
در به دری برای غلام تو خوب نیست
تایید کن که نوکر صاحب الزمانی‌ام
عباس احمدی
 حماسۀ خونین
رفته‌ست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد می‌شود ابن زیادها
آقای عشق! پرچم سبز و مقدّست
این روزها رها شده در دست بادها
بعد از تو کفر و ظلم، زمین را گرفته است
دنیا شده ست مضحکۀ عدل و دادها
آیا زمان آن نرسیده ست در جهان
نفرین شوند باز هم این قوم عادها؟
کی می‌شود که طالب خونت بیاید و
نام تو تا همیشه بماند به یادها
مریم سقلاطونی
یاد تو
دل را سر زلف تو که بستم، بستم
از غیر تو آن زمان که رستم، رستم
بی‌نام تو هر که نشستم، عدمم
با یاد تو هر زمان که هستم، هستم
محمدحسن کیانی
هر زبانی که بلد بودم 
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشم‌هایم اقتدا کردم
دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم
دو رکعت درددل از دوری‌ات پیش خدا کردم
تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود
تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم
هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت
نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم
سرم بر روی سجده. مُهر خیس از اشک‌هایم شد
شنیدم بوی تربت را هوای کربلا کردم
به شوق اینکه هر جا صحبت سقاست می‌آیی
بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم
به سوز ناله‌هایم نی زدم آهسته آهسته
فضای خانۀ خود را شبیه نینوا کردم
دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمی‌دیدم
و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم
غزل، بارانی از‌ گریه، غزل، روضه، غزل، ناله
تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم
و هرچه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را
غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم
اعظم معارف‌وند
خودت که با خبری 
نوشته‌اند دلم را برای خون جگری
بدون‌گریه زمانه نمی‌شود سپری
نیازمندِ تکامل، به‌ گریه محتاج است
درخت آب ندیده نمی‌دهد ثمری
دو فیض، توشۀ راه سلوک عاشق هست
توسل سحری و عنایت سحری
هزار نافله خواندن چه فایده دارد
اگر نداشته باشد به عاشقان نظری
به هر دری که زدم باز پشت در ماندم
بس است در زدن من، بس است در‌به‌دری
برای بنده خریدن بیا سر بازار
چه خوب می‌شود این مرتبه مرا بخری
بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد
چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری
همیشه خیر قنوت تو می‌رسد به همه
اگرچه نام مرا در نوافلت نبری
خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
دعای من به خودم هم نمی‌کند اثری
یگانه منتقم خون کربلا برگرد
قسم به عمۀ مظلومه ات بیا برگرد
علی‌اکبر لطیفیان