کد خبر: ۳۱۳۲۳۱
تاریخ انتشار : ۰۳ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۸
نگاه

آمریکا ؛ خطر اصلی برای امنیت جهانی

در خاورمیانه‌ای که از پیش بی‌ثبات بود، حمله آمریکا به تأسیسات هسته‌ای ایران آن هم پس از تجاوز نظامی رژیم اسرائیل به خاک ایران تنش‌ها را به جرقه‌ای برای انفجار بدل کرده است. در شرایطی که موشک‌ها در آسمان‌ به پرواز درآمده‌اند و دیپلماسی سقوط آزاد را تجربه می‌کند، آنچه شاهدش هستیم نه صرفاً مقدمه‌ای برای جنگی دیگر در منطقه، بلکه پرده‌برداری از نظمی جهانی است که در آن قانون‌مندی گزینشی است، حاکمیت کشورها بی‌ارزش شمرده می‌شود، و این قدرت است- نه اصول- که تعیین می‌کند سلاح‌های چه کسی «تهدید» و چه کسی «بازدارنده» تلقی می‌شود.
این لحظه صرفاً درباره ایران یا رژیم اسرائیل نیست، بلکه نشانه‌ای است از فروپاشی اعتبار جهانی، سوءاستفاده از قواعد بین‌المللی و سهولت نگران‌کننده‌ای که در آن قدرتمندان می‌توانند قواعد بازی را به دلخواه خود بازنویسی تفسیر کنند. با وجود اطمینان‌های مکرر ایران مبنی بر صلح‌آمیز بودن برنامه هسته‌ای‌اش، همچنان به‌عنوان یک تهدید جهانی معرفی می‌شود. در مقابل، اسرائیل که به‌طور گسترده به‌عنوان تنها رژیم دارای سلاح هسته‌ای در خاورمیانه شناخته می‌شود با وجود آن‌که هزاران عملیات نظامی در سراسر منطقه انجام داده، از جمله آنچه بسیاری اکنون آن را نسل‌کشی در غزه می‌نامند از هرگونه نظارت و پاسخ‌گویی بین‌المللی مصون مانده است،. با این حال، این ایران است که متهم به بی‌ثبات‌سازی منطقه می‌شود.
مقایسه مواضع هسته‌ای ایران و اسرائیل، نابرابری‌های آشکاری را در زمینه شفافیت، پاسخ‌گویی و پایبندی به قوانین بین‌المللی نشان می‌دهد. اسرائیل، هرچند هرگز رسماً وجود زرادخانه هسته‌ای خود را نپذیرفته، بنابر برآوردها بین ۹۰ تا ۴۰۰ کلاهک هسته‌ای در اختیار دارد که توان پرتاب آنها از طریق موشک‌های زمینی، زیردریایی‌ها و هواپیماها وجود دارد. اسرائیل عضو پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) نیست و اجازه هیچ‌گونه بازرسی از سوی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) را نیز نمی‌دهد. این رژیم با تکیه بر سیاست عامدانه «ابهام هسته‌ای» همچنان از هرگونه بازرسی، گفت‌وگوهای خلع سلاح، یا پذیرش مسئولیت جهانی سر باز می‌زند.
ایران، در مقابل، از سال ۱۹۶۸ عضو پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) بوده و برنامه هسته‌ای خود را طی سال‌ها تحت نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) قرار داده است. برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) که در سال ۲۰۱۵ امضا شد، نقطه عطفی در زمینه عدم اشاعه تسلیحات هسته‌ای بود. این توافق، محدودیت‌های سخت‌گیرانه‌ای بر غنی‌سازی اورانیوم ایران اعمال کرد، ذخایر هسته‌ای آن را به‌طرز چشمگیری کاهش داد و امکان بازرسی‌های بین‌المللی از تأسیسات ایران را فراهم ساخت؛ در ازای آن، وعده‌هایی برای کاهش تحریم‌ها و گشایش اقتصادی داده شد. اما این دستاوردها در سال ۲۰۱۸ با خروج یکجانبه آمریکا از توافق و بازگرداندن تحریم‌های شدید فروپاشید و ایران را به سوی کاهش تعهداتش سوق داد. اکنون که مذاکرات نیز پس از حملات هوائی آمریکا و اسرائیل به خاک ایران به بن‌بست رسیده، امیدها برای کاهش تنش رو به افول گذاشته‌اند. در چنین شرایطی، ادعای این‌که ایران اکنون از مشروعیت اخلاقی تازه‌ای برای پیگیری توانمندی‌های هسته‌ای برخوردار شده، اغراق‌آمیز نیست؛ چراکه تهدیدات امنیتی علیه آن به‌شدت افزایش یافته‌اند. با این حال، در حالی که ایران به خاطر برنامه‌ای که هیچ مدرکی درباره تسلیحاتی بودن آن وجود ندارد، متحمل تحریم، انزوا و حملات هدفمند شده، اسرائیل تقریباً از هرگونه انتقاد در امان مانده است این وضعیت نشان‌دهنده یک استاندارد دوگانه آشکار است.
اگر حملات اخیر اسرائیل به ایران، به عنوان اقدامی پیش‌دستانه در برابر یک تهدید «وجودی» توجیه می‌شود، پس باید این پرسش نیز مطرح گردد: غزه چه تهدید فوری‌ ایجاد کرده بود که مرگ نزدیک به ۵۰هزار فلسطینی از اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون را توجیه کند؟ کدام تهدید هسته‌ای در غزه «خنثی» شد که ویرانی زیرساخت‌ها، بیمارستان‌ها و نابودی ۸۴درصد مراکز درمانی و کمبود شدید داروهای حیاتی را موجه جلوه دهد؟ چه نوع «تهدید وجودی» از سوی غیرنظامیان محاصره‌شده و گرسنه می‌تواند توجیه‌گر تداوم جلوگیری رژیم اسرائیل از ورود غذا و کمک‌های بشردوستانه باشد؟ هزاران کودک کشته، یتیم یا برای همیشه آواره شده‌اند. آنهایی که زنده مانده‌اند، هم زخم‌های جسمی دارند و هم جراحات روانی عمیق. به گفته یونیسف و سازمان جهانی بهداشت، غزه اکنون به یکی از خطرناک‌ترین مکان‌های جهان برای کودکان تبدیل شده است.
در حالی که موشک‌های اسرائیلی اخیراً دانشمندان هسته‌ای ایران را هدف قرار داده‌اند، یک تناقض بی‌رحمانه و هولناک رخ‌نمایی می‌کند: دقیقاً چه تهدیدی از سوی کودکان گرسنه غزه وجود داشت که این میزان نیروی مرگبار را توجیه کند؟
این لحظه، آغازی خطرناک و سابقه‌ساز است: جهانی که در آن خشونت علیه کشورهای ضعیف، اگر در خدمت منافع متحدان قدرتمند باشد، به‌عنوان امری عادی پذیرفته می‌شود. ایالات‌متحده مدت‌هاست که این بازی را انجام می‌دهد مشهورترین نمونه‌اش حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ است، که با ادعاهای دروغین درباره وجود سلاح‌های کشتارجمعی توجیه شد. امروز نیز روایت مشابهی در حال بازتولید است تا تجاوز به ایران را مشروع جلوه دهد؛ حمله‌ای که با نقاب «اقدام پیشگیرانه» عرضه می‌شود، اما در واقع هدف آن سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و کنترل راهبردی ایران است. سؤال اساسی اینجاست: چه کسی به آمریکا اختیار داده که تعیین کند کدام کشورها حق دارند به توان هسته‌ای دست یابند و چه زمانی باید نابود شوند؟ اگر قرار است آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) تنها در مورد برخی کشورها و به شکل گزینشی عمل کند، دیگر نقش و اعتبارش در نظم بین‌المللی چیست؟ 
حقیقت این است که سکوت جامعه بین‌المللی نه به‌خاطر بی‌عملی، بلکه ناشی از یک شکست نظام‌مند است- شکستی که ریشه در حمایت‌های سیاسی دارد و با سپر «حق وتو» حفظ می‌شود. ایالات‌متحده تاکنون نزدیک به ۵۰ قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را که در پی پاسخ‌گو کردن اسرائیل بوده‌اند، وتو کرده است. در آخرین مورد، آمریکا تنها کشوری بود که به قطعنامه‌ای برای آتش‌بس فوری و بدون قید و شرط در غزه رأی منفی داد در حالی که ۱۴ کشور دیگر از آن حمایت کردند. این حمایت بی‌قید و شرط، عملاً مرز میان سیاست خارجی آمریکا و اسرائیل را از بین برده است؛ به‌گونه‌ای که دیگر دشوار است تشخیص دهیم کجا سیاست واشنگتن تمام می‌شود و کجا سیاست تل‌آویو آغاز می‌گردد. با وجود ادعاهای مکرر «دونالد ترامپ» مبنی بر اینکه قصد ورود به جنگ را ندارد، نقض آشکار حاکمیت ایران نشان می‌دهد که وقتی پای تجاوز اسرائیل به میان می‌آید، آمریکا واقعاً «یک دوست» است. ترامپ با این رفتار متکبرانه و جنگ‌طلبانه، آرزوی دریافت جایزه صلح نوبل را نیز در سر داردگویا گرفتن آن به آسانی صدور وتوهای آمریکا در سازمان ملل است.
در جمع‌بندی، این بحران صرفاً به آمریکا، اسرائیل یا ایران محدود نمی‌شود؛ بلکه بازتاب شکست عمیق‌تر نظم بین‌المللی است. نظمی که نظامی‌گری را پاداش می‌دهد، مصونیت از مجازات را تضمین می‌کند و به قدرت‌های بزرگ اجازه می‌دهد هنجارهای جهانی را بدون هیچ پیامدی زیر پا بگذارند نظمی که به‌طور خطرناکی از مسیر منحرف شده است.
پرسش امروز این نیست که آیا جهان در آستانه یک نقطه عطف قرار دارد یا نه، بلکه پرسش اصلی این است: آیا اصلاً جهان قصد دارد مسیر کنونی خود را تغییر دهد؟؟ آیا نهادهای جهانی برخاسته از اصول عدالت، صلح و قانون، بالاخره به این اصول وفادار خواهند ماند؟ یا همچنان به ابزارهای خاموش قدرت بدل می‌شوند که در آن توجیه‌گر ظلم و ستم در لباس دیپلماسی خواهند بود. اگر این روند ادامه یابد، تاریخ این لحظه را نه آغاز جنگی دیگر، بلکه به‌عنوان لحظه‌ای ثبت خواهد کرد که جهان «سکوت را به‌جای عدالت»، «همدستی را به‌جای وجدان» و «قدرت را به‌جای اصول» برگزید.
منبع: وب‌سایت آمریکایی کانترپانچ