چـــــراغی در مــــه
روایت واژه، زن و سکوتی که سیاست تاب نیاورد.
زن، واژهایست هزارساله، پوشیده در معنا.
و گاه، زنی تنها با چند جمله، آنچنان پرده از حقیقت برمیدارد که امپراتوریهای واژهستیز را به لرزه میاندازد.
در شبی بارانی، جایی در لیون، در دل اروپای متمدن!، زنی آرام از میان خیابانهای خیس گذشت؛ چتری بسته در دست، نگاهی گمشده میان مه، و لبهایی که کلمات را در خود مچاله میکردند. نامش «مهدیه اسفندیاری» است... مترجمی از غرب آسیا، از سرزمینی که تاریخش با مقاومت و ایثار نوشته میشود و جغرافیایش با مرزهای از خود گذشتگی.
او واژه را حرفه نساخته بود، مأوا ساخته بود. سالها ترجمه کرده بود؛ نه فقط زبان، بلکه درد را، غربت را، مقاومت بیصدا
را.
و در یکی از شبهای اسفند، آنگاه که نوار غزه در آتش میسوخت و صدای مادران در غبار سانسور گم میشد، مهدیه تنها چند جمله نوشت:
جملههایی بیخطابه، بیشعار؛
در ستایش مادری که در میان آوار و زیر حملات وحشیانه صهیونیسم هنوز نان میپخت.
همین چند خط، کافی بود تا قدرت، چهره دیگر خود را عیان کند.
دادستانی پاریس، در حکمی سرد و بیتأمل، نوشت: «تمجید از تروریسم»!
و واژه، دوباره زندانی شد.
اما مگر تمجید از مقاومت یک مردم در مقابل اشغالگر ستایش تروریسم است؟!
مگر کسی از اسلحه سخن گفت، یا خشونت را ستایش کرد؟
مهدیه فقط از مادری نوشت که آغوشش پناه آخر کودکی بود که جهان، حتی نامش را نپرسید.
او فقط ترجمه کرد: صدای بیصدایان را.
و شاید آنچه بیش از همه دستگاه قدرت را آشفته کرد، این بود که واژهها، نه از دهان مردی پرهیاهو، که از دل زنی آرام برآمده بود... زنی که به صداقت ایمان داشت.
اما مهدیه تنها نبود. پیش از او نیز، چراغی در مه افروخته شده بود.
مردی از صور، از بطن ایمان و اندیشه، که نامش در تاریکیها هنوز میدرخشد: امام موسی صدر.
امامی که زن را نه سایه مرد، بلکه ستون جهان میدانست.
او میگفت: زن، اگر در مدار معنا زندگی کند، تاریخ را تغییر خواهد داد.
در نگاه او، مادر نه یک نقش اجتماعی، بلکه حقیقتی هستیشناختی بود؛ تجلی رحمت، مبدأ تعلیم، پیامآور بیداری.
او هشدار میداد: تمدنی که زن را از معنا تهی میکند، فردا را ویران خواهد کرد.
و مهدیه، بیآنکه نامی ببرد، به همان راه رفته بود.
او نیز زن را نه قربانی، بلکه راوی حقیقت میدید.
او سکوت را شکست، اما نه با طبل؛ با قلم.
با ترجمهای که بهجای زبان، انسان را میفهمید.
در جهانی که زن یا باید ساکت بماند، یا نقش بازی کند،
مهدیه ترجیح داد معنا باشد.
و این همان چیزیست که ظلم از آن میترسد.
استعمار از زنانی هراس دارد که معنا دارند، نه نقش؛
که سکوت را تفسیر میکنند.
و اگر امروز چراغی در مه میسوزد، نه به خاطر پرتوهای پر زرقوبرق،
بلکه به خاطر کسانی است که پیش از ما،
در تاریکی ایستادند و خاموش نشدند.
از موسی صدر در کوچههای بینشانی،
تا مهدیه در سلولهای بیپنجره.
آنان به ما یاد دادند که اگر زن، واژه را با مهر بیامیزد،
نهتنها تاریخ را روایت میکند، بلکه
تاریخ را باز مینویسد.
خدیجه مهدوی