کد خبر: ۳۱۲۶۷۴
تاریخ انتشار : ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۹:۴۱
روایت صدثانیه‌ای

عروج عاشقانه

 
 
 
ابوالقاسم محمدزاده
در فاصله چند متری با بعثی‌ها درگیر شدیم‌،‌کاظم روی تپه بود که زخمی شد. رفتم کنارش‌، خون زیادی ازش رفته بود. خواستم بلندش کنم که گفت:
- برو. منو اینجا بذار 
گفتم: می‌برمت اورژانس، بیمارستان 
گفت: آقا اینجاست. بعد هم آرام گفت: السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) و با لبخند پر کشید.
موضوع: شهید کاظم خائف 
جمعی ادوات خراسان رضوی