کد خبر: ۳۱۲۵۳۹
تاریخ انتشار : ۲۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۱:۱۳

زمان، زمان شروع زعامت مهدی است غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است (چشم به راه سپیده)

 
 
 در انتظار تو به که باید پناه برد
آبی‌تر از نگاه تو پیدا نمی‌شود
دریا بدون چشم تو معنا نمی‌شود
تو آن‌قدر بزرگی و عاشق که وصف تو
در شعر ناسروده من جا نمی‌شود
در انتظار تو به که باید پناه برد
وقتی که پلک پنجره‌ها وا نمی‌شود
این آسمان شب‌زده این لحظه‌های تار
در غیبت حضور تو فردا نمی‌شود
بغضی که راه حنجره‌ام را گرفته است
جز با حضور چشم تو دریا نمی‌شود
محبوبه بزم‌آرا
چگونه سر کنم...؟
چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را؟!
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟!
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
منم که از تو دورم و صدای تو نمی‌رسد
وگرنه که تو می‌دهی جواب هر سلام را
نشانه‌های آخرالزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابه‌جا حلال را، حرام را
کم از جهاد نیست انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هر کسی ندارد این مقام را
به این یقین رسیده‌ام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟!
تو روزی عدل و داد را اقامه می‌کنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را
بعید نیست عاقبت فقط به‌خاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
بیا بخواه خون آن ذبیح را که ذبح او
به کربلا تمام کرد حج ناتمام را
محمد رسولی
کیستم من...
 کیستم من سائلی در پای دیوار شما
 با همه فقر و تهیدستی خریدار شما
دیده‌ام را شسته‌ام یک عمر از خون جگر
در هوای لحظه‌ای از فیض دیدار شما
چون درخت خشک دارم بر فلک دست نیاز
بلکه یابم حاصلی از نخل پر بار شما
سر برون آورده‌ام چون رشته از شمع خموش
تا مگر نوری نصیبم کرد از نار شما
پیشتر از آنکه بگذارند نامی روی من
بوده نامم با خط خوانا به طومار شما
پای تا سر دردم و باشد دوایم یک نگاه
ای شفای عالمی در چشم بیمار شما
فخر بر بلبل فروشم ناز بر گل آورم
گر چو خاری سر برون آرم ز گلزار شما
کس مرا نشناخته خود خوب دانم کیستم
سائلی در مسلک تجار بازار شما
پای در زنجیر نفس و دست بر دامان یار
یا گرفتار دل استم یا گرفتار شما
چون شود روزی از این زنجیر آزادم کنید؟
ای نجات خلق از روز ازل کار شما
دست «میثم» را بگیرید از ره لطف و کرم
تا که آرد سر به خاک پای عمار شما
 غلامرضا سازگار
یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌
در پای‌ سرو قدت‌ سر می‌نهم‌ به‌ زاری‌
 باشد که‌ یک‌ قدم‌ هم‌ بر چشم‌ من‌ گذاری‌
 تو آسمانی‌ و من‌، افتاده‌ چون‌ زمینم‌
 ره‌ می‌برم‌ به‌ سویت‌ دستی‌ اگر برآری‌
 جان‌ شکسته‌ام‌ را امید عافیت‌ نیست‌
 جز آنکه‌ با نگاهی‌ وی‌ را علاج‌ داری‌
 در سایة‌ بلندت‌ اقبال‌ کوته‌ من‌
 آن‌ بخت‌ جاودان‌ را دارد امیدواری‌
 ای‌ تکیه‌گاه‌ هستی‌ از غربتم‌ برون‌آر
 از تنگنای‌ ظلمت‌ تا اوج‌ رستگاری‌
 ای‌ آرزوی‌ دل‌ها در صبح‌ دولت‌ تو
 خوش‌ می‌رسد به‌ پایان‌، یک‌ عمر انتظاری‌
 چشمان‌ بی‌فروغم‌ در انتظار رویت‌
 هر جمعه‌ می‌شمارد یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌
 ابراهیم سیفی‌نژاد
  جمکران
صد قافله دل، به جمکران آوردیم
رو جانب صاحب الزمان آوردیم
 دیدیم که در بساط ما آهى نیست
با دست تهى، اشک روان آوردیم!
 
محمدعلى مجاهدى
تا جمعه وصل 
ایمان به خدا کم است کم...برگردید
جانها به لب آمد از ستم... برگردید
تا جمعه‌ی وصلتان هزاران دفعه
میمیرم و زنده می‌شوم...برگردید
عارفه دهقانی
گریه انداختمت
در شهر تو را دیدم و نشناختمت
در ذهن همه تو را چه بد ساختمت
با صد گنه بزرگ و کوچک هر روز
آقای عزیز... گریه انداختمت
 
مهرداد قصري‌فر
بی‌خبر از حالم
من بی‌خبر و تو با خبر از حالم
از تیر گنه شكسته باشد  بالم
یك لحظه نمی‌بری مرا از خاطر
با آن كه دلت خون شده از اعمالم
شجاع