کد خبر: ۳۱۲۰۳۶
تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۲:۳۰
نیمه پنهان کشمیر- ۶۰

کشاندن درگیری با مبارزین کشمیری  به داخل زیارتگاه‌ها توسط ارتش هند

 
 
 
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
نزاکی کمی خودش را جابه‌جا کرد و گفت: آقا شهید اشعار سیاسی می‌نوشت اما هیچ سازشی درمورد تکنیکش نکرد. بیشتر اشعار سیاسی مانند شعر آزاد‌ند. بحث و جدل می‌ماند و شعر می‌میرد. 
من از او در مورد اشعار خودش سؤال کردم. اشعار او به سبک استعاری و 
راز و رمز گونه بود و جوایز زیادی را به‌دست 
آورده بود.
از او پرسیدم آیا اشعارش به انگلیسی ترجمه شده است؟ 
- بله آنها به زبان اردو ترجمه شده‌اند همچنین یک نفر در دهلی آنها را از اردو به انگلیسی ترجمه کرده است. مترجم هرگز از من اجازه نگرفت او حتی یک نسخه از آن را برایم نفرستاد. 
نزاکی از 1990 چیز زیادی ننوشته است. مجبور نبودم از او علتش را بپرسم.
- من نیمی از خانواده‌ام را در انفجار مین از دست دادم و بعد ازآن نوشتن و سرودن را کنار گذاشتم. 
من در آن ایام وحشت داشتم و خودم را در سکوت و تنهائی گم و گورکردم. شاعر با صدای آرامی روایت‌هایش را نقل می‌کرد. 
نزاکی یک بعد از ظهری در 1990 زمانی که سرگرم تدریس در دانشگاه کشمیر بود اخباری منتشر شد مبنی بر اینکه بمبی در نزدیک خانه او منفجر شده است. او به سرعت از سرینگر عازم ‌بندی پورا شد.
 در صبحگاهی یک مبارز در خیابان نزدیک خانه شاعر پرسه می‌زد. 
او قصد داشت نارنجکی را به طرف ستون سربازانی که از آنجا عبور می‌کردند پرتاب کند.
 دو تن از پسران شاعر که از عواقب حمله تلافی‌جویانه سربازان می‌ترسیدند نزد این مبارز رفته و از او خواستند که نارنجک را جای دیگری به دور از منطقه مسکونی پرتاب کند.
 بگومگوها شدت پیدا کرد و به 
لج و لجبازی کشید. در این حین مادرشان هم به آنها پیوست. 
در همین حال که بحث و جدل بالا گرفت و هر کدام می‌خواستند با اشارات دست حرفشان را به کرسی بنشانند مبارز کشمیری به‌صورت تصادفی دستش به ضامن نارنجک خورد و به آن فشار وارد کرد و نارنجک منفجر شد.
شاعر نزاکی به خانه رسید.
 انفجار نارنجک آن مبارز‌، پسران و زنش را کشته بود.
- من به مدت 8 سال در کما بودم. حتی یک قطعه شعر هم ننوشتم. زمانی که قلم را در دستم می‌گیرم انگشتانم به‌طور غیر ارادی می‌لرزد. 
او به‌خاطر این ضایعه بزرگ هیچ مأمن و ملجائی نداشت که به آن پناه ببرد.
- من همه دادخواهی‌ها و شکوه‌هایم را نزد حضرت پیامبر بردم.
او با ابراز عشق و محبتش نسبت به پیامبر براین ضایعه بزرگ و مصیبت فائق آمد.
- من تمام وقتم را صرف ترجمه «زندگینامه حضرت پیامبر» کردم.
او دوباره زنده شد‌، چشمانش همچنان‌که در مورد کارش صحبت می‌کرد می‌درخشید.
- شما وقتی کتاب را می‌خوانید انفاس قدسیه پیامبر را درآن احساس می‌کنید.
من یک سطر از آن را به‌خاطر دارم: من از درویشی که سر راه نشسته بودم پرسیدم: به نظرت جهان تا کجا ادامه دارد؟  
شیخ نورالدین ریشی (شیخ عالم – علمدار کشمیر 1438- 1377 میلادی) یکی از اولیای کشمیر بود. 
مربی و مرشد او یک زن برهمن به نام لالشواری بود که بعد از تحمل رنج‌های بسیار زیر دست نزدیکانش‌، علیه آنها شورش کرد و یک سالک شد که وحدانیت خدا را ترویج و مخالفت خود را با سیستم طبقاتی کاست هندوئیزم ابراز داشت.
نورالدین در طفولیت به مکتبخانه محل فرستاده شد‌، او از خواندن الفبا بعد از حرف الف خودداری کرد.
او می‌گفت: فقط یک خدا است و من نیازی نمی‌بینم ماورای حرف الف بقیه حروف را یاد بگیرم. او از جوانی دست از دنیا کشید و برای 12 سال در غاری به عبادت پرداخت.
بعد از دوران چله‌نشینی نورالدین با محمد همدانی یک صوفی ایرانی آشنا شد.
 میر محمد فرزند میرسیدعلی همدانی بود که در قرن هفتم هجری وارد کشمیر شد و کشمیری‌ها را دعوت به اسلام کرد.
 میرسیدعلی همدانی همچنین به شاه همدان نیز معروف است.
قبل از بازگشت و ارتحالش در شهر خاتلان در تاجیکستان کنونی شاه همدان وصیت کرده بود پسر کوچکش محمد در جست‌وجوی دانش‌، فضل‌، حکمت و معرفت به سرتاسر جهان مسافرت کند.
پس از سفرهای متعدد محمد همدانی جوان وارد کشمیر شد و کارهای علمی‌، تبلیغاتی و ترویجی پدر را دنبال کرد. 
محمد به نورالدین ریشی ریزه‌کاری‌ها و پیچیدگی‌های اسلام و زندگی حضرت محمد(ص) را آموخت. 
بحث و جدل‌های بین این دو مرد نورالدین را قانع کرد که او باید به‌جای پشت کردن به دنیا تمرکزش را روی اصلاحات اجتماعی بگذارد. 
تفسیر او از اسلام ریشه در فرهنگ و سنت‌های بومی داشت. 
توده‌های مردم او را بهتر از صوفی‌های ایرانی و آسیای مرکزی که اسلام را به کشمیر آوردند می‌فهمیدند و درک می‌کردند.
او منتقد روحانیون مسلمان متعصب و برهمن‌هایی که مذهب را تا حد تشریفات و آیین‌های تو خالی تنزل داده‌اند بود: «آن‌قدر سرشان غرق در کتاب خوانی است که از خود بیگانه می‌شوند همانند استرهایی که پشتشان بارکتاب است.
ملاها سرشان با جشن و هدیه گرم است و پاندیت‌های پیر نیز دنبال دخترک‌های جوان هستند.»
تحت نفوذ نورالدین اکثریت کشمیری‌ها مسلمان شدند اگرچه «نوکیشی» در کشمیر به اسلام در اوایل قرن قرن 14میلادی شروع شد زمانی که رینچانا یک شاهزاده تبتی حاکم کشمیر گردید. 
رینچانا برای تثبیت موقعیت بودایی خود تصمیم گرفت به آئین هندوئیزم درآید اما راهب‌های برهمن از تغییر کیش او جلوگیری کردند نامطمئن از اینکه رینچانا در چه کاستی شامل خواهد شد.
دوست مسلمان و مشاور او شاه میر راجع به اسلام به او توضیحاتی داد.
 رینچانا به قصرش در کنار رودخانه جهلم رفت تا بخوابد. 
او با صدای اذان برای انجام نماز از خواب بیدار شد. رو‌به‌روی قصر او یک صوفی ایرانی به نام بلبل شاه در حال به جا آوردن نماز صبح بود.
رینچانا برای ملاقات با بلبل شاه از رودخانه گذر کرد و بلبل شاه به تمام سؤال‌های او پاسخ گفت.
اسلام هیچ کاستی نداشت‌، انسان‌ها همه برابر بودند.
تغییر کیش نیز با ساده‌ترین روش یعنی فقط با گفتن شهادتین: «لا اله الا الله‌، محمد رسول‌الله» انجام می‌شد.
رینچانا به اسلام گروید و نام خود را به سلطان صدرالدین تغییر داد.
 او قدیس بلبل شاه را مورد تفقد قرار داد و سه سال دیگر حکومت کرد.
شاه میر‌، دوستش جنگ جانشینی را پس از مرگ رینچانا به نفع خود به پیش برد. 
در میان جانشینان شاه میر دو نفر بیش از همه اهمیت دارند: سکندر یک افراطی و زین العابدین یک لیبرال.
سکندر موسیقی‌، شراب و رقص را ممنوع کرد.
 او همچنین متهم به نابودی معابد هندوها در کشمیر در اواخر قرن 14میلادی شده است.
کشمیری‌ها دوران حکومت شاه زین‌العابدین از1420 تا1470 را دوران طلایی کشمیر می‌دانند. 
او هشتمین سلطان دودمان شاه میرها در کشمیر بود.
مردم همچنان به او لقب شاه بزرگ (بود شاه) را داده‌اند. 
او نهاد‌های آموزشی را پایه‌ریزی کرد و دانشجویان و اساتید به‌ویژه در زمینه منطق و دستور زبان را مورد توجه و حمایت مالی قرار داد.
او اساتید صنایع دستی و صنعتگران را از شهر‌های آسیای مرکزی دعوت کرد تا علم ساخت خمیر کاغذ‌، فرش‌بافی و نساجی و... را به کشمیری‌ها آموزش دهند. 
او به اذیت و آزار هندوها پایان داد و تئاتر و موسیقی را شکوفا کرد. 
شاه بزرگ یکی از کسانی بودکه در مراسم تشییع جنازه نورالدین ریشی زیر تابوت او را گرفته بود.
 آرامگاه او در شهر چرار شریف که یک ساعت با سرینگر فاصله دارد واقع شده 
است. 
به یاد نورالدین زیارتگاهی در چرار ساخته شد و این مکان هم اکنون یکی از مقدس‌ترین اماکن مذهبی در کشمیر به شمار 
می‌رود.
من از زمان بچگی به مزار نورالدین نرفته‌ام. به‌خاطر دارم که به‌دنبال انتشار اخباری در سال 1995 زمانی که ارتش هند شهرک چرار را محاصره کرد مبارزین به رهبری یک پاکستانی به نام مست گل در شهر چرار مخفی 
شده بودند. 
بارش برف باعث شده بود که آنها نتوانند در مخفیگاه‌های خود در کوه‌ها بمانند و لاجرم به چرار شریف پناه آورده بودند.
درگیری شدیدی در شهر درگرفت و2500 خانه در آتش سوخت و تعداد زیادی از غیرنظامیان کشته شدند. 
ارتش جنگ را به داخل زیارتگاه که مبارزین در آن مخفی شده بودند کشاند. 
آتشباری شدید باعث شد که زیارتگاه بسوزد. یک تاریخ 600 ساله در یک روز به خاکستر تبدیل شد.
کشمیری‌ها سوگواری کرده و به طرف زیارتگاه آتش گرفته هجوم آوردند.
سربازان آنها را بازداشت کردند و حتی بر روی آنها آتش گشودند. 
مست گل و همقطارانش محاصره ارتش را شکسته و موفق به فرار شدند.
کشمیری‌ها ارتش هند را به‌خاطر شلیک خمپاره به زیارتگاه و نابودی آن مقصر می‌دانند.
 ارتش و دولت هند مبارزان پاکستانی را مقصر دانسته این بحث را مطرح می‌کنند که آنها برای نجات جان خودشان زیارتگاه را به آتش کشیدند.
در یک بعد از ظهر ماه مه من از سرینگر عازم زیارتگاه چرار شدم. نیم ساعت بعد تاکسی شهر و روستاهای زیادی را پشت سر گذاشت.
ما از مزارع زیادی گذشتیم به فلاتی رسیدیم و پس از آن از چند پست بازرسی نیز عبور کردیم.
 9 سال پس از نابودی زیارتگاه به نظر می‌رسید که چرار به شهر جدیدی تبدیل شده است. جیپ خارج از زیارتگاه بازسازی‌شده توسط دولت توقف کرد. ساختمان سیمانی سفید رنگی بود. 
قاب‌های چوبی براق پنجره‌ها با طاق‌های بازسازی شده ترکیب‌بندی ناموزونی داشتند مشخص بود که تفاوت زیادی با نسخه اولیه و اصلی دارند.
تخته کوبی ورق‌های گالوانیزه پشت‌بام زیارتگاه به هیچ وجه با پوشش سقف اولیه قابل مقایسه نبود. 
من کنار تاکسی ایستاده بودم و داشتم زیارتگاه را ورانداز می‌کردم.
 یک زوج از زیارتگاه بیرون آمدند و در کنار من ایستادند آنها این دعا را زمزمه می‌کردند: 
«‌ای سلطان اولیا! برای ما و فرزندان ما دعا کن.
آنها را از بلایا و طوفان‌های مهیب در امان نگه دار همچنان‌که تاکنون حفظ کرده‌ای آمین».
 من به طرف آنها نگاه کردم‌، اشک در چشمانشان جمع شده بود.