تبادل مـرگ و زنـدگی در ثانیههای طلایی تصمیمگیری برای ایثار-بخش نخست
تارا وحیدی
اهدای عضو فرآیندی است که در آن عضو یا بافت زنده از یک فرد (اهداکننده) به شخص دیگری (گیرنده) منتقل میشود تا به بهبود کیفیت زندگی گیرنده کمک کند یا حتی زندگی او را نجات دهد. این فرآیند میتواند شامل اعضایی مانند کلیه، کبد، قلب، ریه، پانکراس و روده باشد. همچنین میتوان بافتهایی مانند پوست، استخوان، و قرنیه چشم را نیز اهدا کرد.
اهدای عضو میتواند به دو شکل انجام شود: اهدای زنده و اهدای پس از مرگ. در اهدای زنده، فرد در حین زندگی یکی از اعضای دوگانه خود مانند یک کلیه یا بخشی از کبد را اهدا میکند. اهدای پس از مرگ زمانی اتفاق میافتد که فرد پس از مرگ مغزی یا توقف قلبی به طور رسمی فوتی شناخته شده و با رضایت خانواده یا بر اساس رضایت پیشین خود، اعضای وی برای پیوند استفاده میشوند.
هفته ملی اهدای عضو که از ۲۵ اردیبهشت آغاز و تا سیویکم همین ماه ادامه دارد.
فرآیند اهدای عضو معمولاً تحت قوانین و مقررات دقیقی انجام میشود تا اطمینان حاصل شود که اهدا به طور اخلاقی و عادلانه صورت میگیرد و حقوق اهداکنندگان و گیرندگان محفوظ میماند.
اهدای عضو میتواند تأثیر بزرگی در زندگی افراد داشته باشد و به آنها فرصت دوبارهای برای زندگی فعال و سالم بدهد. اهدای عضو یعنی انتقال عضو به شخصی که نیاز به پیوند دارد. احتمال بهبودی شخصی که پیوند عضو روی او انجام میشود، بالا است.
هر فرد مرگ مغزی میتواند با اهدای ارگانهای حیاتی خود جان ۱ تا ۸ نفر را از مرگ حتمی نجات داده و با اهدای بافت و نسوج خود ۱ تا ۵۳ نفر را از معلولیت رهایی بخشد.
حتماً پیش از اهدای عضو با خانواده صحبت کنید و آنها را در جریان این موضوع قرار دهید. اهدای عضو با رضایت خانواده شخص اهداکننده انجام میشود. داشتن کارت اهدای عضو نشانه آرزوی قلبی شخص است. بعد از مرگ، خانواده با وجود کارت اهدای عضو، راحتتر تصمیمگیری میکنند. بسیاری از افراد میخواهند بعد از مرگ عزیزشان خواسته او را برآورده کنند.
ورق زدن دفتر خاطرات سفیران زندگی
خاطرات اهدای عضو داستانهای تلخوشیرین و عمیقی هستند که از لحظه تصمیم به اهدای عضو تا پیوند آن در فرد گیرنده روایت میشوند. این خاطرات میتوانند هم برای اهداکنندگان و هم برای گیرندگان و همچنین برای هماهنگکنندهها و پزشکان، تجربیات فراموشنشدنی باشند.
امیرمحمد نوری در عرض سه سال سرطان را شکست داد و یک جراحی پیوند قلب موفقیتآمیز داشت. او پس از پیوند قلب سبک زندگیاش را تغییر داد و تخت بیمارستانی مخصوص بیماران پیوندی و نقص عضو اختراع کرد.
وی با ورق زدن خاطرات ذهنیاش تعریف میکند: «16 ساله بودم که سرطان به سراغم آمد و خوشبختانه خوشخیم بود و با شیمیدرمانی تمام شد. یک سال بعد از شیمیدرمانیها با تنگی نفس و ضعف در انجام کارهای روزانه و مشکلات قلبی مواجه شدم. بعد از انجام آزمایشهای تخصصی پزشکان گفتند که عوارض رادیوتراپی به قلبم آسیب زده و نیاز به پیوند دارم.
کمی بعد از اینکه فهمیدم باید قلبم را تعویض کنم، پروسه درمان آغاز شد. مدتی در بیمارستان بستری شدم و چیزی حدود یک ماه در لیست انتظار پیوند عضو بودم. پیوند قلب سخت و سنگین بود. بهخاطر داروها تغییرات بدنی زیادی را تجربه کردم و کنار آمدن با این مشکلات و تغییرات برایم سخت بود؛ اما به مرور زمان بهتر شد و حالا بعد از حدود چهار سال و نیم حالم خوب است و به زندگی عادی برگشتهام. خانواده فردی که قسمتی از بدنش را به من اهدا کردند، باعث شدند تا تولدی دوباره داشته باشم و شانس زنده ماندن دوباره را به من دادند.
بعد از عمل پیوند موفق شدم تخت بیمارستانی مخصوص بیماران پیوند اعضا اختراع کنم. در مدتی که در بیمارستان بودم، مشکلات تختهای بیمارستانی را بهدقت دیدم و سعی کردم آنها را رفع کنم تا نه فقط بیماران پیوندی، بلکه بقیه بیمارانی هم که به هر دلیلی بستری میشوند، بتوانند از آن استفاده کنند و در فضای درمانی مشکلاتشان کمتر شود.
حالا من به عنوان عضوی از خانوادههای گیرنده عضو باری روی دوش دارم و باید از این فرصت استفاده کنم. زندگی برایم مفهوم پیدا کرد. این اتفاق نقطه عطف زندگیام شده و سعی کردم در زندگی این لطف و بخششی را که به من شده جبران کنم.»
تمایز مرگ مغزی و کما
از اتاق عمل بیمارستانها که در آنها نبض زندگی به تصمیم یک خانواده وابسته است، تا تلاشهای بیوقفهای که برای فرهنگسازی و نجات جان انسانها در جریان است اهدای عضو فراتر از یک عمل پزشکی بوده و نمادی از همبستگی انسانی است؛ عملی که یک پایان را به آغازی دوباره برای دیگران تبدیل میکند.
در مورد مرگ مغزی، فرصت تصمیمگیری بسیار محدود است. پذیرش این حقیقت و تصمیمگیری برای اهدای عضو برای خانوادهای که عزیزشان روی تخت بیمارستان است، امری بسیار دشوار و چالشبرانگیز است. همین مسئله، اهمیت فرهنگسازی را برجسته میکند؛ ضرورتی که باید به طور گسترده و دقیق در جامعه مورد توجه قرار گیرد. با وجود تلاشها، فرهنگ اهدای عضو هنوز بهطور کامل در جامعه نهادینه نشده است.
کتایون نجفیزاده، مدیرعامل انجمن اهدای عضو ایرانیان توضیح میدهد: «باید به مردم اثبات کنیم که بیمار مرگ مغزی در واقع جان خود را از دست داده است، چراکه ۹۹درصد موارد مرگ ناشی از ایست قلبی است و تنها یک درصد به مرگ مغزی اختصاص دارد؛ بنابراین لازم است پیش از وقوع چنین مواردی، فرهنگسازی انجام شود و باورهای نادرست درباره مرگ مغزی در جامعه رواج پیدا نکنند. نباید بههیچوجه این تصور را به کسی القا کرد که افراد دچار مرگ مغزی امکان زنده شدن دارند. شاید یکی از بزرگترین موانع اهدای عضو در کشور، فقدان آگاهی کافی درباره مرگ مغزی و تمایز آن با کماست. بسیاری از خانوادهها به اشتباه تصور میکنند فرد مرگ مغزی ممکن است به زندگی بازگردد در حالی که مرگ مغزی به معنای پایان قطعی حیات است.»
کتایون نجفیزاده، مدیرعامل انجمن اهدای عضو ایرانیان با اشاره به بیماران مرگ مغزی میگوید: «فرد مبتلا به مرگ مغزی، با وجود تپش قلب، محکوم به مرگ است؛ چرا که سموم مغز وارد جریان خون شده و بهتدریج موجب از کار افتادن تمامی اعضای بدن میشود. هرچه زمان بیشتری بگذرد، تعداد اعضای قابل اهدا کمتر خواهد شد و در مورد مرگ مغزی، فرصت تصمیمگیری بسیار محدود است. پذیرش این حقیقت و تصمیمگیری برای اهدای عضو برای خانوادهای که عزیزشان روی تخت بیمارستان است، امری بسیار دشوار و چالشبرانگیز است. همین مسئله، اهمیت فرهنگسازی را برجسته میکند؛ ضرورتی که باید به طور گسترده و دقیق در جامعه مورد توجه قرار گیرد. با وجود تلاشها، فرهنگ اهدای عضو هنوز به طور کامل در جامعه نهادینه نشده است.»
شش هزار عضو زیر خاک
خانواده یک فرد مرگ مغزی در اولین ساعاتی که تلاش میکنند ماتم خود را باور کنند، با سختترین سؤال همه عمرشان مواجه میشوند؛ آیا رضایت میدهید اعضای بدن عزیز درگذشتهتان برای نجات جان انسانی دیگر اهدا شود؟
این موضوع در حالی است که کتایون نجفیزاده مدیرعامل انجمن اهدای عضو ایرانیان ضمن بیان وقوع حدود ۳۰۰۰ مرگ مغزی مناسب اهدا در سال به ما توضیح میدهد: «سالانه از میان بیماران مرگ مغزی تنها حدود هزار مورد به اهدای عضو منجر میشود در حالی که سایر موارد بدون استفاده باقی میمانند. اگر فرض کنیم هر فرد واجد شرایط، دارای سه عضو قابل اهدا باشد و خانواده او تنها به همین تعداد رضایت دهند، این بدان معناست که سالانه حدود ۶۰۰۰ عضو ارزشمند انسانی به خاک سپرده نشود؛ بنابراین باید فرهنگسازی را به حدی ارتقا داد و سیستم اهدای عضو کشور را بهگونهای دقیق و کارآمد مدیریت کرد که هیچ عضو ارزشمندی بدون استفاده باقی نماند، چراکه در این میان، افراد زیادی ممکن است به دلیل نبود دسترسی به عضو مورد نیاز جان خود را از دست بدهند.»
وی بر این باور است که بیش از ۲۵ هزار نفر در لیست انتظار انواع پیوندهای عضو قرار دارند. در این میان، تقاضا برای پیوند کلیه بیش از سایر اعضاست، زیرا تعداد بیماران دیالیزی بیشتر است. البته همه بیماران دیالیزی واجد شرایط پیوند کلیه نیستند، اما حداقل ۵۰درصد آنان قابلیت انجام این عمل را دارند.
تمام هزینههای پیوند اعضا برعهده وزارت بهداشت است؛ بدین معنا که کشور ما یکی از معدود کشورهایی است که در آن امکان دریافت پیوند عضو برای فقیر و غنی یکسان فراهم شده است. از سوی دیگر فرآیند تأیید مرگ مغزی با سختگیریهای فراوان همراه است بهگونهای که احتمال اشتباه در آن وجود ندارد. برای تأیید مرگ مغزی، چهار پزشک متخصص باید آن را تأیید کنند و پس از آن، یک پزشک متخصص پزشکی قانونی نیز تشخیص آنها را مجدداً بررسی و تأیید میکند. علاوهبر این، دومرتبه نوار مغزی بیمار ثبت میشود در نتیجه، امکان بروز خطا در این فرآیند وجود ندارد.
آیا فرد دچار مرگ مغزی هنوز زنده است؟
از دکتر رحیم کبیری، پزشک عمومی میپرسم: «چرا در مرگ مغزی، بیمار تا مدتی دارای ضربان قلب و تنفس است؟» وی پاسخ میدهد: «قلب تا زمانی که دارای اکسیژنرسانی باشد، به ضربان خود ادامه میدهد. در بیمار مرگ مغزی، دستگاه تنفس مصنوعی (ونتیلاتور) اکسیژن لازم را برای ضربان قلب فراهم خواهد کرد و پس از جدا کردن دستگاه از بیمار قلب هم از کار خواهد افتاد.
یک نوع اختلال در کارکرد مغز است که شخص دچار کاهش شدید سطح هوشیاری میشود و به هیچ تحریکی پاسخ نمیدهد. در بیمار کمایی احتمال بهبودی وجود دارد و ممکن است پس از روزها، ماهها یا حتی سالها بیهوشی، برخی عملکردهای مغز بازگردد. در این وضعیت که تقریباً همیشه به دنبال کما رخ میدهد فقط اختلال عملکرد یا تخریب قشر مغز ایجاد میشود، در این مورد با بیماری روبهرو هستیم که تنفس خودبهخود دارد، چشمان شخص باز است و بیدار به نظر میرسد و حرکاتی غیرارادی هم انجام میدهد؛ اما هیچ عملکرد ذهنی و شناختی ندارد و با محیط اطراف خود هیچ ارتباطی برقرار نمیکند، درواقع دارای هیچگونه حرکت و ادراکی نمیباشد. بیمار نیاز به دستگاه تنفس مصنوعی ندارد و ممکن است سالها در این حالت باقی بماند و سپس به حیات مجدد باز گردد.»
این پزشک عمومی درباره وضعیتی بهاصطلاح انسان قفلشده، توضیح میدهد: «اگر در یک بیمار، فقط خونرسانی ساقه مغز مختل شود و قشر مغز سالم بماند با بیماری روبهرو هستیم که فاقد هرگونه حرکت است (بهجز تعدادی از حرکات چشم که الیاف آن از خارج از ساقه مغز به طرف قشر مغز حرکت میکند) و دارای تنفس نیز نمیباشد، ولی قدرت ادراک کامل دارد. به این عارضه سندرم قفلشدگی اطلاق میشود. بیمار فاقد هرگونه حرکتی میباشد، تنفس ندارد ولی تمامی اتفاقات پیرامون خود را درک میکند و با حرکات چشم، میتواند به سؤالات، پاسخ بلی یا خیر بدهد. این بیماران به علت عدم توانایی در تنفس باید دارای دستگاه تنفس مصنوعی باشند و شاید سالها به این حالت باقی بمانند. فردی که دچار مرگ مغزی شده، مانند کسی است که در خواب عمیقی فرورفته است. ریههایش به کمک دستگاه تنفس مصنوعی (ونتیلاتور) از هوا پر میشوند، قلبش به سبب اکسیژنرسانی دارای ضربان است و حتی پوست او گرم و به رنگ صورتی است.
پس از وقوع مرگ مغزی، در انسان هیچگونه احساس درد و اندوهی وجود نخواهد داشت.
امکان بهبودی و بازگشت بیمار مرگ مغزی به هیچ عنوان وجود ندارد. مواردی که شنیدهاید فرد دچار مرگ مغزی شده و سپس بهبود یافته است، درواقع مرگ مغزی نبوده است. این بیماران در کمای عمیق بوده؛ ولی نزدیکان آنها و یا حتی گاهی برخی از پزشکان و پرستارانی که درباره تفاوت مرگ مغزی و کما اطلاعات کافی ندارند، چنین برداشت نادرستی کردهاند.»