ترامپ چگونه آمریکای لاتین را از دست داد؟
شطرنج چیــنی در حیـاطخلوت آمریکا
«ماتیاس اسپکتور»، استاد روابط بینالملل در دانشگاه سائوپائولوی برزیل در مقالهای که وبسایت «فارن افیرز» آن را منتشر کرده است به این سؤال پاسخ میدهد که آمریکا چگونه منطقه آمریکای لاتین را که زمانی بر اساس «دکترین مونرو» حیاطخلوت این کشور بود از دست داد. وی تأکید میکند دیپلماسی اجبار آمریکا که در دوره ترامپ نیز شدت گرفته است این مسئله کلیدی را به فراموشی سپرده است که کشورها حق انتخاب دارند و در مقابل فشار و زور میتوانند سراغ سایر قدرتها مثل چین بروند. به گفته وی در نظم چندقطبی سلطه با اجبار و زور محقق نمیشوند و باید منافع کشورها را در روابط دوجانبه در نظر گرفت؛ در ادامه ترجمه کامل این مقاله را با هم مرور میکنیم.
سرویس خارجی کیهان
مترجم: سید محمد امینآبادی
احیای دکترین مونرو
در بیشتر قرن بیستم، هیچ قدرت بزرگی نتوانست به اندازه آمریکا بر منطقه همسایگی خود تسلط داشته باشد. اما در دهههای اخیر، واشنگتن تا حد زیادی از همسایگان خود غافل شده است. از زمانی که توافقنامه تجارت آزاد با کانادا و مکزیک و یک ابتکار نظامی برای کمک به کلمبیا در مبارزه با کارتلهای موادمخدر بیش از ۲۵ سال پیش امضا شد، سیاست واشنگتن در قاره آمریکا عمدتاً به مجموعهای از اقدامات ناموفق برای مهار جریان مهاجران و موادمخدر از مرزهای آمریکا محدود شده است. این بیتوجهی، فرصت را برای چین و روسیه فراهم کرده تا نفوذ خود را در نیمکره غربی افزایش دهند.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا از زمان شروع فعالیت سیاسی خود بر قصد خود برای احیای سلطه آمریکا در منطقه تأکید کرده است. او در تلاش است تا در برابر نفوذ دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی فزاینده چین و روسیه در کشورهایی که به طور سنتی در حوزه نفوذ آمریکا بودهاند، مقاومت کند؛ آنهم در حالی که به وعدههای مهم خود به پایگاه حامیانش از جمله کسب امتیازات تجاری مطلوب و متوقف کردن ورود مهاجران و موادمخدر (بهویژه فنتانیل) به آمریکا عمل میکند. در دوره نخست ریاستجمهوریاش، این اهداف بیشتر جنبه آرمانی داشتند. ترامپ و مقاماتش بارها به « دکترین مونرو»– بیانیهای از سال ۱۸۲۳ که بر نفوذ انحصاری ایالات متحده در نیمکره غربی تأکید دارد– استناد میکردند، مثلاً هنگام مخالفت با همکاری نظامی روسیه با کشورهای آمریکای لاتین یا در زمان طرح خطرات امنیتی ناشی از گسترش اقتصادی چین در منطقه. «رکس تیلرسون» اولین وزیر خارجه ترامپ، این اصل را همچنان به اندازه روز اولش معتبر دانست. اما در نهایت، این ادعاها بیشتر به نمایشهای لفظی محدود شد و به دلیل سیاستهای ناهماهنگ و ضعف اجرائی، تغییرات محسوسی بهدنبال نداشت. با این حال ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوریاش، نهتنها لفاظیهای رادیکال درباره سلطه منطقهای را ادامه داده، بلکه اقدامات عملی را نیز در پیش گرفته است.
تنها در عرض چند هفته، او هرگونه ظاهرسازی دیپلماتیک مبتنی بر معامله را کنار گذاشته و رویکردی تهاجمی را اتخاذ کرده است. بسیاری از کشورها که از سرعت و شدت اقدامات او غافلگیر شدهاند، تسلیم فشارهایش شدهاند. بهعنوان نمونه، پاناما– که یکی از نزدیکترین متحدان تاریخی ایالاتمتحده در نیمکره غربی بوده– پس از تهدید ترامپ مبنی بر بازپسگیری کانال پاناما (که آمریکا در بیشتر قرن بیستم کنترل آن را در دست داشت)، فوراً از «ابتکار کمربند و جاده» چین خارج شد. این تصمیم باعث لغو چندین پروژه زیرساختی برنامهریزیشده شد و ضربه بزرگی به سیاست «دیپلماسی بندری» پکن در منطقه وارد کرد. پاناما همچنین هزینههای عبور ناوهای نیروی دریایی آمریکا را حذف کرد و به آنها اولویت عبور از کانال را داد که امتیازی مهم محسوب میشود. افزونبر این، تحت فشار آمریکا، یک شرکت مستقر در هنگکنگ مجبور شد بنادر خود را در دو سوی کانال به یک کنسرسیوم تحت هدایت شرکت سرمایهگذاری آمریکایی «بلکراک» بفروشد؛ اقدامی که دولت ترامپ آن را یک پیروزی راهبردی معرفی کرد.
مکزیک نیز با تهدید اعمال تعرفه ۲۵درصدی و همچنین قرار گرفتن برخی از کارتلهای موادمخدر مستقر در این کشور در فهرست سازمانهای تروریستی خارجی آمریکا مواجه شد؛ برچسبی که به آمریکا اجازه میدهد عملیات نظامی فرامرزی علیه این گروهها انجام دهد. برای جلوگیری از این اقدامات، مکزیک ۱۰ هزار نیروی گارد ملی خود را در مرز مستقر کرد و به تفنگداران دریایی آمریکا اجازه داد که وارد کشور شوند و نیروهای ویژه مکزیکی را آموزش دهند. با این حال، ترامپ همچنان برچسب تروریستی را اعمال کرد و به تهدید اعمال تعرفهها ادامه میدهد. در السالوادور، دولت این کشور برای دریافت تمدید وضعیت حفاظت موقت برای مهاجران السالوادوری ساکن در ایالاتمتحده، توافق کرد که مهاجران از هر ملیتی که از آمریکا اخراج میشوند را بپذیرد.
این موفقیتهای اولیه ممکن است این تصور را ایجاد کند که ترامپ در حال تقویت اقتدار آمریکا در سراسر نیمکره غربی است. اما گرفتن امتیازات پیاپی از همسایگان ضعیفتر، در درازمدت راهبرد مؤثری نخواهد بود، زیرا این رویکرد، پویاییهای متغیر منطقهای را که ایالات متحده با رفتار تهاجمی خود ناخواسته به آن سرعت میبخشد، نادیده میگیرد.
بسیاری از کشورهای نیمکره غربی با زیرکی در حال حفظ تعادل هستند؛ نه کاملاً از آمریکا فاصله میگیرند و نه درهای خود را به روی رقبای آمریکا میبندند. بهویژه چین در آمریکای لاتین نفوذ چشمگیری پیدا کرده است، چراکه در این منطقه اغلب بهعنوان منبعی مطمئن برای سرمایهگذاری و تعامل دیپلماتیک دیده میشود؛ چیزی که ایالات متحده دیگر به طور مداوم ارائه نمیدهد. تهدیدها و تاکتیکهای ارعاب ترامپ نمیتوانند پایهای محکم برای سلطه بلندمدت آمریکا در منطقه فراهم کنند. ترامپ که به هنر معامله افتخار میکند، در آمریکای لاتین خواستههای زیادی مطرح کرده، اما در مقابل، مزایای اندکی ارائه داده است. برخلاف آنچه او تصور میکند، رهبران منطقه بهشدت بهدنبال دیپلماسی مبتنی بر معامله هستند اما معاملاتی که در آن منافع آنها نیز در نظر گرفته شود. اگر آمریکا واقعاً قصد دارد با نفوذ چین مقابله کند، باید گزینههای ملموسی ارائه دهد که به نگرانیهای محلی پاسخ دهد. ترامپ، که خود را رئیسجمهور مطالبهگر میبیند، باید درک کند که توافقهای واقعی بر اساس منافع متقابل شکل میگیرند. او باید آمریکا را بهعنوان یک منبع فرصت معرفی کند، نه صرفاً یک عامل فشار.
بیتوجهی به آمریکای لاتین
از زمان پایان جنگ سرد، واشنگتن سلطه خود بر نیمکره غربی را امری بدیهی فرض کرده و تمرکز خود را بر درگیریهای خاورمیانه، امنیت اروپا و رقابت در آسیا معطوف کرده است، در حالی که تعامل چندانی با قاره آمریکا نداشته است. این بیتوجهی، فرصتی برای چین و روسیه فراهم کرد تا هم منافع استراتژیک خود را پیش ببرند و هم نیازهای منطقه به سرمایهگذاری و همکاری را برآورده سازند.
چین در آمریکای لاتین نفوذ گسترده و پایداری ایجاد کرده است تا منابع مطمئنی برای تأمین انرژی، مواد معدنی و انواع محصولات غذایی به دست آورد؛ اهدافی برای سرمایهگذاری بیابد، مانند سدهای برقآبی در اکوادور و پروژههای ریلی در آرژانتین؛ حمایت دیپلماتیک کشورهای آمریکای لاتین را در سازمان ملل جلب کند و با نشان دادن توانایی خود در فعالیت در حوزه نفوذ سنتی واشنگتن، بر ایالات متحده اهرم فشار به دست آورد. امروزه، چین جای آمریکا را بهعنوان شریک تجاری اصلی چندین اقتصاد مهم منطقه گرفته و بیشتر کشورهای این حوزه را متقاعد کرده تا روابط رسمی خود با تایوان را قطع کنند. برنامههای نوپای همکاری چین با نیروهای پلیس و ارتش کشورهای آمریکای لاتین، زمینه را برای گسترش روابط امنیتی فراهم کرده است. نکته مهم این است که چین تمام این دستاوردهای عملی را از طریق دیپلماسی و بدون رویارویی مستقیم با آمریکا به دست آورده است.
در مقابل، روسیه راهبرد محدودتری را دنبال کرده که بر روابط امنیتی متمرکز است. این کشور پیوندهای نظامی خود را با کوبا، نیکاراگوئه و ونزوئلا گسترش داده و به این کشورها سیستمهای تسلیحاتی، آموزش نظامی و حمایت اطلاعاتی ارائه کرده است. علاوهبر این، روسیه با اجرای کمپینهای اطلاعات نادرست، شکایات و نارضایتیهای موجود از آمریکا را تشدید کرده و از آنها بهرهبرداری کرده است. اگرچه حضور روسیه در منطقه به اندازه چین مشهود نیست، اما عملیات نفوذ آن همچنان آمریکا را با چالش مواجه میکند، آن هم با هزینهای اندک برای کرملین.
در واشنگتن، اجماعی فزاینده در مورد جدی بودن این تهدیدها در حال شکلگیری است، که در اظهارات مشترک نمایندگان کنگره از هر دو حزب و ارزیابیهای پنتاگون دیده میشود. ژنرال «لورا ریچاردسون»، فرمانده سابق «فرماندهی جنوبی آمریکا» (از ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۴)، اخیراً هشدار داده است که چین در نیمکره غربی «شطرنج بازی میکند»، در حالی که آمریکا «چکرز» (نوعی بازی سادهتر) را بازی میکند که اشارهای به موفقیت رویکرد صبورانه و جامع پکن در منطقه دارد.
دولت اول ترامپ و دولت بایدن، هر دو، نتوانستند به طور مؤثری نفوذ اقتصادی پکن یا حضور استراتژیک مسکو را کاهش دهند. دولت کمونیستی کوبا، که روابط نزدیکی با چین و روسیه دارد، علیرغم اعمال دوباره محدودیتهای اقتصادی از سوی آمریکا که بیش از پیش به اقتصاد این کشور آسیب زد، همچنان قدرت را در دست خود نگه داشت. در ونزوئلا، تلاش واشنگتن برای بهرسمیت شناختن ادعای یک نامزد مخالف در سال ۲۰۱۹ برای تصاحب ریاستجمهوری، نتوانست نیکلاس مادورو را از قدرت کنار بزند. در همان سال، یک کودتای نافرجام که توسط اعضای سابق نیروهای ویژه آمریکا هدایت شد، وضعیت را پیچیدهتر کرد (دولت آمریکا هرگونه دخالت در این کودتا را رد کرد). همچنین در سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰، کاخسفید تلاش کرد تا شرکت فناوری چینی هواوی را از شبکههای 5G آمریکای لاتین حذف کند و با هشدار در مورد خطرات امنیتی و جاسوسی، دولتهای منطقه را از همکاری با این شرکت منصرف سازد. اما چون هیچ مشوقی برای این کار ارائه نشد، هواوی که مقرونبهصرفهترین گزینه بود، همچنان به فعالیت خود ادامه داد و این کارزار متقاعدسازی شکست خورد.
حتی پیروزیهای ظاهری نیز بینتیجه بودهاند. دولت ترامپ موفق شد توافق تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) را به توافق ایالاتمتحده- مکزیک- کانادا (USMCA) تبدیل کند، اما اهداف موردنظر- بازگرداندن مشاغل تولیدی به آمریکا و کاهش کسری تجاری این کشور با مکزیک- تقریباً محقق نشدند. در سال ۲۰۲۰، دولت ترامپ مائوریتسیو کلاور-کارونه، یکی از مقامات شورای امنیت ملی آمریکا را بهعنوان اولین رئیسآمریکایی بانک توسعه بینآمریکایی منصوب کرد؛ نهادی که تأمین مالی پروژههای توسعهای در آمریکای مرکزی و جنوبی را بر عهده دارد. هدف این بود که نفوذ چین در این مؤسسه کاهش یابد که حرکتی طنزآمیز محسوب میشد زیرا یک دهه پیش، خود واشنگتن از پکن دعوت کرده بود که برای کاهش هزینههای عملیاتی آمریکا، در سرمایهگذاری بانک مشارکت کند. اما این اقدام نتیجه معکوس داد: هیئتمدیره بانک، که چین همچنان ناظر آن است، کارونه را پس از مطرح شدن اتهام رفتار نامناسب با یکی از زیردستانش برکنار کرد. این ماجرا هیچ تأثیری بر کاهش سرمایهگذاری چین در منطقه نداشت.
این شکستها ناشی از ترکیبی از ایدئولوژی خشک، ناکارآمدی بوروکراتیک، و درگیریهای داخلی میان نهادهای دولتی در دولت اول ترامپ بود. هرگاه دولت ترامپ بر سر یک استراتژی مشخص در آمریکای لاتین به توافق میرسید، تقریباً همیشه این سیاست از طریق درخواستهای یکجانبه اعمال میشد، نه دیپلماسی با کشورهای مرتبط. دولت ترامپ درک نکرد که آمریکای لاتین دیگر به طور فزایندهای از استقلال عمل برخوردار است به این معنا که کشورها میتوانند سیاستهایی مستقل از آمریکا اتخاذ کنند و در برابر فشارهای واشنگتن مقاومت نمایند. آمریکا از این کشورها میخواست از همکاری با چین اجتناب کنند، اما در مقابل هیچ گزینه اقتصادی یا سیاسی جایگزینی ارائه نمیداد. در واقع، واشنگتن از آنها میخواست که از میلیاردها دلار سرمایهگذاری و شراکتهای استراتژیک صرفنظر کنند، بدون اینکه چیزی در عوض دریافت کنند.
دولت دوم ترامپ اکنون تمرکز بیشتری پیدا کرده و سیاست منطقهای خود را بر چند اولویت مشخص متمرکز کرده است: متوقف کردن مهاجرت، اعمال تعرفههای تجاری، و جلوگیری از قاچاق فنتانیل. اینبار، همسایگان آمریکا تأثیرات واقعی را احساس میکنند. نرخ اخراج مهاجران افزایش چشمگیری داشته است. تعرفههای سنگینی بر برزیل، کانادا و مکزیک اعمال شده که الگوهای تجاری تثبیت شده را مختل کرده است. همچنین، دولت ترامپ فشار دیپلماتیک و اقتصادی بیسابقهای بر مکزیک وارد کرده تا تولید موادمخدر صنعتی (از جمله فنتانیل) را در داخل مرزهای خود محدود کند.اما این رویکرد تهاجمی، هرچند منظمتر از قبل، آیا میتواند واقعاً نیمکره غربی را دوباره با منافع آمریکا همسو کند؟
قدرت انتخاب
برای بسیاری از کشورهای منطقه، این استقلال تازه به دست آمده از ایالات متحده نه از سر ایدئولوژی، بلکه به دلیل منافع شخصی آنهاست. برخلاف دهههای گذشته، کشورهای آمریکای لاتین اکنون گزینههای اقتصادی متنوعی در اختیار دارند و توانستهاند منابع باثباتی برای سرمایه، فناوری و بازارهای صادراتی در چین، اتحادیه اروپا و کشورهای حوزه خلیجفارس بیابند. این تکثر اقتصادی، محاسبات ژئوپلیتیکی آنها را تغییر داده است: ایجاد روابط اقتصادی و دیپلماتیک متنوع، هم ریسکهای ناشی از وابستگی به ایالاتمتحده را کاهش میدهد و هم به برخی کشورها جرأت بیشتری میدهد تا با اطمینان بیشتری در برابر خواستههای واشنگتن ایستادگی کنند.
با وجود شعارهای انتخاباتی درباره همسویی با ایالاتمتحده، خاویر میلی، رئیسجمهور آرژانتین، روابط کاری بسیار خوبی با چین حفظ کرده است؛ چینی که دومین شریک تجاری بزرگ کشورش محسوب میشود. در برزیل نیز، «لولا دا سیلوا»، رئیسجمهور چپگرا، تلاش کرده است روابط اقتصادی و دیپلماتیک خود را به طور چشمگیری با چین گسترش دهد. حتی کانادا، که نزدیکترین متحد و بزرگترین شریک تجاری ایالاتمتحده است، راهبردی مستقل در پیش گرفته است.
با وجود ادغام عمیق اقتصادی با ایالاتمتحده از طریق توافقنامه تجاری آمریکا- مکزیک- کانادا (USMCA)، اتاوا به طور فعال در حال تنوعبخشی به شرکای تجاری خود است. این کشور توافقهایی با اتحادیه اروپا امضا کرده و به توافق جامع و مترقی مشارکت ترانس-پاسیفیک (CPTPP)، که یک پیمان تجارت آزاد با ده کشور دیگر در منطقه آسیا- اقیانوسیه است، پیوسته است. زمانی که ترامپ در دولت اول خود تهدید به لغو توافق تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) کرد، کانادا با تسریع روند تنوعبخشی تجاری و امتناع از همسویی کامل با سیاستهای واشنگتن در قبال چین واکنش نشان داد. در آخرین دور تنشهای تجاری، اقدامات تلافیجویانه هدفمند کانادا در برابر تعرفههای آلومینیوم و فولاد ترامپ، نشان داد که فشارهای اقتصادی واشنگتن حتی نزدیکترین و وابستهترین همسایگانش را نیز تا حدی از خود رانده است.
رویکرد سرکوبگرانه ترامپ میتواند واکنش معکوس ایجاد کند. هرچه او با خشونت بیشتری تلاش کند سلطه آمریکا بر نیمکره غربی را بازگرداند، احتمال بیشتری وجود دارد که کشورهای منطقه تلاشهای خود را برای یافتن منابع جایگزین حمایت و سرمایهگذاری تقویت کنند. قلدری ترامپ شاید در کوتاهمدت امتیازاتی برایش به همراه داشته باشد، اما نفوذ بلندمدتی را که آرزویش را دارد، تضعیف خواهد کرد. کشورهای منطقه تا زمانی با ایالاتمتحده همکاری میکنند که این همکاری برایشان سودمند باشد، اما اکنون این ظرفیت را دارند که هر زمان که واشنگتن بیش از حد تهدیدآمیز شود، به سمت گزینههای دیگر روی بیاورند. حتی سبک رهبری ترامپ نیز ممکن است به ضررش تمام شود. رهبران آمریکای لاتین، خود به سیاستمداران پوپولیست عادت دارند و بعید است که تحت تأثیر نمایشهای سیاسی رئیسجمهور آمریکا قرار بگیرند. وقتی این سیاستمداران کارکشته، ترامپ را در حال ترکیب منافع شخصی و خانوادگی با سیاست، انتصاب بستگان خود در مناصب قدرت، استفاده از جایگاهش برای فرار از مشکلات قانونی، خودستاییهای جنجالی، تحقیر مخالفان و نمایش تمایلات اقتدارگرایانه میبینند، او را نه بهعنوان «رهبر دنیای آزاد»، بلکه بهعنوان نسخه آمریکایی یک چهره آشنا میشناسند. ترامپ در تلاش برای «عظمت دوباره آمریکا»، از نگاه آمریکای لاتین، بیش از هر چیز، این کشور را به چیزی بیش از حد آشنا تبدیل کرده است.
اجبار جواب نمیدهد
احیای هژمونی آمریکا در نیمکره غربی به چیزی فراتر از ایجاد ترس نیاز دارد؛ این هدف تنها زمانی محقق میشود که اقداماتی پایدار و ملموس برای ایجاد مسیرهای روشن به سوی رفاه و امنیت ارائه شود. بدون شک، آمریکا همچنان قدرت برتر در منطقه است و میتواند آسیبهای قابلتوجهی وارد کند. اما در دنیایی که به طور فزاینده چندقطبی شده است، برتری آمریکا دیگر امری بدیهی نیست. در نهایت، واشنگتن باید برای مدیریت چالشهای فراملی- از جمله مهاجرت و قاچاق موادمخدر- با کشورهای آمریکای لاتین همکاری کند؛ چالشهایی که نه با دیوارها و نه با اقدامات یکجانبه حل نخواهند شد. مسیر پیشرو، بازنگری اساسی در روابط ایالاتمتحده با نیمکره غربی است. واشنگتن باید قوانین، نهادها و طرز فکر خود را اصلاح کند تا شرایطی برای همکاری متقابل و سودمند با همسایگان خود فراهم آورد بهویژه حالا که بسیاری از آنها قدرت انتخاب دارند و میتوانند از همکاری با واشنگتن خودداری کنند. اجبار، جایگزین تعامل سیاسی معنادار نخواهد شد.
برای شروع، ایالاتمتحده نباید تلاش کند که کشورهای آمریکای لاتین را مجبور به فاصله گرفتن از چین کند. این کشورها تحت فشار خارجی متقاعد نخواهند شد، بلکه تنها زمانی موضع خود را تغییر خواهند داد که از منافع واقعی خود در این موضوع آگاه شوند؛ همان منافع اقتصادی که آنها را در وهله اول به سمت چین کشاند. بنابراین، واشنگتن باید به این کشورها نشان دهد که وابستگی بیش از حد به چین، خطراتی برای آنها بههمراه دارد. از جمله:
سیاستهای تجاری تهاجمی چین میتواند صنایع محلی را تضعیف کند.
پکن از شراکتهای اقتصادی و دیپلماتیک خود برای افزایش نفوذ ژئوپلیتیکی، بهویژه در برابر منافع آمریکا، استفاده میکند.
ایجاد توانمندیهای نظامی و دفاعی چین در نیمکره غربی میتواند معادلات امنیتی منطقه را دگرگون کند.
برای دستیابی به این اهداف، واشنگتن میتواند مکانیزمهایی متناسب با نیازهای هر کشور ارائه دهد که بتوانند سرمایهگذاریهای خارجی را از منظر امنیت ملی بررسی کنند. همچنین میتواند: اطلاعاتی درباره عملیات تبلیغاتی و اطلاعاتی چین و روسیه در اختیار کشورهای منطقه بگذارد. سیستمهای هشدار اولیه برای شناسایی اقدامات تجاری استثماری ایجاد کند. حمایت ماهوارهای و اطلاعاتی برای مقابله با صید غیرقانونی در آبهای منطقهای ارائه دهد. کمکهای فنی برای محافظت از بخشهای حساس در برابر جاسوسی سایبری ارائه کند.با ارائه این ارزشهای ملموس و تخصصهای راهبردی، ایالاتمتحده میتواند خود را بهعنوان یک شریک مطمئن و حافظ حاکمیت منطقه معرفی کند.
این روند زمانبر خواهد بود. بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین در حال حاضر چین را تهدیدی برای اقتصاد، دموکراسی یا امنیت شهروندان خود نمیبینند. بلکه پکن را بهعنوان منبع سرمایهگذاری، زیرساخت و بازار صادراتی میشناسند و مهمتر از همه، چین فاقد سابقه مداخلهجویانهای است که ایالاتمتحده در منطقه دارد. بنابراین، خطوط قرمز واشنگتن بهراحتی قابل قبول نخواهند بود. کشورهای منطقه به طور منطقی نسبت به هرگونه تلاش آمریکا برای تعیین حد و مرز روابط آنها با دیگر قدرتها مشکوک هستند. اما برخلاف رویکرد کنونی مبتنی بر اجبار، استراتژی متقاعدسازی مستلزم تعامل واقعی و ارزیابی مشترک ریسکها است. هدف این استراتژی دستور دادن به کشورهای منطقه نیست، بلکه کمک به آنها برای درک این نکته است که وابستگی بیش از حد به چین، در بلندمدت میتواند خودمختاری استراتژیکشان را تضعیف کند.
چنین رویکردی نیازمند آن است که ایالاتمتحده خود را بهعنوان یک قدرت منطقهای بازآفرینی کند؛ قدرتی که متعهد به کمک به همسایگان خود برای حفظ استقلالشان است. اگر سیاستگذاران آمریکایی به طور خلاقانهتر فکر کنند، حتی میتوانند زمینههایی برای همکاری با چین در برخی حوزهها بیابند- مانند توسعه زیرساختها یا افزایش تابآوری در برابر تغییرات اقلیمی- که هم برای دو کشور و هم برای منطقه سودمند است. برای چین، چنین همکاریهایی میتواند راهی برای دسترسی به بازارها و منابع، بدون تحریک به رویارویی باشد. برای آمریکا، این همکاری نشاندهنده تغییر از سرکوب و واکنشگرایی به رهبری فعال خواهد بود. برای کشورهای آمریکای لاتین، این امر میتواند آنها را از فشار رقابت بین قدرتهای بزرگ رها کرده و به آنها اجازه دهد تا از همکاری این قدرتها بهرهمند شوند. البته چنین رویکردی به سیاستگذاری منسجم و دیپلماسی حسابشده نیاز دارد دو عاملی که در واشنگتنِ ترامپ کمیاب هستند. اما این راهبرد مسیر بسیار معتبرتری برای احیای نفوذ آمریکا در منطقه است منطقهای که دیگر بهراحتی وادار به تبعیت نخواهد شد.
منبع:
https://www.foreignaffairs.com/united-states/limits-trumps-hardball-diplomacy