کد خبر: ۳۰۹۵۷۶
تاریخ انتشار : ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۷
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- 117

مک‌کارتی محکوم و سرکوب شد اما  مک‌کارتیسم  نه

 
 
 
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
مک‌کارتی در نهایت در اواخر سال ۱۹۵۴ از صحنه قدرت کنار گذاشته شد و در سال ۱۹۵۷ به عنوان یک الکلی درگذشت. اما توصیف دوایت مک‌دونالد از مک‌کارتیسم به عنوان «حماسه‌ای تمسخرآمیز... فصلی در تاریخ سیاسی ما که آن‌قدر عجیب و شگفت‌انگیز است که باستان‌شناسان آینده ممکن است آن را به اسطوره‌شناسی نسبت دهند تا تاریخ»،‌ نوعی آرزوی خام بود.1 
آمریکا سال‌ها بعد نیز برای رهایی از شیاطینی که مک‌کارتی برای آینده پرورش داده بود، تلاش می‌کرد؛ در آن زمان، «ارزش‌هایی که او تبلیغ می‌کرد و فرضیاتی که براساس آن جنگ صلیبی خود را راه انداخته بود، عمدتاً بدون چالش باقی ماندند.» 
همان‌طور که یک ناظر بیان کرد:«مک‌کارتی محکوم و سرکوب شد، اما مک‌کارتیسم نه.»‌ جست‌وجوی حقیقت، میل به رسیدن به ریشه مسائل و حتی فرآیند تحقیق فکری، به دلیل ارتباط با شکار جادوگران، آلوده شد. 
یا شاید برعکس بود؟ شاید سؤال این باشد: آیا مک‌کارتیسم می‌توانست بدون دکترین ترومن اتفاق بیفتد؟ آیا دوری از قواعد ابتدائی برای کشف حقیقت، ماهیت تفکر جنگ سرد نبود؟ (جایی که ترس و خصومت [همچون نارنجک‌های دودزا] امکان قضاوت درست را از مردم گرفتند، جایی که به تعبیر موری کمپتون «توجه بیش از حد به افراطی‌ها»، [ذهن] مردم را از توجه به اینکه «وضعیت عادی چقدر بد است» منحرف کرد). 
سناتور ویلیام فولبرایت بعدها بیان کرد: «رهبران ما در مسئله برخود با کمونیست‌ها رها از قوانین عادی شواهد و استنتاج قرار داشتند. بالاخره، چه کسی تا به حال شنیده که با شیطان باید رفتار عادلانه‌ای داشت؟ از آنجایی که ما می‌دانیم او چه در سر دارد، موشکافی و بحث کردن در مورد اینکه واقعا چه کارهایی انجام می‌دهد فقط وسواس فکری است... تأثیر ایدئولوژی ضد کمونیسم این بود که ما را از وظیفه توجه به حقایق خاص موقعیت‌های خاص معاف کرد. ایمانمان، ما را مانند مؤمنان قدیمی از الزامات تفکر تجربی رها کرد... مانند متکلمان قرون وسطی، ما فلسفه‌ای داشتیم که همه چیز را از قبل برای ما توضیح می‌داد و هر چیزی که با آن سازگار نبود به راحتی به عنوان تقلب، دروغ یا توهم شناسایی می‌شد... 
زیان‌بار بودن [ارتدوکس ضد کمونیسم] نه از هرگونه دروغ آشکار، بلکه از تحریف و ساده‌سازی واقعیت، از جهانی‌سازی آن و ارتقای آن به سطح یک حقیقت وحی‌شده ناشی می‌شود.»
مک‌کارتی به‌جای آسیب رساندن به سازمان سیا، در نهایت به افزایش اعتبار این سازمان کمک کرد. به لطف او، شهرت سازمان سیا به عنوان پناهگاهی برای «آزاداندیشان» حوزه سیاست خارجی تثبیت شد. ریچارد بیسل، که در ژانویه ۱۹۵۴ به این سازمان پیوست، آن را به عنوان «جایی که هنوز جوشش فکری، چالش و فعالیت‌های پویا وجود داشت در حالی که بخش‌های دیگر دولت بسیاری از این چالش‌ها و حس حرکت به جلو را از دست داده بودند» به یاد می‌آورد. 
مدیر سازمان سیا، آلن دالس، حتی قوی‌تر از قبل ظاهر شد. به گفته تام بریدن، «قدرت به او و از طریق او به سازمان سیا سرازیر شد، بخشی به این دلیل که برادرش وزیر امور خارجه بود، بخشی به این دلیل که شهرت او به عنوان جاسوس برتر جنگ جهانی دوم مانند ‌هاله‌ای مرموز بر سر او قرار داشت و بخشی به این دلیل که شراکت ارشد او در شرکت بلندآوازه حقوقی سولیوان و کرامول در نیویورک، وکلا و نمایندگان شهرستانی کنگره را تحت تأثیر قرار داده بود.» 
و اکنون، در مواجهه با حملات مک‌کارتی به سازمان سیا، دالس پیروز شده بود و «پیروزی او به طور چشمگیری بر احترام به چیزی که مردم آن زمان جنبش [مبارک]2 «ضد کمونیسم» می‌نامیدند، افزود. آیزنهاور گفته بود: «به کتاب‌سوزان نپیوندید.» این روش بدی برای مبارزه با کمونیسم بود. روش خوب، سازمان سیا بود.»
پانوشت‌ها: 
1- زیرا مک‌کارتیسم به اسطوره نپیوسته بود و همچنان در بطن جامعه آمریکا حضور داشت
2-The cause of