علاقه جوانان به گروههای مبارز کشمیری
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
ما بازدیدمان را از خانه شروع کردیم. راهنمایم که یک جوان محلی هم سن و سال خودم بود قدم زنان به آرامی وارد خانه شد.
من به صندلیها، میزها، سقف و دیوارهای سفیدکاری شده نگاه میکردم. پردههای لطیف عسلی رنگ از پنجرههای اتاق خواب مرد سیاستمدار در طبقه اول آویزان بود.
یک رو تختی قهوهای رنگ روی تخت کشیده شده بود. کتابهای زیادی بهویژه در زمینه حقوق و ادبیات کتابخانه را پر کرده بود. راهنمایم پرده را کنار زد و نور روشن و درخشانی روی جوایز و یادگاریهای قفسه کتاب افتاد.
آیههایی از قرآن که در نقش و نگارهای فرش بافته شده بود از دیوار آویزان بود. روی یکی دیگر از دیوارها تابلو نقاشی بهنام «راجا راوی وارما» دیده میشد.
راهنمایم ساکت بود. او در نهایت سکوت را شکست و گفت: برادر، این پاپا - 2 بود!، اینجا پاپا - 2 بود.
یک ساعت بعد من در لال چوک مرکز شهر بودم و با دو دوست در مورد دیدارم از پاپا - 2 صحبت کردم.
من مجبور بودم با کسانی که از پاپا - 2 جان سالم به در برده بودند ملاقات کنم در عین حال باید اعتراف کنم خودم از این ایده وحشت داشتم.
از دوستم پرسیدم از کجا میتوانم کسانی را که در پاپا-2 بودند را پیدا کنم؟
- از هر کی در خیابان بپرسی بهت میگوید. تقریبا نصف کشمیریها گذرشان به آنجا افتاده یا اینکه قدم زنان به منطقه معصومه برو آنجا حداقل10 نفر را خواهی یافت که در آنجا بودند.
من از پلیسها و سربازان گذشتم و عازم دفتر جبهه آزادیبخش جامو و کشمیر در نزدیکی معصومه شدم تعدادی از جوانان خارج از ساختمان بهطور عادی کناری ایستاده بودند.
- پاپا -2 را میشناسید؟
- آنها از همدیگر پرسیدند: آیا آنجا بودی؟
- یکی گفت: نه من راجستان بودم.
دیگری گفت: نه من در زندان کوت بالوال جامو بودم.
آن یکی متذکر شد: نه من در گوگولند کرالا بودم.
نفر چهارم هم گفت: نه من در رانچی ایالت جارخند بودم.
اسامی شهرها و مناطقی که آنها نام بردند تقریبا تمام جغرافیای هند را در بر میگرفت.
بالاخره دوستان برخی از افرادی که در پاپا-2 بودند را برایم پیدا کردند.
در نهایت معلوم شد: سید، عرفان، ارشاد و شفیع آنجا بودهاند.
در کمتر از 5 دقیقه من اسامی شش نفر را که در پاپا - 2 شکنجه شده بودند را داشتم.
یکی از مردان به نام عابد گفت: شفیع الان در خانه است برویم آنجا.
سپس قدم زنان کوچه باریک و پر پیچ و خمی را در پیش گرفتیم، از خانههای ساده و قدیمی گذشتیم. پیرمردها جلوی مغازهها نشسته و به ما زل زده بودند.
عابد سر راه ایستاد و با چند نفر خوش و بش کرد.
او از آنها پرسید آیا در پاپا - 2 بودهاند یا نه؟
برخی از آنها گفتند که دوستانشان در آنجا بودهاند.
برخی دیگر راجع به سایر زندانها و بازداشتگاههای شکنجه صحبت میکردند.
نهایتا عابد کنار یک خانه دوطبقه که رنگ و رو رفته
داشت ایستاد.
کوبه خانه را به صدا در آورد.
- کیه؟
- عابد گفت: آیا شفیع در خانه است؟
- او مسجد رفته همانجا منتظر باشید، هر آن ممکن است سر برسد.
چند دقیقه بعد یک مرد بلندقامت، ضعیف و عینکی حدود سی ساله که با کمک عصای چوبی راه میرفت پیدا شد.
او احوالپرسی گرمی با عابد کرد، آنها کمی با هم صحبت کردند. عابد مرا به شفیع معرفی کرد. شفیع در را باز کرد و ما را به داخل خانه دعوت نمود.
ما از پلههای چوبی بالا رفته و وارد یک اتاق بسیار ساده، تمیز و مرتب که دیوارهای گلیاش با یک رنگ سبز ارزان قیمت نقاشی شده بودیم شدیم.
طرحهای گلدار قالی نخنما شده بود، در گوشه اتاق یک رو تختی تمام لحافها و تشکهایی که روی هم چیده شده بودند را پوشانده بود، هیچ قفسه وکمدی مشاهده نمیشد.
شفیع دو بالشت را روی هم چیده و به عنوان پشتی کنار دیوار گذاشته بود، در گوشه دیگر اتاق یک زن گندمگون نزدیک یک اجاق نفتی نشسته بود. در قفسههای چوبی روی دیوار چند فنجان بشقاب و وسایل آشپزخانه دیده میشد.
شفیع گفت: او زن من است.
من سلام کردم، او هم به ما خوش آمد و پردهای را که به مثابه پارتیشن عمل میکرد و آشپزخانه و اتاق پذیرایی را از هم جدا مینمود را پایین انداخت.
شفیع سفارش چای را به خانم داد و تاکید کرد شیرین نشود آنها هرچقدر بخواهند شکر میریزند.
به نظر میرسید چشمهای شفیع پشت شیشههای کلفت عینکش پنهان شده است.
گونههای شفیع گود رفته بود اما موهایش هنوز قهوهای فرفری بود.
شفیع سیگاری روشن کرد و به طرف من خم شد و گفت: من 7 ماه را در پاپا - 2 گذراندم.
در سال 1990 شفیع مثل بسیاری دیگر از جوانان تصمیم گرفت به یکی از گروههای مبارز کشمیری بپیوندد.
در میان این گروهها جبهه آزادیبخش جامو و کشمیر از بقیه بانفوذتر و جذابتر بود.
او به شاخه دانشجویی جبهه آزادیبخش جامو و کشمیر پیوست.
جنگ او با هند شروع شد: حمله به سربازان گشتی هندی، تغییر مکان از یک مخفیگاه به مخفیگاه دیگر، و اجتناب از دستگیری به هنگام سرکوبها و یورشهای نظامیان هندی روال عادی زندگیاش شده
بود.
شفیع در آن زمان 18 سال داشت.
او گفت: ما فکر میکردیم که کشمیر ظرف یک یا دو سال آزاد میشود.
در عوض او از سوی نیروهای شبه نظامی دستگیر شد.
پس از بازجوییهای اولیه در اردوگاه سرینگر او را به کوت بالوال و زندانهای «تلب تیلو» در جامو فرستادند. دو سال بعد او آزاد شد.
وقتی به خانه بازگشت دوباره همرزمان قدیمیاش را ملاقات کرد.
- من دوباره فعالیتهایم را برای جنبش آزادیخواهی در کشمیر آغاز کردم.
یک روز در پاییز 1992 یک پسر بومی که با نیروی امنیت مرزی همکاری میکرد رد او را زد.
- من او را میشناختم او خبرچین نیروی امنیت مرزی شده بود و مرا شناسایی کرد. من هیچ سلاحی حمل نمیکردم اما دستگیر شدم.
زن شفیع از پشت پرده زرد رنگ (آشپزخانه ) ندا داد که چای آماده است.
او بلند شد یک سینی پر از بیسکویت دو فنجان و یک فلاکس آورد.
او شروع به ریختن چای کرد اما بهخاطر مشکل چشمش نتوانست این کار انجام دهد من متوجه شده سریع چای را توی فنجانها ریختم.
- آنها مرا به مدت یک هفته قبل از اینکه به پاپا-2 بیاورند در اردوگاه محلی نیروی امنیت مرزی در حبس نگه داشتند.
در اردوگاه شفیع را مورد بازجویی قرار دادند. آنها اطلاعاتی را رابطه با گروهش میخواستند.
آنها میخواستند بدانند او سلاحهایش را کجا مخفی کرده است؟.
او به من نگفت که آیا مقر آمده یا اطلاعات و مخفیگاه سلاحها را لو داده است یا نه.
اصولا بسیار سخت است از کسی بخواهید چنین پرسشهایی را پاسخ دهد بهویژه اگر او کشمیری باشد.
شفیع به مرکز شکنجه پاپا-2 منتقل شد.
او در حالی که دنبال زیر سیگاری میگشت گفت: پاپا - 2 واقعا یک جهنم به تمام معنا بود.
در هر حال او را به اتاقی انداختند که 20 نفر دیگر در آنجا بودند.
کف اتاق سیمانی و بدون پوشش بود. دیوارهای سفید کاری شده همچنین آغشته به لکههای خونی شده بودند.