قارۀ زخمی سایۀ استعمار و کورسویِ امید (نگاه)
امین الاسلام تهرانی
در دل قارهای که گهواره تمدن بشری لقب گرفته، امروز صدای گلوله، فقر، گرسنگی و بحرانهای انسانی از گوشه و کنار شنیده میشود. قاره آفریقا، با تمام زیباییهای طبیعی و غنای فرهنگیاش، دهههاست گرفتار خشونتهای مزمن، جنگهای داخلی، حکومتهای ناکارآمد و دخالتهای خارجی است. از جنگ ویرانگر در سودان جنوبی که پس از استقلال از سودان در سال ۲۰۱۱ به امید صلح زاده شد اما خیلی زود به باتلاق اختلافات قومی و سیاسی فرو رفت، تا خونریزیهای بیپایان در شرق کنگو که همچنان از سایه شورشیان، گروههای مسلح و رقابت بر سر معادن کبالت و طلا رهایی نیافته است؛ همه و همه، گواهی تلخ بر واقعیتی است که نمیتوان از آن چشم پوشید: «آفریقا زخمی است کهنه که هنوز التیام نیافته است.»
شاید بتوان گفت که نقطه آغاز این زخم به عصر استعمار بازمیگردد. زمانی که قدرتهای اروپایی در جریان «تجزیه آفریقا» در کنفرانس برلین (۱۸۸5-۱۸۸4)، بدون توجه به مرزهای قومی، زبانی و فرهنگی، نقشه قاره را مانند یک کیک جشن تولد میان خود تقسیم کردند. استعمار نهتنها منابع طبیعی این کشورها را غارت کرد، بلکه با ایجاد ساختارهای سیاسی مصنوعی، کاشتن بذر تفرقه و ترجیح دادن یک گروه بر دیگری، نوعی بیثباتی مزمن را به ارث گذاشت که تا امروز نیز ادامه دارد. درواقع هیچگاه هویت ملیِ قوامداری در این کشورها متولد نشد. مرزهایی که از بیرون ترسیم شدند، اغلب ملتهایی ناهمگون را در کنار هم قرار دادند و زمینهساز اختلافات قومی و قبیلهای گشتند که امروز در سودان، نیجریه، رواندا و دیگر نقاط شعلهور است.
دخالت بیگانگان اما پس از پایان استعمار نیز به شکلی دیگر ادامه یافت. شرکتهای چندملیتی و دولتهای خارجی با چهرهای به ظاهر متمدنانهتر، اما با نیتهای مشابه، به بهرهبرداری از منابع آفریقا ادامه دادند. در کنگو، معادن سرشار این کشور نه به نفع مردم بومی، بلکه در خدمت صنایع غربی قرار گرفتند. برخی کشورها، از جمله فرانسه، بریتانیا و حتی قدرتهای نوظهور چون چین، با حمایت از دولتهای فاسد یا گروههای شبهنظامی، به شکل مستقیم یا غیرمستقیم در تداوم این ناامنیها نقش داشتهاند. سودان نیز از همین دست کشورهاست که رقابت بر سر نفت، طلا و نفوذ ژئوپلیتیک، شعله جنگ را در آن خاموشناپذیر و دردِ بیدرمان کرده است.
عامل دیگر، ساختارهای شکننده و فساد سیستماتیک در دولتهای پسااستعماری است. حکومتهایی که اغلب بر پایه قدرتهای نظامی یا وفاداریهای قبیلهای شکل گرفتهاند، فاقد مشروعیت عمومی و توان اداره کشور بودهاند. در سودان، کودتاهای مکرر و رقابتهای میان ارتش و نیروهای شبهنظامی نظیر «نیروهای واکنش سریع» کشور را به سوی فروپاشی بُرده است. در کنگو، دولت مرکزی سالهاست نتوانسته بر شرق کشور سلطه پیدا کند و مردم این مناطق عملاً در بیدولتی به سر میبرند. نتیجه آنکه میلیونها کودک، زن و مرد در باتلاق خشونت، بیخانمانی و بیعدالتی غرق شدهاند و نسلهای پیاپی، قربانی نظامهایی شدهاند که هرگز برای آنان ساخته نشده بود.
در نهایت، قاره سیاه نه با کمبود منابع مواجه است، نه با فقرِ تاریخی. آنچه این سرزمین را در چنبره بحران نگه داشته، ترکیبی است از میراث استعمار، طمع قدرتهای خارجی، نضج نگرفتنِ هویت ملیِ مستحکم، ضعف نهادهای داخلی و جهانی که ترجیح میدهد به جای اقدام، صرفاً نظارهگر باشد. آینده آفریقا بسته به این است که آیا این چرخه معیوب شکسته خواهد شد یا خیر. اما تا آن زمان، سودان، کنگو، مالی و دیگر کشورهای بحرانزده، همچنان در میدان رقابت منافع جهانی و زخمهای تاریخی خود دست و پا خواهند زد؛ و قربانی اصلی، همان مردم بیپناهی هستند که رؤیای آرامش را نسلهاست در ذهن دارند، اما در واقعیت هرگز آن را تجربه نکردهاند.
آفریقا در بحران ایستاده است و آینده آن را نیز باید از همان نقطه دید: «جایی میان امید به بازسازی و خطر تکرار چرخههای بیپایان بحران.» جمعیت جوان و پویای این قاره، منابع طبیعی بینظیر، و پتانسیلهای رشد اقتصادی میتوانند بستر تحولی عمیق را فراهم آورند، اما این آینده روشن تنها در صورتی محقق میشود که چالشهای بنیادین آن بهدرستی مدیریت شوند. بیثباتی سیاسی، فساد ساختاری، وابستگی اقتصادی به صادرات خام، دخالت قدرتهای خارجی و ضعف نهادهای حکمرانی همچنان بزرگترین موانع بر سر راه توسعه پایدار هستند. از سوی دیگر، تغییرات اقلیمی، کمبود آب، و افزایش شکافهای قومی و اجتماعی نیز تهدیدهای مضاعفی به شمار میآیند. برای شکستن این چرخه، آفریقا نیازمند رهبریهای کارآمد، تقویت نهادهای مردمسالار، مشارکت واقعی مردم، اجماع بر سر مصالح عمومی و منافع ملی برای همه و همکاری عادلانه با جهان خارج است؛ در غیر این صورت، استعدادهای این سرزمین همچنان زیر سایه بحرانهای انسانی و سیاسی دفن خواهد شد.
آنچه گفته شد را میتوان کمی مبسوطتر و اینگونه نیز مطرح کرد: نابسامانی سیاسی، دولتهای شکننده، فساد گسترده و نظامهای انتخاباتی غیردموکراتیک، همچنان از موانع اصلی پیشرفت در بسیاری از کشورهای آفریقاییاند. همچنین، وابستگی اقتصادی این کشورها به صادرات مواد خام و ناتوانی در ایجاد زنجیرههای ارزشافزوده، آنها را در برابر نوسانات بازارهای جهانی آسیبپذیر نگه داشته است. دخالت قدرتهای خارجی - چه از سوی کشورهای غربی و چه بازیگران نوظهوری چون ترکیه، چین و روسیه - در قالب قراردادهای ناعادلانه، حمایت از رژیمهای فاسد یا جنگهای نیابتی، باعث تداوم بیثباتی شده است. از سوی دیگر، تغییرات اقلیمی و بحرانهای زیستمحیطی نظیر خشکسالی، بیابانزایی، و کاهش منابع آبی، به تهدیدی فوری برای امنیت غذایی و مهاجرتهای اجباری بدل شدهاند. برای آنکه آفریقا آیندهای روشن را تجربه کند، لازم است تمرکز بر آموزش، حکمرانی پاسخگو، مدیریت پایدار منابع و استقلال اقتصادی افزایش یابد. جهان نیز باید نگاه خود را به آفریقا تغییر دهد؛ نه به عنوان منبعی برای استخراج، بلکه بهمثابه شریکی در مسیر توسعه جهانی. در غیر این صورت، خطر آن است که استعدادهای این قاره، بار دیگر زیر آوار بحرانهای تکرارشونده مدفون شود.