kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۸۶۶۹
تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۷
نیمه پنهان کشمیر- ۴۱

اضطراب و نگرانی بی‌پایان خانواده‌های مفقود شده کشمیری

 
 
 
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
چند سال پیش من به‌طور اتفاقی با نورا زن 70 ساله‌ای در خانه مخروبه‌اش در لال چوک دیدار کردم. پسر مغازه‌دارش به قصد ملحق شدن به تیم کریکت «گراند پولو»  یک زمین بازی مختص کریکت از خانه خارج شد.
همسایگانش دیدند که یک جیپ نیروی امنیت مرزی (بی‌اس‌اف) در خارج از خانه‌شان نزدیک « قانتا قار» یک برج ساعت قدیمی توقف کرد. 
نیروهای شبه نظامی او را دستگیر‌، پشت ماشین انداخته و از صحنه‌گریختند. او که در آشپزخانه صحبت می‌کرد گفت: اکنون 8 سال است که از اوخبری نیست.
- برای چند سال دخترانم و من در جست‌وجوی او به هر ایستگاه پلیسی مقر نظامی سر زدیم به هر سیاستمداری برای پیدا کردن او رو انداختیم. 
همه به ما جواب منفی می‌دادند.
 سپس من مجبور شدم دو دخترم را شوهر بدهم نمی‌توانستم آنها را با خودم به اردوگاه‌ها و ایستگاه‌های پلیس ببرم‌، مردم حرف درمی‌آوردند.
صورت پر چین و چروکش نشانه کمی از احساس داشت. به‌نظر می‌رسید او از تعریف کردن مکرر داستانش که هیچ نتیجه‌ای برایش نداشت خسته و مانده شده است. 
- خیلی از روزنامه نگاران به این‌جا آمدند و با من مصاحبه کردند. حتی برخی از روزنامه نگاران انگلیسی هم این‌جا آمده و قول دادند که در مورد فرزندم مطالبی خواهند نوشت. اما فرزندم هنوز بازنگشته است.
فرزند پروین آهنگر هم به خانه برنگشته است. پسر 16 ساله پروین به‌نام جاوید پس از یک یورش توسط نظامیان هندی در سال1990 در خانه‌شان ربوده شد و دیگر هرگز به خانه بازنگشت. 
او که یک خانه‌دار است با یک وکیل به‌نام «پرویز امروز» پرونده افراد مفقود شده را از طریق انجمن والدین افراد مفقود الاثر شده در دادگاه‌های هند پیگیری می‌کند.
او یک روز با خانواده‌های سایر جوانان مفقودشده ابراز همدردی کرده و از نظر حقوقی به آنها کمک می‌کند و روز دیگر برای شرکت در همایش سوار هواپیما شده به این شهر و آن شهر می‌رود.  
او داستانش را تکرار می‌کند ودر یک تالار کنفرانس به‌خاطر ناراحتی از دست دادن فرزندش اشک می‌ریزد. 
هر زمان که ملاقاتش کردم او زن جدیدی به‌نظر می‌رسید که شوهر یا پسرش مفقودالاثر شده است‌، او مادر همه مفقودالاثرشده‌هاست. آنها را در آغوش می‌گیرد و به آنها تسلی می‌دهد. بعضی وقتها آنها را نکوهش و تحریک می‌کند.
 مردان مسن و محاسن‌دار چنان با احترام و تکریم با او صحبت می‌کنند که گویا او یک قدیس است. مردان جوان و بعضا شرور روی زمین می‌نشینند‌، سرشان را پایین می‌اندازند و به صحبت‌های او گوش می‌دهند.
خبرنگاران به هنگام راه رفتن او را متوقف کرده و با او احوالپرسی می‌کنند.
 آنها از او می‌پرسند آیا نیاز است چیزی نوشته شود یا نه؟ 
او دوست داشتنی است کمتر شخصی مثل پروین آهنگر در سرینگر مورد احترام است. شهامت او زبانزد عام و خاص است.
تقریبا همه خبرنگاران متعلق به نسل‌های مختلف در سرینگر در مورد مفقود شدگان در کشمیر مطلب نوشته‌اند و صدها بار پروین پرونده‌های دادگاه و عکس‌های فرزند و سایر افراد مفقودشده را در اتاق پذیرایی‌اش روی فرش خانه‌اش پهن کرده است.
به‌خاطر دارم در اولین سال خبرنگاری‌ام روی همان قالی در خانه‌اش نشسته بودم ساده‌انگارانه فکر می‌کردم و در واقع به این باور غلط رسیده بودم که می‌توانم با تهیه چند گزارش افشاگرانه فرزند پروین آهنگر را به خانواده‌اش برگردانم.
دولت پیشنهاد یک‌صد هزار روپیه‌ای غرامت را به او کرده بود در صورتی که او بپذیرد که پسرش در یک شرایط ناخواسته‌ای در مناقشه کشمیر کشته شده است!
او به‌من گفت: من پسرم را هرگز به هیچ مبلغی نمی‌فروشم.
از زمانی که پروین آهنگر کارزارش را شروع کرده تعداد مفقودشدگان در کشمیر کاهش پیدا کرده ‌اما متوقف نشده است.
 هر زمان که پلیس و نظامیان به رسانه‌ها اعلام می‌کنند که یک جسد ناشناخته‌ای را پیدا کرده است پروین تلفن‌هایی را از خویشاوندان افراد مفقود شده دریافت می‌کند.
 در موارد نادری که دولت جسدی را نبش قبر کرده و تصمیم می‌گرفت آزمایش دی‌ان‌ای روی آن انجام دهد دور تازه دیگری از اضطراب و نگرانی بر خانواده مفقودشدگان حاکم 
می‌شد.
 تا زمانی که شما جسد یا گوری را ندیده‌اید می‌توانید امیدوار باشید اما شما هرگز نمی‌دانید آن کسی که نبش قبر شده کیست.
آن درد و اشتیاق وافر اغلب یاد آور یک داستان قدیمی به کشمیری‌هاست.
 در بزرگراه سرینگر به جامو حدود 
9 کیلومتر بیرون از شهر روی تابلویی چنین نوشته شده است: «بهترین زعفران دنیا در این‌جا کشت می‌شود.» 
از این منطقه جاده‌ای مالرویی به روستای چاندرا (روستای زون یا حبه خاتون) یک خانم شاعره و آوازه خوان قرن شانزدهم منتهی می‌شود.
علی‌رغم استعداد‌های فراوان‌، حبه خاتون (زون) بایک جوان روستایی ازدواج کرد که اصرار داشت او (حبه خاتون) خودش را وقف کارهای خانه و مزرعه کند. حبه خاتون همچنان که کار می‌کرد آواز هم می‌خواند.
حاکم وقت کشمیر در آن دوران یوسف شاه چاک (1592-1545 م) شاهزاده‌ای بود که به شعر و شاعری و موسیقی علاقه داشت. 
روزی او از نزدیکی روستای چاندرا عبور می‌کرد که ناگهان متوجه شد آوازی از مزرعه به گوش می‌رسد. 
یوسف شاه عاشق این صدا شد.
مورخین داستان‌های ضد و نقیضی را در مورد عشق و عاشقی و ازدواج یوسف شاه و حبه‌خاتون مطرح کرده‌اند اما در فولکلور کشمیر دختر روستایی به ملکه حبه خاتون بدل شد. 
او اوقات خوشی را با شوهرش در باغ‌های رؤیایی سپری کرد و ضمن شاعری روی آوازش کار کرد.  
حبه خاتون با کمک گرفتن از دستگاه یوسف شاه چاک که آوازه‌خوان‌ها و موسیقیدانان بی‌شماری را در خدمت داشت شروع به تصنیف موسیقی کلاسیک کرد اما آنها پس از مدتی در چرخش سیاست‌های سلطنتی گرفتار
شدند.
اکبرشاه‌، امپراطور مغول دهلی (1605-1542 م) در دسامبر 1585م به کشمیر حمله کرد. یوسف شاه متوجه شد که مقاومت در مقابل چنین قدرتی بی‌حاصل است اما سپاه او جنگید و یورش مغولان را متوقف کرد. 
یوسف شاه از ترس شکست نهائی موافقت کرد که به منظور برقراری صلح از دربار امپراطور مغول بازدید کند. 
او درآنجا حاکمیت مغول‌ها را بر کشمیر پذیرفت و کشمیر استقلالش را از دست داد.