موانع داخلی خلع سلاح مقاومت (یادداشت روز)
ادبیات امروز دشمنان در ارتباط با همه اضلاع جبهه مقاومت، «خلع سلاح» است. ترامپ در نامه به جمهوری اسلامی بهگونهای بر «خلع سلاح مؤثر» تأکید کرده است. در لبنان، فرستاده ویژه آمریکا و جریان وابسته به آن از خلع سلاح حزبالله صحبت میکنند، در عراق صحبت از انحلال حشدالشعبی و در واقع خلع سلاح مقاومت میشود، در سوریه اکثر زیرساختهای نظامی آن را زده و عزم خلع سلاح آن را دارند، در غزه از خلع سلاح مقاومت بهعنوان شرط برقراری آتشبس یاد میشود، حتی در افغانستان از ضرورت خلع سلاح صحبت به میان آمده و در یمن، آمریکاییها با حملات پیاپی سعی دارند همه زیرساختهای نظامی آن را از بین ببرند. جدای از اینکه چنین چیزی ممکن است یا ممکن نیست، اصل طرح این موضوع و اتفاقات پس از آن، قابل بحث جدی است.
پیش از این مباحث، همه دیدهایم که آمریکاییها بر توسعه پایگاههای نظامی خود در دنیا و از جمله در منطقه و نیز بر افزایش نیروهای نظامی خود در منطقه و خارج از آن تأکید کردهاند. بنابراین اهمیتِ داشتن نیروی نظامی و کاربرد آن در حوزه امنیت ملی و در افق پیشرفت یک کشور، بسیار روشن و بدیهی است، منتهی از منظر نظام استکباری باید این موضوع در انحصار خود آنان قرار داشته باشد و دیگران فقط مخاطب آن قرار بگیرند. بنابراین برای تحکیم مطلق حکمرانی آمریکا، دیگران نباید به هیچ وجه توان مقاومت در برابر آن را داشته باشند. تفاوتی هم در ایدئولوژیها نیست فقط کافی است جغرافیای یک کشور آدرسی از اقتدار و مقاومت آن را نشان دهد؛ این کشور باید مورد حمله قرار بگیرد، توان آن به یغما رود و به یک موجود کاملاً منفعل تبدیل شود، بهگونهای که در جبین و افق آن هیچ نشانهای از قدرت و استقامت وجود نداشته باشد. نگاهی به سوریه بیندازید، این کشور در این اواخر بهصورت محدود در مقابل رژیم غاصب اسرائیل دست به اقدامات پدافندی میزد، بعد که دولت آن که شهرت مقاومت را یدک میکشید، با یک توطئه خارجی و در سایه عدم هوشمندی آن، ساقط شد، مورد آماج حملات شدید زیادی قرار گرفت تا جایی که دو روز پیش، یک آمار معتبر، بیانگر فروپاشی 95 درصد زیرساختهای نظامی و امنیتی سوریه است. در ادامه آن، صحبت از تجزیه سوریه و عدم شکلگیری دولت مرکزی مقتدر در آن هم، در دستور کار طرف آمریکایی ـ اسرائیلی قرار گرفته است تا هیچ مانعی نه در حال و نه در آینده، در مقابل توسعهطلبی و تجاوز رژیم اسرائیل وجود نداشته باشد. این البته سیاست شناختهشده غربیها در مواجهه با جهان اسلام میباشد. فروپاشی قلمرو عثمانی و جزءجزء کردن سرزمینهای این امپراتوری پهناور برای همین صورت گرفت و ـ حسب اسناد و نیز عملکرد ـ از آن زمان غرب اراده کرده است تا هیچ قدرتی در جهان اسلام شکل نگیرد. این به مرور تبدیل به مهمترین «خط قرمز» غرب در جهان اسلام شده است. اما در طول حدود یک صد سال گذشته، با ملاحظه شرایط، منطقه بالا و پایین شده است. امروز دشمنان به گمان اینکه خویشتنداری واحدهای مقاومت در لبنان و عراق و نیز پارهای خویشتنداریهای جمهوری اسلامی ناشی از ضعف آنها میباشد، فشار دشمن روی خلع سلاح آنها وارد کرده و امید آن نسبت به تحقق چنین وضعیت شومی فزونی گرفته است.
پس معلوم میشود حفظ قدرت کنونی ایران و حفظ قدرت جبهه مقاومت از ضروریات است و باید تا آنجا که ممکن است افزایش پیدا کند. مرور تحولات
15 سال اخیر یعنی پس از امواجی که از سال 1390 / 2011 در سوریه و عراق و بعضی کشورهای دیگر به راه افتاد، به ما میگوید تنها با داشتن قدرت است که میتوان در برابر امواج بنیانکن استعماری و تروریستی جان سالم بهدر برد. این اولین درس این تحولات میباشد. اما این تحولات درس مهم دیگری هم دارد و آن توان واقعی مقاومت در منطقه و در تکتک کشورهای آن است. در بعضی از کشورها این مقاومت به ساختار و سازمانی شناختهشده تبدیل شده است و در بعضی از کشورها علیرغم وجود ظرفیتها، اینها به فعلیت سازمانی و ساختاری نرسیدهاند تبدیل این ظرفیتها به ساختارهای منظم کار دشواری نیست، و از آنجا که دشوار نیست موجب نگرانی شدید آمریکا و رژیم صهیونیستی شده است.
مثلاً زمانی که با مدیریت «فتحی شقاقی» جهاد اسلامی در سال 1361 در فلسطین شکل گرفت و یا شش سال پس از آن، که با هدایت «شیخ احمد یاسین» جنبش انقلابی حماس در سال 1367 شکل گرفت، این موضوع به اثبات رسید که برخلاف سختیهایی که در شکلدهی به ارگانهای کلاسیک نظامی وجود دارد، شکلدهی به ساختارهای اجتماعی تا چه اندازه آسان میباشد. همین تجربه در یمن هم وجود دارد. همین جریان انقلابی یمن که امروز خارچشم همه دشمنان اسلام شده است، در سال 1382 یعنی همین حدود 22 سال پیش، توان دفاع از نیروهای خود را هم نداشت. ارتش علی عبدالله صالح با بهرهمندی از همکاری اطلاعاتی قطر توانست در آن سال همه نیروهای انصارالله که آن موقع گروه حوثیها خوانده میشدند را در کوههای مرّان که به آن پناه برده بودند، به شهادت برساند. امروز همان گروه کوچک نه تنها ارتشهای علی عبدالله صالح و سلمان بن عبدالعزیز را در فاصله سالهای 82 تا 88 شکست دادند، در جنگی 8 ساله هم پیروز شدهاند بلکه در یک سال گذشته به مصاف آمریکا و رژیم غاصب اسرائیل هم رفتهاند.
این نیروهای مقاومت در جای جای منطقه، ضربه را میپذیرند و نوعاً در برابر تکنولوژیها و موقعیتهای ویژه دشمنان قادر به دفاع از خود نیستند، اما در عین حال میتوانند آنچنان ضربهای به دشمنان خود بزنند که برای همیشه فکر غلبه را از سر بیرون کنند.
حزبالله لبنان در یورش مقدماتی جنگ 33 روزه، رژیم اسرائیل را به چالش کشید، پس از آن جنگ شد و مقاومت لبنان بهای این جنگ را در قالب از دست دادن افراد و ابنیهها پرداخت کرد. بعد از شش سال، حزبالله وارد جنگی بزرگتر، طولانیتر و پیچیدهتر از جنگ سال 1385 لبنان شد و در نبردی شش تا هفت ساله در خارج از مرزهای لبنان به پیروزی رسید و به وطن خود بازگشت و پنج سال بعد در دفاع از غزه، سینه سپر کرد، در حالی که جراحات وارد شده به حزبالله در جنگ سوریه (1397 ـ 1391) چند برابر جراحات آن در جنگ تابستان 1385 بود. زمان زیادی از پایان درگیریهای حزبالله در سوریه نگذشته بود که یک بار دیگر داوطلبانه ورود به جنگ علیه اسرائیل و در دفاع از مظلومان بیپناه غزه را پذیرفت.
جالب این است که حزبالله هرگاه وارد یک چالش سخت و سنگین با دشمن خارجی، توأم با هزینه زیاد شده، در پایان آن درگیر چالشی داخلی گردیده است؛ حزبالله پس از پیروزی مطلق بر اسرائیل در سال 1379/ 2000، با ترور شدن رفیق حریری، نخستوزیر خوشنام لبنان، درگیر فتنه سنگین شد. این فتنه، ارتش سوریه را پس از بیش از 15 سال از حضور رسمی، وادار به ترک لبنان کرد در این زمان، حزبالله با صدور یک برگ اتهامی در گوشه رینگ قرار گرفت. بعد از آنکه حزبالله با پیروزی تاریخی از جنگ 33 روزه خارج شد، دوباره درگیر فتنه داخلی گردید. لبنان در این مقطع تقریباً بهطور کامل به دو بخش تقسیم شد و بخش بزرگتر
(14 مارس) طیفی از مخالفان حزبالله را در خود جای داده بود که از سوی دولتهای عربی و غربی حمایت میشدند. حزبالله بعد از پیروزی در مقابل رژیم اسرائیل در جریان حمله زمینی آن در سال 1403/ 2024، یک بار دیگر درگیر فتنه داخلی گردید که اینک در حال طی کردن این دوره است.
حزبالله در همه این مقاطع، در فضای واقعی قدرتمند دیده شده و به قدرت آن اعتراف گردید و در فضای غیرواقعی، ضعیف و حتی خیلی ضعیف دیده شده و قدرت آن انکار گردیده است. اما یک فرد تجربهمند میداند حزبالله یک ارتش کلاسیک نیست که بتواند از نیروهای خود در برابر دشمن محافظت کند؛ بنابراین شهید میدهد و با ویرانی ابنیههایش مواجه میگردد کمااینکه همواره چنین بوده است. همین ضاحیه در جنوب بیروت که تصاویر تخریبهای آن، انسان را ناراحت میکند، اینک ششمین بار است که چنین وضعی را تجربه مینماید. بنابراین نباید با تصاویر به ارزیابی وضع کنونی و افق یک جریان یا یک کشور نشست. قطعاً حزبالله پس از جنگ سنگین یک سال و چند ماه اخیر با رژیم اسرائیل، به یک دورهای برای بازیابی موقعیت خود احتیاج دارد؛ این بازیابی در شرایط جنگهای گذشته، بین 4 تا 7 سال بهطول انجامیده است، اما با توجه به قدرتنمایی شدیدی که حزبالله در پایان جنگ اخیر از خود نشان داد، این دوره از چند سال به چند ماه کاهش یافته است. خبرهای داخلی حزبالله بیانگر آن است که بازسازی سازمان حزبالله که با حوادث سال گذشته، آسیب جدی دیده بود، به پایان رسیده است. وضعیت نظامی آن کاملاً باز احیا شده و سلاحهای آن هم به روزآوری گردیده و هم بر آنها و نیز تنوع آنان افزوده شده است. اما این بازسازی در بخش سیاسی به حدی که رفع نگرانی کند، نرسیده است. حزبالله با مشارکت در انتخاب رئیسجمهور و نخستوزیر و کابینه آن، عملاً هویت لبنانی خود که تحت تأثیر حمایت آن از سوریه و سپس از غزه مورد پرسش قرار میگرفت را نشان داد، اما مخالفان داخلی حزبالله بیکار نیستند آنان میخواهند از دوره فترت حزبالله یک فضای دائمی بسازند و بر مبنای آن برای همیشه از دغدغه وجود یک سازمان برتر در لبنان خلاص شوند که البته اگر نیک بنگرند میدانند به نفع آنان نیست که چنین قدرت امین میانداری تضعیف گردد.
الان ادبیات حزبالله این است که بسیار خوب، آنانکه از سلاح حزبالله و لزوم خلع آن صحبت میکنند، بگویند برای مقابله با تجاوزات هر روزه اسرائیل به خاک لبنان چه برنامهای دارند؟ آنان که میگویند نیازی به سلاح حزبالله نیست، چه راهکار واقعی برای دفاع از امنیت لبنان دارند؟ همین دیروز یکی از اعضای مقاومت در مجلس لبنان اعلام کرد حزبالله آماده است در «گفتوگوهای ملی» با دولت شرکت کند. سؤال اول حزبالله در این گفتوگوها این خواهد بود که مقاومت نه، پس چه؟ آیا کسی در لبنان و فراتر از آن برای این سؤال پاسخی قابل قبول دارد؟ برای بازگشت به قاب نظامی در مقابل تجاوزات رژیم اسرائیل، حزبالله به این دوره زمانی نیاز دارد، تا وقتی در دفاع از خاک، آسمان و مردم لبنان، حملات به متجاوزان را از سر گرفت، اقدام او مثل همیشه با اجماع بین اقوام مختلف همراه شود.
همین وضع درباره بقیه اضلاع جبهه مقاومت هم وجود دارد، کسانی که از خلع سلاح مقاومت حرف میزنند و یا از آن حمایت میکنند، آیا نسخهای قابل قبول در مقابل آن دارند؟ در صورت خلع سلاح مقاومت، چه کسی قرار است از فلسطین و فلسطینیها حمایت نماید؟ در صورت خلع سلاح مقاومت، چه کسی قرار است از توطئههایی که چند بار عراق را به لبه پرتگاه برده و با قدرت مقاومت بازگشته، این کشور را حفظ کند؟ الان با خلع سلاح سوریه، چه کسی قرار است از این کشور در برابر تجاوزات اسرائیل دفاع نماید؟ در افغانستان...؟ در پاکستان...؟ و حتی در ایران...؟ پس راهبرد خلع سلاح مقاومت که امروزه دشمن از آن بهعنوان یک نسخه قطعی یاد میکند، منطقاً، فطرتاً و عملاً در منطقه با مانع خود ملتها مواجه میباشد و حتماً به جایی نمیرسد.
سعدالله زارعی